eitaa logo
از گـــنـــاه تـــا تـــوبـــه
3.4هزار دنبال‌کننده
32.7هزار عکس
28.7هزار ویدیو
78 فایل
✨•°﷽°•✨ 🌱کانال تخصصی ترک گناه😊 ارتباط🕊️ 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🍀حضرت محمد(ص):🍀🍀 سه نفر هستند که هنگام دیدار با خدا از هر دری که بخواهند وارد بهشت می‌شوند: کسی که خوش اخلاق باشد. کسی که هم در خلوت هم در حضور مردم از خدا بترسد. کسی که جر و بحث را رها کند، حتی اگر حق با او باشد. 📚 اصول کافی'ج۲'ص ۳۰۰ 👇👇👇 @Tarkgonahan
4_673104229497307742.mp3
2.76M
سوال : تجسم اعمال به چه معناست ؟ ✅نکاتی جالب پیرامون مجسم شدن اعمال انسان در روز قیامت 👇👇👇 @Tarkgonahan
قسمت هفدهم : نماز را در مســجد احمديه خوانديم با شاهرخ مشغول صحبت بودم مسئول كميته شــرق تهران هم آنجا بود من و شاهرخ در حال خروج از مسجد بوديم كه مسئول كميته ما را صدا كرد وقتــي همه ازاطرافش رفتند روبه ما كردو گفــت:امام جمعه لاهيجان با ما تمــاس گرفته مثل اينكه ســران حزب توده و چريك هــاي فدائي خلق ازتهران به لاهيجان رفته اند مردم انقلابي ومومن اين شــهرهم ازدســت آنها آسايش ندارند بعد ادمه داد: من شنيدم كه شما با بچه هاي كميته رفته بوديد كردستان تجربه خوبي هم در مبارزه با ضدانقلاب داريد براي همين از شــما ميخوام كه يك ســفربه لاهيجان برويد ماهم قبول كرديم وقرار شــد فــردا براي دريافت دو دستگاه اتوبوس و امكانات برويم مقر كميته مركز وقتي صحبت ها تمام شــد اش كميته نگاهي كردوبا تعجب گفت: آقا شاهرخ، شما قبل از انقلاب چيكار ميكرديد! شــاهرخ لبخندي زدو گفت: بهتره نپرسيد، من وامثال من رو امام آدم كرد. ما گذشته خوبي نداشتيم ايشــان ادامه داد: آخه از طرف دادســتاني آمده بودند براي دســتگيري شما، حتي من عكسي كه آورده بودند را ديدم تصوير خود شما بود ميگفتند: اين از گنده لات هاي قديمه تو جلســه ساواك هم حضورداشته قراره دستگير وبه احتمال زياد اعدام بشه من هم توضيح دادم كه اين آقا الان از بهترين نيروهاي كميته است گذشته هر چي بوده تموم شده اما الان آدم فوق العاده درستيه صبح فردا با دودستگاه اتوبوس راهي لاهيجان شديم به محض ورود به شهر به مسجد جامع رفتيم امام جمعه شهر باديدن ما خيلي خوشحال شد تك تك مارا درآغوش گرفت وبوســيد بعد هم در گوشــه اي جمع شديم ايشان هم اوضاع شهر را توضيح داد و گفت: مردم ديگر جرات نميكنند به مسجد بيايند نمازجمعه تعطيل شده مامورين كلانتــري هم جرات بيــرون آمدن ازمقر خودشــان را ندارند درگيري نظامي نداريم اما آنهاهمه جاهســتند دروديوار شهر پر شده از روزنامه ها واطلاعيه هاي آنها نزديک به چهل دكه روزنامه در شهرراه انداختهاند صحبته اي ايشــان تمام شد ســلاح ها را كنار گذاشتيم با شــاهرخ شروع به گشت زدن در شهر کرديم همان طوربود كه حاج آقا ميگفت سرهر چهارراه ايستاده بودند و بحث ميكردندنماز جماعت را برقرار كرديم صداي اذان مســجد جامع در شهرپيچيدچند روزي به همين منوال گذشت خوب اوضاع شهررا ارزيابي كرديم شاهرخ هر روز زودتراز بقيه براي نماز صبح بلند ميشد بقيه را هم بيدار ميكرد بعد هم پيشنهاد كرد نمازجماعت صبح را در مسجد راه بياندازيم حاج آقا هم خوشحال شــد و گفت: اتفاقاً پيامبر(ص) حديث زيبائي در اين زمينه دارند. ايشان ميفرمايند: "خواندن نمازجماعت صبح در نظر ما از عبادت و شب‌زنده‌ داري تا صبح بالاتراست" بعــد ازناهار کمي اســتراحت کردم عصربود كه با ســرو صداي بچه‌ها از خواب پريدم با تعجب پرســيدم: چي شده!؟ شــاهرخ جلو آمد و گفت: يكي قبلا دانشــجو بوده رفته و با اونها بحــث كرده بعد هم توده اي ها دنبالش كردندحالا هم جمع شدند جلوي مسجد دارن برضد ما شعار ميدن رفتم پشــت پنجره مســجد خيلي زياد بودند بچه ها درب مســجد را بســته بودند بلند داد زدم و گفتم: كســي اسلحه دستش نگيره هيچكس حرفي نزنه جوابشون رو ندين ما بايد بريم و باهاشون صحبت كنيم من و شــاهرخ رفتيم بيرون آنها ســاكت شدند من گفتم: برا چي اينجا جمع شديد جوان درشت هيكلي از وسط جمع جلو آمد و گفت: ماميخوايم شمارو ازاينجا بندازيم بيرون اون كسي هم كه الان باما بحث ميكرد بايد تحويل بديد اصلا نميدانستم چه كار کنیم نفس در سينه ام حبس شده بود خيلي ترسيده بودم آن جوان ادامه داد: من چريك فدائي خلقم بدون ســلاح شما رواز اين شهر بيرون ميكنم هنوز حرفش تمام نشــده بود شاهرخ يکدفعه وباعصبانيت به سمتش رفت جمعيت عقب رفت جوان مات و مبهوت نگاه ميكرد شاهرخ با يك دست يقه بادست ديگر كمربند آن جوان منحرف را گرفت خيلي سريع اورا از روي زمين بلندكرد اورا باآن جثه درشت بالاي سر گرفته بود همه جمعيت ســاكت شدندبعد هم يك دور چرخيد و جوان را كوبيد به زمين و روي سينه اش نشست جوان منحرف مرتب معذرت خواهي ميكرد همه آنهائي كه شعار ميدادند فرار كردند شاهرخ هم از روي سينه اش بلند شد و گفت: بچه برو خونتون! خيلي ذوق زده شــده بودم گفتم: شــاهرخ الان بايد كاري كه ميخوايم رو انجام بديم خيابان خلوت شــده بود با هم رفتيم كلانتري قرار شــد ازامشب نيروهاي ما به همراه مامورها گشت بزنند به همه دكه هاي روزنامه فروشــي هم سر زديم خيلي محترمانه گفتيم: شما از شهرداري مجوز گرفته ايد؟پاسخ همه آنها منفي بود ماهم گفتيم: تا فردا وقت داريد كه دكه را جمع كنيد صبح فردا به ســراغ اولين دكه رفتيم چند نفراز حزب توده با چماق جلوي دكه ايســتاده بودند اما باديدن شــاهرخ عقب رفتند. ویژه مسابقه👇👇👇 @asabeghoon_shahadat
🛑سرگذشت ارواح در برزخ 🌹قسمت🌹 🔵آن شخص گفت به ما اجازه عبور نمیدهند.میگویند تا اینجا توانستید بیایید ولی برای رد شدن از اینجا به شفاعت احتیاج دارید. 🌹در همان لحظه نیک صدایم کرد و گفت: بیا برویم وقت را تلف نکنیم. در راه از نیک پرسیدم: تکلیف اینها چیست؟ 🔷گفت به فکر آنها نباش،در اینجا هرکس به نوعی انتظار شفاعت دارد. عده ای مثل تو شفا میخواهند و عده ای نیز اجازه عبور میخواهند و ...حتی یک مومن هم میتواند اینها را شفاعت کند اما لیاقت شفاعت ندارند. 🍂اینها در دنیا خدا را فراموش کرده بودند و شفاعت را انکار میکردند،در خواندن نماز هم کاهلی میکردند و نماز را سبک میشمردند. ⚡️حالا که کارشان گره خورده یاد خدا و شفاعت افتاده اند. 