eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
5.4هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃 گاهےخدا برایت همه پنجرھ‌ها را میبندد وهمه درها را قفل میکند🔒😔 💡زیباست اگرفکرکنی آن بیرون هوا طوفانےاست... و خدا درحال مراقبت از توست🙃 . . وَ عَسىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ |٢١٦بقره| و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است ، و خدا می داند و شما نمی دانید.💔✨ 🌷 @tashadat 🌷
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
به حاج قاسم گفتم: تو ماشاالله رشیدی، کنار قبر یوسف‌الهی یک ذره است، خب جایت نمی‌شود❗️ گفت: از من گفتن بود.☝️ وقتی شهید شد و دستی ازش ماند، فهمیدم چه می‌گوید.😭😭 راوی: یوسف افضلی 🌷 @taShadat 🌷
🌼گفتگو با آقا مهدی پسر شهید «علی زاده اکبر»🌼 بزرگ مرد کوچکی که در کودکی مرد خانواده شد. گویا دست سرنوشت تقدیر دیگری را برایش رقم زده بود. او که فراق پدر را با خود به همراه دارد و امروز تنها دغدغه اش این است که راه او را ادامه دهد تا نام پدر برای همیشه در صفحه تاریخ انقلاب اسلامی زنده بماند. او با بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی مبنی بر اینکه «گاهی رنج و زحمت زنده نگه داشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست» به این یقین و باور رسیده است که پدر زنده است و باید راه او را ادامه دهد. دغدغه پسر شهید مدافع حرم پدر خیلی علاقه مند به مسائل هسته ای بود و در این زمینه مطالعات زیادی داشت و من هم دوست دارم به مانند پدر در این رشته موفقیت های زیادی کسب کنم که امیدوارم خداوند پشتیبان من باشد و من را حمایت و همراهی کند. #ارسالی_کاربر 🌷 @taShadat 🌷
صَف بَسته اند این هَمه ســـــَردٰارها به شـــــوق ؛ یَعنی بـــــرایِ پیشکِشت « ســـــر » هَمیشه هَست ! #رزقک_شهادت🌷 🌷 @taShadat 🌷
🌷 پدر :عباس تاریخ شهادت : 7/خرداد/1364 محل تولد :تهران /تهران طول مدت حیات :27 محل شهادت :تهران اشرف احمدي در سال 1337 ديده به جهان گشود دوران کودکي را در آغوش گرم خانواده سپري کرد و وارد مدرسه شد.تحصيلات مقاطع راهنمايي و دبيرستان را با موفقيت‌هاي چشمگيري پشت سر گذاشت و دررشته علوم سياسي در مقطع کارشناسي مشغول به تحصيل شد سپس با داوود اغناميان ازدواج کرد و صاحب سه فرزند گرديد. اشرف زني سختکوش و طالب علم بود زني با گذشت و فداکار که در تمام مراحل زندگي با توکل به خدا طعم شيرين موفقيت را مي‌چشيد تا اينکه سرانجام در تاريخ 7 خردادماه سال 1364 در پي بمباران رژيم بعثي در سحرگاه ماه مبارک رمضان در حالي که 27 سالش بود همراه دو فرزند و خانواده‌ي همسرش به سوي آسمان پرواز کرد و دريادها جاودان شد. 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
══🍃🌷🍃══════ 🔹 اولین قدم غیر قابل وصف ترین لحظات عمرم ... رو به پایان بود ... هوا گرگ و میش بود و خورشید ... آخرین تلاشش رو ... برای پایان دادن به بهترین شب تمام زندگیم ... به کار بسته بود ... توی حال و هوای خودم بودم که صدای آقا مهدی بلند شد ... - مهران ... سرم رو بلند کردم ... با چشم های نگران بهم نگاه می کرد... نگاهش از روی من بلند شد و توی دشت چرخید ... رنگش پریده بود ... و صداش می لرزید ... حس می کردم می تونم از اون فاصله صدای