eitaa logo
از گـــنـــاه تـــا تـــوبـــه
3.4هزار دنبال‌کننده
32.7هزار عکس
28.7هزار ویدیو
78 فایل
✨•°﷽°•✨ 🌱کانال تخصصی ترک گناه😊 ارتباط🕊️ 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
از شخصـے پرسیدند : تا بهشت چقدر راه است ؟ گفت : یڪ قدم گفتند : چطور ؟! گفت : مثل یڪ پایتان را ڪہ روے نفس شیطانـے بگذارید پاے دیگرتان در بهشت است . 👇👇👇 @Tarkgonahan
سه داستان زیبای ای ○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○ 1⃣ روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند در روزيكه براى دعا جمع شدند تنها يك پسربچه با خود چتر داشت 👈این یعنی ایمان... ○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○ 2⃣ كودك يك ساله اى را تصور كنيد زمانيكه شما اورابه هوا پرت ميكنيد او ميخندد زيرا ميداند اورا خواهيد گرفت 👈اين يعنى اعتماد... ○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○ 3⃣ هر شب ما به رختخواب ميرويم ما هيچ اطمينانى نداريم كه فردا صبح زنده برميخيزيم با اين حال هر شب ساعت را براى فرداكوك ميكنيم 👈 اين يعنى اميد... ✅برايتان "ایمان ، اعتماد و امید به خدا" را آرزو ميکنم ... 👇👇👇 @Tarkgonahan
‼حاج آقا قرائتی تعریف میکردند که: فردی گناهکار بود و به او تذکر دادم او هم جواب داد و گفت: 💠ای بابا حاج آقا فکر کنم تو خدا را نمیشناسی خدا خیلی خیلی بخشنده و کریمه!!! استاد قرائتی هم که الحق و والانصاف استاد مثال هستند پاسخ داد: 💰 بانکم خیلی خیلی پول داره ولی تو بری بگی بده میده؟ نه نمیده...! چون حساب و کتاب داره..!! 👇👇👇 @Tarkgonahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی استاد فاطمی نیا 📻موضوع: دست از عوام‌بازی بردارید... اسلام بازیچه نیست! در معابر عمومی، برای عروسی و عزا، مقابل چشم دیگران خصوصا کودکان گوسفند نکشید! پیشنهاد دانلود👌👌👌 👇👇👇 @Tarkgonahan
؛ برای خدا کار کنیم! 💢برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش، شامل حال ما بشه باید اخلاص داشته باشیم و برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم سرمایه می خواد که از همه چیزمون بگذریم و برای اینکه از همه چیز مون بگذریم باید شبانه روز دلمون و وجودمون و همه چیزمون با خدا باشه. آنقدر پاک باشیم که خدا کلا از ما راضی باشه. قدم برمی داریم برای رضای خدا قلم بر می داریم روی کاغذ، برای رضای خدا حرف می زنیم برای رضای خدا شعار می دیم برای رضای خدا می‌جنگیم برای رضای خدا همه چیز همه چیز همه چیز خاص خدا باشه... 👇👇👇 @Tarkgonahan
🍃🌸🍃 💠🔹مرحوم حضرت : 🔰👈 جريمه ای بهتر، معتدل تر، مؤثرتر از اجرای فرمان خدا برای نفس وجود ندارد. 🌷 واجب را پياده كن. ⛔ حرام را هم ترك كن. ⤴ اين بزرگترين رياضت و جريمه برای نفس است. 💠 نمی‌خواهد شما نذر كنی که پای پياده مكه بروی، نه همين که تصميم بگيری نماز بخوانی، روزه بگيری، واجبات را انجام بدهی 🌹 اين بهترين رياضت است. انسان را تربيت می‌كند. ايمان بالا می‌رود. ايمان که بالا رفت همه‌ی داخل انسان اصلاح می‌شود. ♦ كساني كه نذر سنگين و شاق می‌كنند، اما پاره ای از واجبات را انجام نمی‌دهند یا پاره ای از محرمات را مرتكب می‌شوند، تا آخر هم موفق نمی‌شوند. ✨چون گناه كارش تخريب است ✨ گناه را نبايد بغل عبادت بگذاری 👇👇👇 @Tarkgonahan