🍃هنوز داشتیم قدم میزدیم که به نیک گفتم: کاش انسانها در دنیا به قدری خوب بودند که در آخرت نیازی به شفاعت کسی نداشتند. نیک نگاهی به من انداخت و گفت: نه اینطور نیست،همه ی انسانها نیاز به شفاعت محمد و آل او 💚هستند،گروهی برای وارد شدن به بهشت و گروهی برای رسیدن به درجات بالاتر... از این سخن غرق در حیرت شدم و دیگر هیچ نگفتم. ❄️پس از لحظه ای سکوت دوباره نیک ادامه داد: بخی از آنها عذر برادران ایمانی خود را نمیپذیرفتند،بعضی به نیازمندان غذا و طعام نمیدادند و گروهی در دنیا همواره مشغول لهو و لعب بودند. چطور کسی اینها را شفاعت کند؟ مگر اینکه مدتی در عذاب🔥 بمانند تا تا شاید رحمت الهی شامل حال آنها هم بشود... ✨سرانجام وادی شفاعت را پشت سر گذاشتیم و با شادی بیشتری به راه خود ادامه دادیم. 🔵دروازه ی ولایت احساس میکردم سبکتر از همیشه قدم برمیدارم. گویا میخواستم پرواز کنم و خودم را به وادی السلام برسانم. نگاهی به بالا کردم،اثری از اتش نبود.گاه گداری گیاهان سبز و زیبایی در راه به چشم میخوردند.با سرعت هرچه بیشتر به راهمان ادامه میدادیم و به اطرافمان کمتر توجه داشتیم.. رفتیم تا از دور دروازه ای دیدیم که جمعیتی پشت آن ایستاده بودند و ماموران قوی هیکل در اطراف دروازه به نگهبانی مشغول بودند. بی اختیار روبه روی دروازه ایستادم و به اطراف نگاهی انداختم. 🌸گاه گاهی افرادی با دادن برگه ی سبزی،از دروازه رد میشدند. سرم را به سمت نیک که پشت من ایستاده بود چرخاندم و گفتم:اینجا چه خبر است؟ نیک گفت: اینجا مرز سعادت یعنی اخرین نقطه ی برهوت است. اینجا دروازه ولایت💚 است هرکس از آن عبور کند به سعادت ابدی رسیده است. گفتم دروازه ی ولایت چیست؟ گفت: فقط افرادی میتوانند وارد دار السلام بشوند که در دنیا دل به ولایت و محبت علی و اهل بیت محمد صلی الله علیه و اله💞 سپرده باشند.به چنین افرادی برگه ی ولایت میدهند تا براحتی از این دروازه عبور کنند و به دروازه های وادی السلام نزدیک شوند.. ✴️با اضطراب به نیک گفتم: من در دنیا شیفته ی اهل بیت بودم ولی برگه ی ولایت ندارم! نیک به سمت راست اشاره کرد و گفت: باید به آن چادر سبز بروی. با عجله و شتاب خودم را به چادر رساندم. مرد سفیدپوش و خوش سیمایی گوشه ای نشسته بود و یکی از اهالی برزخ با او صحبت میکرد. 💥گویا شخص از برگه ی ولایت محروم بود و میخواست با التماس برگه را دریافت کند. 🌺سفید پوش خطاب به برزخی گفت: حرف همان است که گفتم، توباید به وادی شفاعت برگردی تا شاید فرجی شود وگرنه کار تو و آنهایی که بیرون اینجا ایستاده اند حل شدنی نیست. ❄️آن مرد با نازاحتی از آنجا رفت. من پس از عرض سلام روبه روی آن شخص بزرگوار نشستم. جواب سلامم را داد و بدون اینکه درخواستم را بگویم ،دفتری را که در پیش رو داشت ورق زد . ⚡️ از شدت اضطراب دست و پایم می لرزید.. اما طولی نکشید که دست مرد همراه با یک برگ سبز 💚به طرفم دراز شد و با لبخند گفت:تو به سعادت رسیذی،این سعادت بر تو مبارک باد..از خوشخالی حرفی نتوانستم بزنم و به این ترتیب ما دروازه ی ولایت را پشت سر گذاشتیم و ماموران و جمعیت بی ولایت را پشت سر گذاشتیم. 🔵دروازه های وادی السلام 💠نگاهم به بالا افتاد، هرچه بود نور بود و نور بود و هرچه جلوتر میرفتیم به شدت آن افزوده میشد.