نفس هاش رو بشنوم ... توی اون گرگ و میش ... به زحمت دیده می شد ... اما برعکس اون شب تاریک ... به وضوح تکه های استخوان رو می دیدم ... پیکرهایی که خاک و گذر زمان ... قسمت هایی از اونها رو مخفی کرده بود ... دیگه حس اون شبم ... فراتر از حقیقت بود ... از خود بی خود شدم ... اولین قدم رو که سمت نزدیک ترین شون برداشتم ... دوباره صدای آقا مهدی بلند شد ... با همه وجود فریاد زد ... ـ همون جا وایسا ... پای بعدیم بین زمین و آسمان خشک شد ... توی وجودم محشری به پا شده بود ... از دومین فریاد آقا مهدی ... بقیه هم بیدار شدن ... آقا رسول مثل فنر از ماشین بیرون پرید ... چند دقیقه نشستم ... نمی تونستم چشم از استخوان شهدا بردارم ... اشک امانم نمی داد ... ـ صبر کن بیایم سراغت ... ترس، تمام وجودشون رو پر کرده بود ... علی الخصوص آقا مهدی که دستش امانت بودم ... ـ از همون مسیری که دیشب اومدم برمی گردم ... گفتم و اولین قدم رو برداشتم ... نویسنده: سید طاها ایمانی📝 🌷 @taShadat 🌷
══🍃🌷🍃══════ 🔹 دست های خالی با هر قدمی که برمی داشتم ... اونها یک بار، مرگ رو تجربه می کردن ... اما من خیالم راحت بود ... اگر قرار به رفتن بود... کسی نمی تونست جلوش رو بگیره ... اونهایی که دیشب بیدارم کردن و من رو تا اونجا بردن ... و گم شدن و رفتن ما به اون دشت ... هیچ کدوم بی دلیل و حکمت نبود... چهره آقا رسول از عصبانیت سرخ و برافروخته بود ... سرم رو انداختم پایین ... هیچ چیزی برای گفتن نداشتم ... خوب می دونستم از دید اونها ... حسابی گند زدم ... و کاملا به هر دوشون حق می دادم ... اما احدی دیشب ... و چیزی که بر من گذشته بود رو ... باور نمی کرد ... آقا رسول با عصبانیت بهم نگاه می کرد ... تا اومد چیزی بگه... آقا مهدی، من رو محکم گرفت توی بغلش ... عمق فاجعه رو ... تازه اونجا بود که درک کردم ... قلبش به حدی تند می زد که حس می کردم ... الان قفسه سینه اش از هم می پاشه ... تیمم کرد و ایستاد کنار ماشین ... و من سوار شدم ... ـ آخر بی شعورهایی روانی ... چند لحظه به صادق نگاه کردم ... و نگاهم برگشت توی دشت ... ایستاده بودن بیرون و با هم حرف می زدن ... هوا کاملا روشن شده بود ... که آقا مهدی سوار شد ... ـ پس شهدا چی؟ ... نگاهش سنگین توی دشت چرخید ... ـ با توجه به شرایط ... ممکنه میدون مین باشه ... هر چند هیچی معلوم نیست ... دست خالی نمیشه بریم جلو ... برای در آوردن پیکرها باید زمین رو بکنیم ... اگر میدون مین باشه ... یعنی زیر این خاک، حسابی آلوده است ... و زنده موندن ما هم تا اینجا معجزه ... نگران نباش ... به بچه های تفحص ... موقعیت اینجا رو خبر میدم ... آقا رسول از پشت سر، گرا می داد ... و آقا مهدی روی رد چرخ های دیشب ... دنده عقب برمی گشت ... و من با چشم های خیس از اشک ... محو تصویری بودم که لحظه به لحظه ... محو تر می شد ... نویسنده: سید طاها ایمانی📝 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ شما بین ما غریب بودید حاج احمد آقا. تا وقتی زنده بودید هیچ جا نگفتید که اولین فرمانده‌ای که وارد خرمشهر شد و آن را فتح کرد شما بودید. حاج قاسم سلیمانی در مورد شما گفته بود: تصورم این بود وقتی خبر شهادت احمد گفته شد، حداقل تیتر همه روزنامه‌ها باید این باشد که فاتح خرمشهر شهید شد 🌷 @taShadat 🌷