🌷🌷🍃🌷🌷
شهید ستاری دوره دبستان را در مدرسه ولی آباد در شهر ورامین و دوره متوسطه ی خود را در قریه پوینک باقری باد به اتمام رسانده است.
ایشان در طی زمان تحصیل یکی از شاگردهای ممتاز کلاس محسوب میشد.
وی بعد از به پایان رساندن تحصیلات خود تا مقطع دیپلم متوسطه در سال ۴۶ به دانشگاه افسری پا نهاد و بعد از گذراندن تحصیلاتش در دانشگاه به درجه ستوان دومی نایل شد.
وی در سال ۱۳۵۰ به خاطر گذراندن دوره علمیه کنترل رادار به کشور آمریکا فراخوانده شد و بعد از سپری کردن دوره به مدت یک سال در سال ۱۳۵۱ به کشور ایران برگشت و به عنوان افسر کنترل شکاری نیروی هوایی مشغول به فعالیت شد.
🌷@tashadat 🌷
🌷🌷🍃🌷🌷
ایشان در سال ۱۳۵۴ در کنکور سراسری شرکت نمود و در رشته برق و الکترونیک قبول شد و چندی از واحدهای دانشگاهی را سپری نمود که با پیروز شدن انقلاب اسلامی و آغاز جنگ درس را رها نمود و شانه به شانه دیگر آحاد مردم به پاسداری از دستاوردهای انقلاب نیز پرداخت.
ایشان یک افسر بسیار مومن، متعهد، شجاع، آگاه، تیز هوش و کاردان بود.
🌷@tashadat 🌷
🌷🌷🍃🌷🌷
آقای ستاری به خاطر کارهای زیادی که در اجرای طرح های جنگی از خودش ارائه داده، در سال ۱۳۶۲ به عنوان معاون عملیات فرماندهی پدافند نیروی هوایی انتخاب شد.
طرح ها و برنامه هایی که تیمسار شهید ستاری نشان میدادند خیلی منطقی، علمی کاربردی و مفید بود به خاطر همین در سال ۱۳۶۴ ایشان را به عنوان معاون طرح و برنامه نیروی هوایی انتخاب نمودند و به خاطر لیاقت و کاردانی و شایستگی که از خودش ارائه داد در بهمن ماه سال ۱۳۶۵ با درجه سرهنگی به عنوان فرماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی کشور انتخاب شد و تا زمان شهید شدنش این مسئولیت را بر عهده داشت.
در عملیات خیبر هنگامی که در محاصره بمباران شیمیایی ماسک خود را به یک پیرمرد که راننده لودر بود، داد.
همه این را به یاد دارند، به خاطر این کارش تا هنگام شهید شدنش از شامه بویایی محروم شد و تا آخر عمر این امر را مخفی می نمود.
🌷@tashadat 🌷
🌷🌷🍃🌷🌷
آقای ستاری که در واقع معماری آینده نگر برای سیستم پدافند هوایی کشورمان بود با انداختن تاسیس ها و امکان های تازه تعمیر و نگهداری و هم اجرای پروژه هایی هم از پروژه اوج و هم راه اندازه مرکز پژوهش تحقیق ها و آموزش کتاب توان نگهداری نیرو را تقویت و به چند برابر قدرت پیشین افزایش داد.
🌷@tashadat🌷
🌷🌷🍃🌷🌷
سرانجام این نابغه نظامی در ۱۵ دی ۱۳۷۳ خورشیدی به همراه چند تَن از مسوولان نیروی هوایی پس از شرکت در مراسم فارغ التحصیلی گروهی از دانشجویان دوره خلبانی در پایگاه هوایی شهید بابایی اصفهان در راه بازگشت به تهران دچار سانحه هوایی شدند و هواپیمایشان سقوط کرد. در این حادثه، ۶ تَن از سرداران نیروی هوایی ارتش به همراه تیمسار ستاری و ۶ تن از خدمه پروازی به درجه رفیع شهادت رسیدند. پیکر پاک شهید ستاری در آرامستان بهشت زهرا تهران به خاک سپرده شد.