زمین صاف و همه جا سبز و 🌱با نشاط بود.شادی امانم را بریده بود. به نیک نگاهی انداختم که از همیشه خوشحالتر و غرق سرور و 🌟شادی بود. بی اختیار از نیک جلو افتادم و دوان دوان به مسیر ادامه دادم. 💫از دروازه ولایت خیلی دور نشده بودیم که جاده به هشت قسمت تقسیم شد.. نمیدانستم چه کنم و از کدام طرف بروم. ایستادم تا نیک آمد .دستش را روی شانه ام گذاشت و با لبخند گفت: بهشتی 💐که روز قیامت بر پا میشود هشت دروازه دارد... ✍🏻ادامه دارد... 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 👇👇👇 @Tarkgonahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا حضرت فاطمه معصومه 🌹🌹🌹 حرم حضرت معصومه(سلام الله) ارسالی از اعضای محترم کانال ❤️❤️التماس دعا❤️❤️ 👇👇👇 @Tarkgonahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توضیح در باره گناهی که عرش خدا رو به لرزه در میاره عاقبت این گناه بزرگ (لواط)در جهان پس از مرگ چیست؟؟؟ پیشنهاد دانلود👌👌👌 👇👇👇 @Tarkgonahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گناه_چیست_توبه_چگونه_است ☑️ " واقعیت گناه " 🔹 فلسفه ی گناه چیست و چرا به دنبال گناه، عذاب است⁉️ استادپناهیان 👇👇👇 @Tarkgonahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امام زمان عزیز هر شبم را با دعا برای سلامتی شما به پایان میرسانم ،به امید اینکه شما هم برای من دعا کنید😭😭 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 👇👇👇 @Tarkgonahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخوانید و فوروارد کنید!! ‼️ خواهر من! وقتی تو پای نوشته های من شکلک می زنی من دقیقا یک نفر را تصور می کنم که سرش را کج کرده خیره شده به من و دارد لبخند می زند!😳 وقتی می نویسی: مچکرم!🙏 من یک نفر را تصور می کنم که عین بچه ها لوس می شود و دلنشین لبخند می زند!!☺️ و با صدای نازک تشکرش را می ریزد توی قلب من.😍 وقتی عکس آواتارت سر کج کرده و خندیده جوری که دندان هایش هم معلوم باشد.😅 من همیشه قبل از این که مطالبت را بخوانم صدایت را می شنوم که دارد رو به دوربین می گوید سیب و بعد هم ریسه می رود.😅😂 وقتی عکس دختر بچه شیر می کنی و بالایش می نویسی: عجیجم، نانازم، موش کوچولو الاااااااااهی قربونش برم و ...😘😍 من همین حرف ها را با صورت آواتارت و صدای خیالی ات می سازم و از این همه ذوق کردنت لبخند می زنم.😥 من مریض نیستم!🤕حتی قوه ی خیالم هم بالا نیست!😩 من پسرم.............. 👦و تو دختر...........!👧 من آهنم و تو آهن ربا!☝️ من آتشم و تو پنبه!🔥🍥 یادت نرود ☝️❌ خصوصی ترین رفتارت را عمومی نکنی✋⛔️ خواهرم ❗️یادت بمونه با نامحرم فاصله ات را حفظ کنی.. چه نیازی به ارسال شکلک داری که حتما طرف مقابلت حالت چهره تو را درک کند.🙄😕 یادت بماند شکلک ها برای روابط صمیمانه طراحی شده اند!!!!👌 یادت بماند ما با هم نامحریم!!