💌در محضر آیت الله شجاعی 📧توضیح دو روایت #ریا

🔸 میدونی خدا چطور باهات معامله میکنه؟؟ 👈 بستگی به خودت داره! 🎙 #استاد_عالی ⋆Ｃ᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستＣ᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1

✍ این طور آدم هارو شاید زیاد دیده باشید افرادی که تا حال شون رو می پرسی شروع میکنن نِق زدن ماکه زندگی نمی کنیم زندگیم بدرد نمیخوره آرزوی مرگ دارم! بدبختم، بیچاره ام و... ✍ ولی یکسری دیگه با اینکه شاید گرفتاری شون از اونها هم بیشتره، اما حال شون رو که می پرسی میگن خداروشکر یه مقدار گرفتاری هست ولی خدا هوامو داره روزی مو میرسونه کمکم میکنه چون خدا این زندگی رو برام خواسته منم راضیم و شکرش رو میکنم....❤️ 👈 قطعا خدا به گروه دوم پیش ملائکه اش مباهات میکنه! میگه ملائکه من نگاه کنید با اینکه بسختی داره زندگی میکنه ولی بازم منو از یاد نبرده و از تقدیری که من بر اساس مصلحتم براش چیدم راضیه...

#شهیدانه ای‌شھدادستمان‌‌‌را‌بگیر‌ید؛ شاید‌‌‌از‌‌معجزه‌‌‌نگاهتان‌‌ما‌‌‌هم‌پرواز‌ رادر‌آسمان‌‌‌عشق‌‌‌،و‌شھادت‌تجربه‌‌کنیم...🌱!' "‌ #پنجشنبه و یاد #شهدا با صلوات " اللّهُمَّ‌ صَلِّ‌ عَلي مُحَمَّد وَآلِ‌ مُحَمَّد وَعَجِّل‌ فَرَجَهُــم 🌷‌🤍

-هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ +او همان خدايى است كه آرامش و قوّت قلب را بر دلهاى مؤمنين نازل كرد. #خدا ♥️✨

🕯 #پنجشنبه و یاد در گذشتگان اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَات ِ پنجشنبه است آنهایی که مهلت دنیایشان تمام شدہ در آن سوی مرزهای مرگ منتظر فاتحه ای از طرف من و تو هستند… دریغ نکنیم آن را از تمام اموات مخصوصا آنهایی که حق به گردن ما دارند... 🥀 با قرائت یک فاتحه روحشان را شاد کنیم. ⋆Ｃ᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستＣ᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1

اشک بر اباعبدالله نعمته...❤️ «شوق امام حسین» با سخنرانی حجت‌الاسلام ‌ کاشانی تقدیم نگاهتان ⋆Ｃ᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستＣ᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1

♨️مراحل گام به گام شیطان برای ترک نماز! 👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام #رفیعی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ⋆Ｃ᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستＣ᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1

📖کتاب رمان یادت باشد #پارت_صدونودودوم🔗 دلش نمی خواست بماند، میل رفتن داشت. کمی که گذشت، تماس های رفقای حمید از سوریه شروع شد. زنگ می زدند و از حال و هوای سوریه می‌گفتد. صدا خیلی با تاخیر می‌رفت. حمید سعی می‌کرد به آنها روحیه بدهد. بگو بخند راه می‌انداخت. هرکدام از رفقایش یک جوری دل حمید را میبرند. آقا میثم،از اعضای گروهشان می‌گفت: من همین جا میمونم تا تو بیایی سوریه. اینجا ببینمت بعد برگردم ایران. همین همکارش لحظه آخر حمید را بغل کرده بود و گفته بود: حمید! من دوتا پسر دارم؛ابوالفضل و عباس. اگه از سوریه سالم برگشتم که هیچ،اگه شهید شدم به بچه های من راه راست رو نشون بده. حمید خانه که می آمد،می‌گفت: به خانم های رفقایی که رفتن سوریه زنگ بزن و حالشون رو بپرس. بگو اگه چیزی نیاز دارن یا کاری دارن تعارف نکنن... من هم گاهی از اوقات به دور از چشم حمید می‌نشستم پای سیستم و عکسهای گروهی حمید با همکارانش را می‌دیدم. برای آنهایی که اعزام شده بودند و بچه داشتند خیلی دلم می سوخت. با گریه دعا میکردم. به خدا میگفتم: خدایا! تورو به حق پنج تن،این همکار حمید بچه داره،انشالله سالم برگرده. آن روز ها اصلا فکرش را نمی‌کردم که چند هفته بعد همین عکسها رو میبینم و این بار برای حمید اشک بریزم و روز و شبم را گم کنم!