🌷@tashadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷🍃🌷🌷
یه تکّه از ماه...
روایت خاطره از شهید ...
🌷@tashadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷🍃🌷🌷
در آرزوی شهادت ...
التماس دعای شهادت...
یا علی ✋✋
🌷@tashadat 🌷
یلدای فاطمی
🔹قرائت جمعی و خانوادگی حدیث شریف کساء بصورت همزمان در سراسر ایران
🔸 پخش مستقیم ساعت ۲۲:۱۵ دقیقه از شبکه سه سیما 🔊
در بلندترین شب آخرین سال قرن، جهت تعجیل در فرج حضرت بقیة الله الأعظم ارواحنا له الفداء،
جهت رفع گرفتاری ها بویژه ریشه کن شدن ویروس منحوس کرونامتوسل می شویم به صدیقه طاهره ، فاطمه زهرا سلام الله علیها و اهل کساء علیهم السلام
#التماس_دعا
#فاطمیه
#یلدا
•♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #یازدهم _فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با ه
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #دوازده
قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید
_من میخوام برگردم!
چند قدم بینمان فاصله نبود.. و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند
که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین
افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکمتر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد.
طعم گرم خون را در دهانم حس میکردم و سردی نگاه سعد سختتر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد.
صدای تیراندازی را میشنیدم،..
در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله میکشید و از پشت شیشه گریه میدیدم جمعیت به داخل کوچه میدوند..
و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم...
🔥سعد🔥 دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده،..
شانه ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم.
حجم خون از بدنم روی زمین میرفت..
و گلوله طوری شانه ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه میزدم...
هیاهوی مردم در گوشم میکوبید،.
در تنگنایی از درد به خودم میپیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را میدیدم و دیگر نمیشنیدم چه می گوید...
بازوی دیگرم را گرفته و میخواست در میان جمعیتی که به هر سو میدویدند جنازه ام را از زمین بلند کند..
و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم.
از شدت ضعف و ترس و خونریزی باحالت تهوع به هوش آمدم..
و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانهام از درد نعره کشید..
کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم،..
زخم شانهام پانسمان شده به دستم سِرُم وصل بود...
بدنم سُست و سنگین...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
•♡ټاشَہـادَټ♡•
موندهبودمامشب
مقدمہمحفلروباچیشروعکنم!
بعدیهوباخودمگفتم...
اِاِاِ...
مقدمهچرا!؟
اخہبعضیروضہها
مقدمہنداره!
چوننامردابیمقدمہزدن..
زهرامیونچهلتامردنامحرم؟💔
یہدخترازمادرشزهراسلاماللهعلیها
عفتوروگرفتنازنامحرمویادمیگیره!
ولیبمیرمواسہاینمادرکہنامحرمازدنش
وامصیبتا..!💔
روـٰایتمیگہمعلوندومۍصداۍ
نفسهـٰاۍفـٰاطمہ
روپشتدرمیشنید!
جـٰاۍدست..
چنـٰانبـٰاپـٰابھدرلگدڪوبید..
ڪہمسمـٰارداغبہسینہمـٰادر
مـٰادوختہشد..
ٺـٰاشھـادت!'
محسنمُداشتلگدمیزداهلمدینھ.. آخ..(:💔
براۍِیہمـٰادرچقدرسختہهـٰا💔
فڪرڪن..
توسینہمـٰادرمسمـٰارداغرفت(:
پهلوشُبافشـٰاردرشڪستن..!💔
صورٺِسیلۍخوردش..
طاقتشودارۍ؟!
اصلاتاحـٰالـابـٰامـٰادرترفتۍ
بیرون؟!
جلوروتخوردھزمین؟!
عاتصورشمسختہدیدۍ؟💔
امـٰامحسندارھمیگہ
میگہنانجیبیہجورۍزد..
مادرمبدجورافتادزمین
گوشوارشیہطرف
چادرخاڪیشیہطرف💔😭