☝️📛 🔴ارسال شکلک به نامحرم ممنوع ❌😉❤️😊😅😂😁😜😍😘😜😝😎🤔💐🙄😒💙💘😐❣😶😏😳💝😞😠😡🌹😔😕😱❌🍃🌸🍃 👇👇👇 @Tarkgonahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمی توانم نگاهم راکنترل کنم! ✍ یک جوان ازعالمی پرسید: من جوان هستم ونمی توانم نگاه خودراازنامحرم منع کنم... چاره ام چیست 👈 عالم نیزکوزه ای پرازشیربه اودادوبه اوتوصیه کردکه کوزه راسالم به جایی ببردوهیچ چیزازکوزه بیرون نریزدوازشخصی درخواست کرداوراهمراهی کندواگرشیرراریخت؛ جلوی همه مردم اوراکتک بزند! جوان کوزه راسالم به مقصدرساندوچیزی بیرون نریخت... ✴ عالم ازاوپرسید: چنددخترسرراه خود دیدی؟؟ 🔸جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکرآن بودم که شیررانریزم که مباداجلوی مردم کتک بخورم وخاروخفیف بشوم... 👌 عالم گفت این حکایت مومنی است که همیشه خداراناظر برکارهایش می بیند... واز روز قیامت وحساب وکتابش که مبادا درنظرمردم خاروخفیف شودبیم دارد. 👇👇👇 @Tarkgonahan
مادر شیطان‌ها را دیدم!✨ 💦🍃در انوار جزائری است که در سال قحطی، در مسجدی واعظی روی منبر بود و می‌گفت: کسی که بخواهد صدقه بدهد هفتاد شیطان به دستش می چسبند و نمی گذارند، صدقه بدهد. مؤمنی پای منبر این سخنان را شنید تعجّب کنان به رفقایش گفت: صدقه دادن که این چیزها را ندارد، اینک من مقداری گندم در خانه دارم، می روم و برای فقرا به مسجد خواهم آورد و از جایش حرکت کرد. 💦🍃 وقتی که به خانه رسید و زنش از قصدش آگاه شد. شروع به سرزنش او کرد که در این سال قحطی رعایت زن و بچّه و خودت را نمی کنی؟ شاید قحطی طولانی شد، آن وقت ما از گرسنگی بمیریم و… خلاصه به قدری او را وسوسه کرد که آن مرد مؤمن دست خالی به مسجد نزد رفقا برگشت. 💦🍃 از او پرسیدند چه شد؟ هفتاد شیطانی که به دستت چسبیدند، را دیدی؟ پاسخ داد: من شیطان ها را ندیدم لکن مادرشیطان را دیدم که نگذاشت. انسان می خواهد در برابر شیاطین مقاومت کند اما شیطان به زبان زن یا رفیق و… مصلحت بینی می کند و نمی گذارد. 🔴اخلاص و انفاق- شهید دستغیب- ص۱۵۵ عضو کانال شوید 👇👇👇 @Tarkgonahan
پسرکی دو سیب در دست داشت مادرش گفت: یکی از سیب هاتو به من میدی؟ پسرک یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب ! لبخند روی لبان مادر خشکید! سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت: بیا مامان! این یکی ، شیرین تره!!!! مادر ، خشکش زد چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود..! هر قدر هم که با تجربه باشید قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد . 👇👇👇 @Tarkgonahan
💞 خیام و نکوهش : روزی کسی به خيام خردمند، که دوران کهنسالی را پشت سر می‌گذاشت گفت: شما به ياد داريد دقيقا پدربزرگ من، چه زمانی درگذشت؟! خيام پرسيد: اين پرسش برای چيست؟ آن جوان گفت: من تاريخ درگذشت همه خويشانم را بدست آورده‌ام و می‌خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برايشان دعا کنم و خيرات دهم و... خيام خنديد و گفت: آدم بدبختی هستی! خداوند تو را فرستاده تا شادی بيافرينی و دست زندگان و مستمندان را بگيری تا نميرند تو به دنبال مردگانت هستی؟! بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاری نيست و از او دور شد. 👇👇👇 @Tarkgonahan
Ansarian-CheshmCherani_436815547145912395.mp3
2.23M
داستان تکان دهنده ای از استاد انصاریان درباره بد عاقبت شدن دو برادر که چشم چران بودند حاج حسین انصاریان 👇👇👇 @Tarkgonahan