می‌گویند روزی مرد سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او می‌گوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می‌دهد و می‌گوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد. مرد کشک ساب می‌رود و پاتیل و پیاله ای می‌خرد شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رواج می‌گیرد طمع کرده و شاگردی می‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می‌رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می‌شود. کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی می‌رود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم می‌کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او می‌گوید: «تو راز یک فرنی‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب. برو كشكت را بساب 👇👇👇 @Tarkgonahan
🌿🦋"صاحبدلی" روزی به "پسرش" گفت: 🌴برویم زیر "درخت صنوبری" بنشینیم. پسر در کنار پدر "راهی" شد. پدر دست در "جیب" کرد و مقداری "سکه طلا" از جیب خود بیرون آورد و بر زمین نهاد. 🍁 گفت: پسرم می خواهی "نصیحتی" به تو دهم که عمری تو را کار آید یا این سکه ها را بدهم که "رفع مشکلی اساسی" از زندگی خود بکنی؟ پسر فکری کرد و گفت: پدرم بر من "پند را بیاموز،" سکه ها را نمی خواهم، سکه برای رفع "یک مشکل" است ولی پند برای رفع مشکلاتی برای "تمام عمر." 💰پدرش گفت: سکه ها را بردار... پسر پرسید: "پندی ندادی؟!" پدر گفت: وقتی تو "طالب پندی" و سکه را گذاشتی و پند را بر داشتی، یعنی می دانی سکه ها را کجا هزینه کنی.! و این؛ 📝"بزرگترین پند من برای تو بود." پسرم بدان "خدا" نیز چنین است... اگر "مال دنیا" را رها کنی و دنبال "پند و حکمت" باشی، دنیا خودش به تو "رو می کند." ولی اگر "دنیا را بگیری" یقین کن، "علم و حکمت" از تو "گریزان" خواهد شد. ‌ 👇👇👇 @Tarkgonahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالم بودن جنازه آیت الله قزوینی بعد از 17 سال از زبان استاد معاونیان شاگرد ایشان همراه با کلیپ نبش قبر پیشنهاد دانلود👌👌👌 👇👇👇 @Tarkgonahan
🔸پسر جوانی بیمار شد. اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی معده‌اش او را معذور داشت. 🔹حکیم به او عسل تجویز کرد. 🔸جوان می‌ترسید باز از خوردن عسل دچار دل‌پیچه شود لذا نمی‌خورد. حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم. جوان خورد و بدون هیچ دردی معده‌اش عسل را پذیرفت. 🔹حکیم گفت: می‌دانی چرا عسل را معده تو قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟ جوان گفت: نمی‌دانم. حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یک‌بار در معده زنبور هضم شده است. 🔸پس بدان که عسل غذای معده توست و ✔️سخن غذای روح توست. و اگر می‌خواهی حرف تو را بپذیرند و پس نزنند و زود هضم شود، سعی کن قبل سخن گفتن، سخنان خود را مانند زنبور که عسل را در معده‌اش هضم می‌کند، تو نیز در مغزت سبک سنگین و هضم کن سپس بر زبان بیاور! 👇👇👇 @Tarkgonahan
✅هر وقت که دستت از همه جا کوتاه شد بگو: ✨وأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّـهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَادِ✨ کارم را به می‌سپارم بینای به بندگان است 👇👇👇 @Tarkgonahan
✨ ایت الله سید محمد باقر مجتهد _در مشهد مقدس برای انکه به محضر امام زمان شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند. ایشان می فرمود :در یکی از جمعه های آخر، ناگهان شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، می تابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور به در آن خانه رفتم. خانه کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن، نور عجیبی می تابید. در زدم، وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که امام زمان در یکی از اتاق های آن خانه تشریف دارند و در آن اتاق، () را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند. وقتی که من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت به من فرمودند: چرا اینگونه به دنبال من میگردی و این رنج ها را متحمل می شوی؟ مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم! بعد فرمود: این بانویی است که در دوره بی حجابی (دوران کشف حجاب رضاخان پهلوی) هفت سال از خانه بیرون نیامد، تا مبادا نامحرم او را ببیند. ✨ 👇👇👇 @Tarkgonahan
