eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام چشم شهید ابراهیم هادی شک دارم گذاشتیم یا نه ولی معرفی شهیدان تورجی زاده، داورپناه و شیعه زاده رو گذاشتیم تو سرچ کانال بزنید میاره ان شاءالله معرفی شهید حشمت‌الله‌حیدری رو میزاریم🌹 ان شاءالله همه بیماران بالاخص مادر محترم شما شفا پیدا کنن و جواب ازمایششون خوب باشه🌹 اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ
شهادت‌ فقط‌ تویِ حلب‌ و دمشق‌ و غزه‌ نیست! میشه‌ لا‌ به‌ لایِ کتاب‌ و دفتر و ماشین‌ حساب‌ هم جهاد‌ کرد و شهید شد! در راستایِ هدفِ‌ مقدس، تکلیف‌ مدار بودن نتیجه‌اش‌میشه پرواز! •🕊⃟🌸
# چمران،مردی‌برای‌تمامی‌فصول! (: •♡ټاشَہـادَټ♡•
: هر زمان کہ براۍ خدا فکر و برنامه‌ریزۍ و اقدام کردیم ، خدا بہ آن برکت دادھ و حرکت را هموار ساختہ است ...🌱 + مثلا‌ اینطورۍ درس‌ بخونیمツ
➺🌿🕊' شیعہ‌کسۍاست کہ ... 📿✨- 🗞"🥀•♡ټاشَہـادَټ♡•
هدایت شده از 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛دختران شیعه و شکستن قلب مهدی فاطمه(س)😔😭 حتما ببینید •♡ټاشَہـادَټ♡•
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 ـاِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…✨🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
🌱 پــیــام آخـــر شــــب 🌸 • قرآن رو ختم کنیم با خوندن : ⇣ { ٣ بار سوره توحید‌ } 🌸 • پیامبران رو شفیع خودمون کنیم با ذکر : ⇣ { ۱ بار : أَللّهُمَّ صَلِ؏َـلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ؏َـجِّلْ فَࢪَجَهُمْ اَللهُمَ صَلِ ؏َـلےٰجَمیعِ الاَنبیاء وَالمُࢪسَلیݩ } 🌸 • مومنین رو از خودمون راضی کنیم : ⇣ { ۱بار : اَللّهُمَ اغْفِرلِلمؤمنین وَالمؤمِنات } 🌸 • یک حج و یک عمره به جا بیاریم : ⇣ { ۱ بار : سُبحانَ اللهِ وَالحَمدُالله وَلااِلهَ اِله الله وَاللهُ اَکبر } 🌸 • ثواب اقامه هزار ركعت نماز رو ببریم : ⇣ { ٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» } 🕊 •♡ټاشَہـادَټ♡•
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
به همین سادگی 😊 التماس دعای فراوان 🤲 •♡ټاشَہـادَټ♡•
🍃🌸 فضایل 🌸🍃 عبدالله بن سنان می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: اگر کسی نتواند قضای را بجا آورد، می تواند به جایش صدقه بدهد؟ :بدهد. پرسیدم:چه چیزی؟ فرمود:یک مد به فقیر به جای هر نماز. گفتم:برای چند رکعت؟ فرمود: برای هر دو رکعت. گفتم نمی تواند. فرمود: یک مد برای هر چهار رکعت از و یک مد برای نافله روز و(سه بار فرمود) نماز بهتر است، نماز بهتر است، نماز بهتر است. وسائل الشیعه/ج3/باب8" 💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚 •♡ټاشَہـادَټ♡•
شـــبتـــۅݩ‌شـــہـــدایــــے🌷😇 الــتــمــاس دعـــاۍ فـــرج🤲🏻 یـــاعـــݪــی مـــدد✋🏻
بسـم‌اللھ‌ِ‌الذۍخَݪـقَ‌الرَعـوف؏ :)!』
یاحےیاقیوم-'🌿'-
🌸سلام‌برعاشقان‌ولایت🌸 ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۲۴ آذر ۱۴۰۰ میلادی: Wednesday - 15 December 2021 قمری: الأربعاء، 10 جماد أول 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹جنگ جمل، 36ه-ق 🔹تحویل پیراهن امام حسین علیه السلام به حضرت زینب سلام الله علیها، 11ه-ق 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️23 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️33 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️40 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️49 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام •♡ټاشَہـادَټ♡•
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
دعاے هفتم صحیفہ سجادیہ.. چند دقیقہ بیشتر وقت نمیگیرہ...🍂 ولے بہ جاش حرف رهبرمون زمین نمی مونہ...🌹🍃
『🌻』 ‌ امیرالمؤمنین(ع) ٺو‌،به‌ادب‌خود‌،ارزش‌مےیابے پس‌آن‌را‌با‌بردبارێ‌زینٺ‌بخش •♡ټاشَہـادَټ♡•
❣ من هر زمان که حال و هوای تو میکنم پر میدهم کبوترِ دل را به جمکران از کثرتِ گناه خودم توبـه میکنم شاید دعـای من برود رو به آسمان ♥️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ♥️ 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 •♡ټاشَہـادَټ♡•
