ٺـٰاشھـادت!'
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #بیست_وچهار دیگر نمیخواستم 🔥دنبال سعد🔥 آواره شوم.. که ر
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #بیست_وپنج
سمیه از درماندگی ام به گریه افتاده..
و شوهرش خیالش راحت شده بود میهمانش خانه را ترک نمیکند..
که دوباره به پشتی تکیه زد،..
ولی مصطفی رگ دیوانگی 🔥را در نگاه سعد🔥 دیده بود که بی هیچ حرفی در خانه را از داخل قفل کرد،..
به سمت سعد چرخید..
و با خشمی که میخواست زیر پرده ای از صبر پنهان کند، حکم کرد
_امشب رو اینجا بمونید، فردا خودم میبرمتون دمشق که با پرواز برگردید تهران، چون مرز اردن دیگه امن نیست.
حرارت لحنش به حدی بود..
که صورت سعد از عصبانیت گُر گرفت و نمیخواست بازی بُرده را دوباره ببازد که با سکوت سنگینش تسلیم شد...
با نگاهم التماسش میکردم..
دیگر حرفی نزند و انگار این اشک ها #دل_سنگش را نرم کرده..
و دیگر قیداین قائله را زده بود که با چشمانش به رویم خندید و خیالم را راحت کرد
_دیگه همه چی تموم شد نازنین! از هیچی نترس! برمیگردیم تهران سر
خونه زندگیمون!
باورم نمیشد از زبان تند و تیزش چه میشنوم..
که میان گریه کودکانه خندیدم و او میخواست اینهمه دلهره را جبران کند که با مهربانی صورتم را نوازش کرد و مثل گذشته نازم را کشید
_خیلی اذیتت کردم عزیزدلم! اما دیگه نمیذارم از هیچی بترسی، برمیگردیم تهران!
از اینکه در برابر چشم همه برایم خاصه خرجی میکرد خجالت میکشیدم..
و او انگار دوباره عشقش را پیدا کرده بود که از چشمان خیسم دل نمیکَند و عاشقانه نگاهم میکرد...
دیگر ماجرا ختم به خیر شده و نفس میزبانان هم بالا آمده بود..
که برایمان شام آوردند..
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
•♡ټاشَہـادَټ♡•
‹🖤🖇›
-
سـٰآلهـٰآسـتڪهجَھـٰآنمُنقَلِـبِاَزشـٰآگِرداَسـت
وآۍبَـرحـٰآلِعَـدوُگَـربِرسَداُستـٰآدَشシ..!
#سیدنآالقائد
•┈┈••✾❣✾••┈┈
•♡ټاشَہـادَټ♡•
دوسالپیشرو!؟💔
چقدرزودگذشتنہ!؟
چقدرتلخگذشتنہ!؟
بہدوسالۍکہگذشتنگاهکنید!
چقدردنیا...عجیبازهمپاشید(:
حاجۍدوسالپیش
اینساعتاهنوزبودی
هنوزدلمونگرمبود!
هنوزفرزندانشهدا
#یتیمنشدهبودن :)
هنوزسیدعلی
مالکاشترشوازدستندادهبود "💔
هنوز....
حاجۍمیگنسالگردتہ..
چۍمیگنایناحاجی!؟
چرانمیفهمم...
چرادرکنمیکنم!
حاجقاسم...نیمهشب...ترور...شهادت..
زمانهنوزمیونِاینکلماتایستکرده
زمانهنوزهمونجا..هموننیمشبجمعه...
بهوقتِ 1:20 بامدادمتوقفشده :)
پسچرامیگنسالگردتہ!؟
حاجۍ...
بیدارشدنمون
خیلۍهزینہداشت "💔
رفتۍ!
ولۍهستی :)
هستۍ..
ولۍنیستی"💔
کلماتجنگدارنباهم..
سربودنونبودنت(:"
ماهاگفتیممیشیمقاسمسلیمانۍ...
گفتیممنحاجقاسمم..
حاجۍبیدارشدیما "
ولۍهواۍمهآلودگناه...
دوبارهخرابمونکرد :)
حاجۍ...
عاشقحیدربودی "
رهروۍعلۍعلیہسلامبودی!
عمروزندگیتشدفداۍدختراقاجانمون :)
آخرشممثلمولا..
ازپشتزدنت "💔
#هرکہشدعاشقحیدربدنشمیسوزد!
حاجقاسم...
یہچیزۍبگم!؟
شماچندثانیہ
حرارتآتشروتحملکردی"💔
ولۍمادرمون...
چندروز :)
حاجۍ!
ماهاازیہسفرکربلاجامیموندیم!
داغونمیشدیم "
چۍکشیدۍکہیہعمر
توآغوشترفیقاتپرپرشدن!؟💔
اسمتقاسمہ...
یعنۍتقسیممیکنی..
حاجۍخونتو
تورگتکتکماهاتقسیمکردی:)
دیدۍمیگنهمخونهمخونشومیشناسه!؟
ماهاکۍحاجیودیدیم!
کۍباهاشزندگۍکردیم!؟
کۍباهاشحرفزدیم!؟
پسچرااینطورۍواسشعزاگرفتیم؟
نشونهاشچیمیتونہباشہبہجزاینکہ...
خونشو...
عشقشو ؛
معرفتشو ”
تودلتکتکماهاجاریکرد!؟💔
رفیقماکجاشبیهحاجیهستیم!؟
کدومرفتارمون!؟
هوم!؟
دلمون!؟
اخلاصمون!؟
اخلاقورفتارمون!؟
کجاششبیهه!؟
زشتنیستدوسالشده "💔
هنوزشبیهشنشدیم!؟
شهیدابومهدۍمهندس!
رفیقعراقیِما :)
هموطنِارباب...
امشبواسہماایرانۍهادعاکن!
هرچۍباشہ..
ماهاازقدیمیہرفاقتۍباهمداریم!
رفاقتماوشما..
ازرفاقتحاجۍوشما..
شروعشد"💔
عموجان..ابومهدیمهندس..
عموۍماهستیددیگہ!؟
حاجۍمثلپدرهبرامون..
وشمامثلبرادریدبراشون!
عموجان..هواۍماروهمداشتہباش”
دلمونپوسیدتونفساۍآخر...