🔰 بهشت، ارمغان عاملین به علم است امام علی(ع) فرمود: کسی که شش خصلت داشته باشد، همه درهای بهشت به رویش گشوده است و تمام درهای جهنم به رویش بسته است: 1️⃣ خدا را بشناسد و اطاعتش نماید 2️⃣ شیطان را بشناسد و مخالفتش کند 3️⃣ راه حق و اهلش را بشناسد و دنبالش رود 4️⃣ باطل و اهل آن را بشناسد و ترکشان گوید 5️⃣ دنیای حرام را بشناسد و رهایش سازد 6️⃣ آخرت را بشناسد و طلبش کند. (1) مردی خدمت امام سجاد(ع) آمد و از آن حضرت مسائلی را پرسید، و امام جواب داد. سپس بازگشت تا همچنان بپرسد. حضرت فرمود: در انجیل نوشته شده که تا به آنچه دانسته‌اید عمل نکرده‌اید، از آنچه نمی‌دانید نپرسید، همانا علمی که به آن عمل نشود، جز از یاد کفر و ناسپاسی داننده و افزایش دوری او از خدای متعال به دنبال ندارد. (2) ____ 1- نصایح، ص 248 2- الکافی، ج 1، ص 44 👇👇👇 @Tarkgonahan
﷽ 🥇 مسافرِ راه خدا نباید خودش را برتر از دیگران ببیند. نکند آن زنی که عمرش را در گذرانده موفق به توبه شود و آن شخصی که از او فوت نشده، از هوای نَفس تبعیت کند و در امتحان شکست بخورد. ▫️مرحوم علامه آیت‌الله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی 👇👇👇 ‌@Tarkgonahan
قسمت : کمیته چند روزي از پيروزي انقلاب گذشته بود. نيروي نظامي و انتظامي وجود نداشت. كميته هاي انقلاب اسلامي حلال مشكلات مردم شده بود. هر شب تا صبح نگهباني مي داديم. خبر رسيد كه يكي از افراد شرور قبل از انقلاب با اسلحه در محله نارمك تردد دارد. دو نفراز بچه ها در تعقيب او بودند. اما موفق نشدند. ساعتي بعد ديدم آقائي با هيكل بسيار درشت وارد دفتر كميته مسجد احمديه شد. موهاي فر خورده و بلند. قد و هيكل بسيار درشتي داشت. بعد هم با صدائي خشن گفت: دنبال من بوديد!؟ با تعجب پرسيدم شما؟! گفت: شاهرخ ضرغام هستم. بعد هم اسلحه خودش را محكم گذاشت روي ميز. يكدفعه صداي مهيبي آمد. گلوله اي از دهانه اسلحه خارج شد! همهترسيده بودند. بيشترازهمه خود شاهرخ. رنگش پريده بود. دست وپايش مي لرزيد. بعد با خجالت گفت: به خدا منظوري نداشتم. اسلحه ام-۳ خيلي حساسه. خدارحم كرد. گلوله به كسي نخورد. پرسيدم: اين اسلحه رو از كجا آوردي؟ گفت: من عضو كميته منمطقه يازده هستم. اطراف خيابان پيروزي من هم كمي فكر كردم و گفتم: اين آقا رو كميته مركزاونجا معلوم مي شه. بيشتر بچه ها مي ترسيدند. هيچكس راضي نمي شد او را به كميته مركز منتقل كند. مي گفتند دوست و رفيق زياد داره ممكنه به ما حمله کنند. ساعتي بعد با ماشين خودم به همراه دو نفر ديگر حركت كرديم. جلوي درب كميته مركز دو نفر از رفقا را ديدم. سلام وعليك كرديم. نگاهي به شاهرخ كردند و گفتند: اين كيه!؟ عجب هيكلي داره! چشماش رو ببند. زود ببرش تو كه آقاي خلخالي منتظر اينهاست. رنگ چهره شاهرخ پريده بود. دستاش مي لرزيد. التماس مي كردومي گفت: آقا تو رو خدا بگو من هيچ كاري نكردم. شما تحقيق كنيد. به خدامن انقلابي ام. رفتيم طبقه دوم. طوري كه كسي متوجه نشود به بازپرس گفتم: قيافه اش غلط اندازه. اما كار خاصي نكرده. فقط اسلحه داشته و بچه ها تعقيبش كردند. عصر فردا در محل كميته نشسته بودم. سرم توي كار خودم بود. يكي از در‌ وارد شد. بلافاصله پشت ميز من آمد. مرا بغل كرد و شروع كرد بوسيدن! همينطور هم مي گفت: آقا خيلي نوكرتم. غلامتم، خيلي مردي،هر كاري بگي مي كنم. درست حدس زدم. شاهرخ بود. گفتم: چه خبره مگه چي شده!؟ گفت: مسئول كميته از شما خيلي تعريف كرد. بعد هم به خاطر شما من رو آزاد كرد. آقا از امروز من نيروي شماهستم. هر كاري بخواي مي كنم. هر چي بخواي سه سوته حاضره! شاهرخ ازهمان روزعضو كميته ناحيه پنج شد. هر شب با موتور بزرگ و چهار سيلندر خودش گشت زني مي كرد. بعضي مواقع هم با ماشين جبپ خودش گشت مي زد. جالب بود كه مرتب ماشين اوعوض مي شد. بعدها فهميديم كه نگهبان پادگان خيلي از شاهرخ حساب مي بره. براي همين شاهرخ چند روز يكبار ماشين خودش رو عوض مي كرد! ٭٭٭ داخل مسجد دور هم نشسته بوديم. حاج آقا جلالي سرپرست کميته مشغول صحبت با شاهرخ بود. حاج آقا به يکي ازبچه هاي مذهبي گفته بود که احکام نمازجماعت و روزه را به شاهرخ آموزش دهد. حرف از احکام و... بود. يکدفعه شاهرخ با همان زبان عاميانه خودش گفت: حاج آقا بگذريم ازاين حرفا! يه ماشين برا شماديدم خيلي عالي! آخرين مدل، شورلت اصل آمريکائي، توي پادگانه، مي خوام بيارم براي شما ولي رنگش تعريفي نداره!! شنيده بودم که نگهبان هاي پادگان هم از شاهرخ حساب مي برند. ولي فکرنمي کردم تا اينقدر! حاج آقا گفت: بس کن اين حرفا رو، شما دنبال کار خودت باش. دقت کن نمازهات رو صحيح بخوني. شاهرخ دوباره خيلي جدي گفت: راستي با مسئول پادگان هماهنگ کردم. مي خوام يه تانک بيارم برا مسجد!! همه با هم خنديديم و با خنده جلسه ما تمام شد. عصر روزبعد جلوي مسجد احمديه ايستاده بودم. با چند نفر ازبچه هاي کميته مشغول صحبت بودم. صداي عجيبي از سمت خيابان اصلي آمد. با تعجب به تانک!! ِ رفقا گفتم: صداي چيه؟! يکي ازبچه ها گفت: من مطمئنم، اين صداي تانکه.دويديم به طرف خيابان، حدس او درست بود. يک دستگاه تانک جلو آمد و نبش خيابان مسجد توقف کرد. با تعجب به تانک نگاه مي کرديم. در برجک تانک باز شد. شاهرخ سرش را بيرون آورد. با خنده براي ما دست تکان مي داد. بعد گفت: جاش خوبه؟! نمي دانستم چه بگويم. من هم مثل ديگر بچه ها فقط مي خنديدم! يک هفته درد سر داشتيم. بالاخره تانک را به پادگان برگردانديم. هرکسي اين ماجرا را مي شنيد مي خنديد. اما شاهرخ بود ديگر،هر کاري که مي گفت بايد انجام مي داد. ویژه مسابقه👇👇👇 @asabeghoon_shahadat @asabeghoon_shahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 مقصود از اینکه نامه اعمال را روز قیامت به دست بندگان می دهند چیست؟؟؟ 👇👇👇 @Tarkgonahan
گناه، معامله است..mp3
4.97M
📛 گناه، معامله ست.... 🔶 حجة الاسلام‌ و المسلمین حاج محمد تقی وکیل پور 👇👇👇 @Tarkgonahan
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ 🌹قسمت 🌹 🔵قطعه آتش ☑️چند قدمی که از ماموران دور شدیم،به پشت سرم نگاهی کردم و در کمال حیرت ماموران را دیدم که چهار دست و پای شخصی را گرفته بودند و به زور قطعه ای از آتش🔥 به او میخوراندند. ⚡️ با دیدن این صحنه از ناراحتی بر جای ایستادم،صحنه بسیار زجر دهنده و ناله های او جانسوز بود...سپس رهایش کردن و او در حالیکه از درون میسوخت مسیر جاده را افتان و خیزان ادامه داد. 🌹در یک لحظه دست نیک را روی شانه ام احساس کردم،نگاهی به او انداختم و گفتم :چه شده بود؟ نیک جواب داد: افرادی که مال مردم را به ناحق تصاحب میکنند گرفتار این ماموران میشوند و اینها موظفند قطعه ی گداخته شده آهن را به آنها بخورانند. 