سوࢪیہ‌ڪہ‌میرفت‌،همیشہ‌ساڪ‌ و‌ ‌سفࢪ‌‌ ࢪو‌ همسࢪش‌مےبست. تو‌آخࢪین‌سفࢪ‌بہ‌همسࢪش‌گفتہ‌بود‌ڪہ‌ساڪ‌ࢪو ایندفعہ‌خودش‌میخواد‌ببندھ ساڪ‌رو‌سبڪ‌بستہ‌بود‌وحتے‌قࢪصهـایۍ‌ رو ڪہ بخاطࢪ دندون‌دࢪدش‌همیشہ‌همࢪاھ‌داشت‌تو‌ساڪ‌ نذاشتہ‌بود. میگفت:پࢪسیدم:قࢪصهـا‌رو نمیبࢪ؎؟ گفت:ایندفعہ‌لازم‌نداࢪم-! •♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷فعاݪیٺ‌امرۅز‌ڪاناݪ‌مٺبرڪ‌بہ‌ݩام شہید‌راہ‌اسݪام🌷 شهید احمد اقتداري عيسي آبادي نام پدر: محمد علي محل تولد:اصفهان تاریخ تولد: 1333 استان: اصفهان تحصیلات: دانشجوی علوم آزمايشگاهي مسئولیت: فرمانده بسيج منطقه محل شهادت: جاده بانه – سردشت تاریخ شهادت: 1360/09/24♡ټاشَہـادَټ♡•
به وقت ☕️😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🍃 📖🍃 🔖| ✨بسم الله القاصمـ الجبارین 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #دوم به صفحه گوشی نگاه کر
🍃 📖🍃 🔖| ✨بسم الله القاصمـ الجبارین 🔖| رمـــــان قسمٺ سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت : _آره خب!کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و بسیجیها درافتادیم! سپس با کف دست روی پیشانی اش کوبید و با حالتی هیجان زده ادامه داد : _از همه مهمتر! این پسر سوریه ای یه دختر شرّ ایرانی شد! و از خاطرات خیال‌انگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید : _نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود! در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم : _خب تشنمه! و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد : _منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم! تیزی صدایش خماری عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد : _نازنین! تو یه بار به خاطر آرمانت قید خونواده ات رو زدی! و این منصفانه نبود که... بین حرفش پریدم : _من به خاطر تو کردم! مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد : _! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟ از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد : _ هم به خاطر من گذاشتی کنار؟ نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد •♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
🍃 📖🍃 🔖| ✨بسم الله القاصمـ الجبارین 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #سوم سری تکان داد و همه مب
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ _چادرت هم به خاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی! به قدری جدی شده بود که نمیفهمید چه فشاری به مچ دستم وارد میکند و با همان جدیت به جانم افتاده بود _تو از اول با خونواده ات فرق داشتی و به خاطر همین تفاوت در نهایت ترکشون میکردی! چه من تو زندگی ات بودم چه نبودم! و من آخرین بار خانواده ام را در محضر و سر سفره عقد با 🔥سعد🔥 دیده بودم.. و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای سوری، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست. از سکوتم فهمیده بود در مناظره شکستم داده که با فندک جرقه ای زد و تنها یک جمله گفت _مبارزه یعنی این! دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی میزد که ترسیدم. مچم را رها کرد،.. شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد _بخور.! گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک میلرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شب نشینی عاشقانه ندارم که خودش دست به کار شد. در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده مستانه 🔥سعد🔥 بلند شد... که وحشتزده اعتراض کردم _میخوای چیکار کنی؟ دو شیشه بنزین و فندک و مردی که با همه زیبایی و عاشقی اش دلم را میترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد.. و من باورم نمیشد در شیشه های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم _برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟!! بوی تند بنزین روانی ام کرده و او... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد •♡ټاشَہـادَټ♡•