🍃نیک سپس ادامه داد: البته اینها در گذرگاه حق الناس متوقف خواهند شد.... ❄️پس از شنیدن حرفهای نیک مقداری دلم آرام گرفت و سپس با نیک از آنجا دور شدیم. رفتیم تا به شخصی رسیدیم که دستانش را جلو گرفته و با احتیاط قدمهای کوتاه برمیداشت.. 🌼نیک به او اشاره کرد و گفت : این شخص از وقتی از غار بیرون آمده کور شده. آنگاه به یک جاده انحرافی اشاره کرد و گفت:این جاده دنیا پرستان است که او به زودی وارد آن میشود. ⁉️پرسیدم چرا؟ گفت چون دنیا را به آخرت و دنیا پرستان را به مومنین ترجیح میداده است.. این افراد بزرگترین ضرر و زیان را برای خود خریده اند ... ✅دوباره به راه افتادیم. راه مستقیم را به خوبی طی کردیم. گاهی از کسی جلو میزدیم و گاهی دیگران از ما سبقت میگرفتند.. در مسیر خود آدمهای گوناگونی میدیدیم. 🔥آدمهایی که دو زبان داشتند که از دهانشان بیرون زده بود و اتش از آنها زبانه میکشید و میسوزاندشان که به گفته ی نیک اینها دورو و منافق صفت بودند. 🔥همچنین افرادی که اعمال منافی عفت و لذتهای نامشروع را مرتکب شده بودند را در حالی مشاهده کردیم که لگامی از آتش بر دهان آنها زده شده بود و میسوختند. ☄اما از همه زجرآورتر جاده انحرافی زنان بود. این مسیر به بیابانی ختم میشد که زنان بسیاری در آن عذاب میشدند. 🍂عده ای به موهایشان آویزان شده بودند که نتیجه نشان دادن موها به نامحرم بود. 🍂گروهی دیگر از زنان زیر فشار ماموران مشغول خوردن گوشت بدن خود بودند چون اینها در دنیا خود را برای نامحرمان زینت کرده بودند و باعث از هم پاشیدن زندگی های بسیاری شده بودند. 🍂برخی نیز سرشان به شکل خوک و بدنشان به شکل الاغ بود چرا که در دنیا به سخن چینی عادت داشتند. 💥آنچه شگفتی مرا در تمام این صحنه ها بر انگیخته بود این بود که نیک های آنان همگی صدها متر دورتر بودند و از هدایت و کمک به صاحب خود عاجز بودند... 🔵گذرگاه مرصاد ♦️براحتی مسافت زیادی را پیمودیم تا به یک گردنه رسیدیم. در پشت تپه سرو صداهای زیادی می آمد . وقتی به بالای تپه رسیدیم از آنچه دیدم بسیار متعجب شدم و ترس و اضطراب وجودم را فرا گرفت. ✅جاده و بیابانهای اطراف آن پر بود از ماموران الهی و اشخاصی که گیر افتاده بودند. هرکس قصد عبور از جاده را داشت شدیدا کنترل میشد. ♻️آهسته به نیک گفتم : اینجا چه خبر است؟ نیک گفت: اینجا گذرگاه مرصاد است. گفتم: گذرگاه مرصاد چیست؟ گفت: محل رسیدگی به حق الناس...اینجا اگر کوچکترین حقی از مردم بر گردنت باشد ازکشتن انسان گرفته تا سیلی و بدهکاری،همه ی اینها باعث گرفتاری تو می شود... ❎بار دیگر بیابان را زیر نظر گرفتم.گروهی در حالیکه زانوی غم بغل گرفته بودند روی زمین نشسته بودند و به واسطه ی سنگینی زنجیری که بر گردن آنها بود قدرت حرکت نداشتند. عده ای هم پایشان زنجیر شده بود و قدرت حرکت نداشتند. 🌀عده ای نیز بلاتکلیف در بیابان میچرخیدند و حق عبور از جاده را نداشتند. 🔆هراز گاهی صدای ماموران بلند میشد: فلان کس آزاد شد، میتواند برود. آن شخص از شنیدن نامش بسیار خوشحال میشد و بعد از مدتها گرفتاری عبور میکرد. 🌷نیک صورتش را سمت من چرخاند و گفت برویم. با ترس و دلهره گفتم نمیشود از راه دیگری برویم؟ نیک گفت : هیچ راه فراری نیست همه جا توسط ماموران به دقت کنترل میشود زیرا حق مردم قابل بخشش نیست و خداوند از حق مردم نمیگذرد... ✍ادامه دارد... 🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 👇👇👇 @Tarkgonahan
6_آیا_میشود_کاری_کرد_که_پاسخ_به_سوا_673104229497307711.mp3
2.45M
.سوال : آیا میشود کاری کرد که پاسخ به سوالات شب اول قبر آسان شود ؟ پیشنهاد دانلود👌👌👌 بسیار شنیدنی📣📣 👇👇👇 @Tarkgonahan