ٺـٰاشھـادت!'
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #سی مصطفی را میدیدم که با دستی پر از خون سینه اش را گرفته
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #سی_ویک
_با این جنازهای که رو دستمون. مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!
دیگر از چهرهاش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش #میترسیدم..
که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه میچکید.
در این ماشین هنوز عطر مردی میآمد
که #بیدریغ به ما محبت کرد..
و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون میبارید.
در این #کشورغریب تنها سعد🔥 آشنایم بود و او هم دیگر قاتل جانم شده بود که دلم میخواست همینجا بمیرم.
پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و #نمیدانستم مرا به کجا میکشد..
که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید
_پیاده شو!
از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازه ای روی صندلی مانده..
که نگاهش را پرده ای از اشک گرفت و بی هیچ حرفی پیاده شد.
در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لبهایم از ترس میلرزید.. و گریه نفسم را برده بود که #دل_سنگش برایم سوخت...
موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده..
و صورتم همه از درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد..
و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم میلرزید
_اگه میدونستم اینجوری میشه،هیچوقت تو رو نمیکشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!
سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت
_داریم نزدیک دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. میترسم این ماشین گیرمون بندازه.
دستم را گرفت تا...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
•♡ټاشَہـادَټ♡•
#تلنگرانه🍃
اینکہدسترویدستبزآریمو
فقطبگیمآقابیآ
توروبهجآنمآدرتبیآ
یآروضهحضرتزهرآبخونیم و
فقطگریهکنیموشعآربدیم
کآرسآزنیست
نه
بآیدمردعملبآشیم!
.
همشونبهجآیخودخوبن
ولیبآیدکمرهمتببندیم
کآهندهگنآهآمونبآشیم
#اندکی_تفکر🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
#دعاےفرج🌱
#قرارِهرروزمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
ـاِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…✨🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
شـــبتـــۅݩشـــہـــدایــــے🌷😇
الــتــمــاس دعـــاۍ فـــرج🤲🏻
یـــاعـــݪــی مـــدد✋🏻
💚سلامبرعاشقانولایت💚
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۲۱ دی ۱۴۰۰
میلادی: Tuesday - 11 January 2022
قمری: الثلاثاء، 8 جماد ثاني 1443
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️12 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️21 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️22 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
▪️24 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
•♡ټاشَہـادَټ♡•
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
دعاے هفتم صحیفہ سجادیہ..
چند دقیقہ بیشتر وقت نمیگیرہ...🍂
ولے بہ جاش حرف رهبرمون زمین نمی مونہ...🌹🍃
#صحیفہ_سجادیہ
❤️#امام_علی علیه السلام:
😵 به سبب محبّت دنيا،
گوش ها از شنيدن حكمت كر
و دل ها از نور بصيرت نابينا مى گردند..
#حدیث 🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
❤️#ســلام_امام_زمانم،
سلام پدر مهربانم❤️
چشمان تو پایان پریشانے هاست
دست تو ڪلید قفل زندانے هاست
اے یوسف گمگشتہ ڪجایے برگرد!؟
دیدار تو آرزوے ڪنعانے هاست
🌸اللّﮩـمّ عجّـل لولیـّڪ الفـرجــــ.
•♡ټاشَہـادَټ♡•
[•⛓♥️•]
بہ مآدر قول دادهـ بود!!
بر می گردد...
چشـممادر
ڪہبہ اسٺخوان هاے
بی جمجمہ افتاد لبخـند ٺلخی زد
و گفـٺ :
بچـہ م سرش می رفٺ
ولی قولش نمی رفـٺـ(:ـ ــ ــ ـــ❁ـــ ــ ــ ـ
🔗|↫ #شهیدانه🕊
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷فعاݪیٺامرۅزڪاناݪمٺبرڪبہݩام
شہیدراہاسݪام🌷
نام :مصطفی احمدی روشن
زادهٔ۱۷ شهریور ۱۳۵۸
مکان: تولد : همدان
شهادت : ۲۱ دی ۱۳۹۰ (۳۲ سال)
مکان شهادت: خیابان گل نبی تهران (میدان کتابی)
آرامگاه امامزاده علی اکبر چیذر
•♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
🌷فعاݪیٺامرۅزڪاناݪمٺبرڪبہݩام شہیدراہاسݪام🌷 نام :مصطفی احمدی روشن زادهٔ۱۷ شهریور ۱۳۵۸ مکان: تو
#سالروز_شهادت 🌹
🍃مصطفی در کودکی در مینی بوس پدرش شاگردی می کرد🍃
می گفت زمانی که کوچک بود، کنار پدرش شاگردی می کرد. مصطفی می گفت مادرش همه چیز اوست. مصطفی الان به آن آرزویی که داشت، رسیده است.
مصطفی خوار چشم دشمنان بود. به او می گفتم که از این کار بیرون بیاید، چرا که همه چیز را می دانستیم. حتی یک بار پیشنهاد معاون استانداری به وی داده بودند و این مربوط به زمانی بود که یک کارشناس معمولی بود و هنوز مدیر نشده بود.
•♡ټاشَہـادَټ♡•
••|🕊✨
نگـꙬـاھنڪردڪهببینهچهداخلش است..
همهرابھمنداد..!(:
💌¦↫#شهیدگراف"
💔¦↫#شهیدعباسدانشگر"
ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ
•♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #سی_ویک _با این جنازهای که رو دستمون. مونده دیگه هیچکدوم
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #سی_ودو
دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال #خط_خون مصطفی بود..که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند...
سعد میترسید #فرار کنم..
که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست...
دستم در دست سعد مانده..
و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، 💚مسیر زینبیه دمشق💚 نشان داده شده..
و #همین_اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست.
🔥سعد🔥 از گریه هایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش مادرم را تمنا میکرد.
همیشه از 💚زینبیه دمشق💚میگفت...
و #نذری که در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) کرده و اجابت شده بود..
تا نام مرا #زینب و نام برادرم را #ابوالفضل بگذارد؛
🕊ابوالفضل 🕊پای #نذرمادر ماند..
و من تمام این اعتقادات را #دشمن_آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
سالها بود خدا و دین و مذهب را به #بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود.
حتی روزی که به بهای 🔥وصال سعد🔥 ترکشان میکردم،..
در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم
دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که
_ "تو هدیه حضرت زینبی، نرو!"
و من #هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم #فدای عشقم کردم که به #همه_چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین #نام_زینب آتشم میزد...
و سعد بیخبر از خاطرم...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
•♡ټاشَہـادَټ♡•
#طنز_جبهه 😂🌻
هوا خیلے سرد شدہ بود😶❄️
فرماندہ گردانمون همہ ے بچہ ها رو جمع ڪرد...
بعد هم با صداے بلند گفت :
ڪے خستہ است؟😉
همہ با انرژے گفتیم: دشمن!!!😎
ادامہ داد :
* ڪے ناراحتہ؟ ☺️
- دشمن!!!!😌☘
* ڪے سردشہ؟!🙃
- دشمن!!!✌
* آفرین... خوبہ!👏🏻😅❤️
حالا برید بہ ڪارتون برسید
پتو ڪم بودہ ، بہ گردان ما نرسید😁|•° ●
•♡ټاشَہـادَټ♡•
°•|🖐🏽⚠️|•°
شاید باورتون نشہ ولے..
رضاشاھ تو دوران پادشاهیش یه قرارداد-'📄-' ۶۰ ساله
سر نفتـ🛢ـمون با انگلیسا بست و عملا ڪاری کرد ڪه..☝️🏽
⚠️¦↫#شاید_باورتون_نشه'
●●●●●●
•♡ټاشَہـادَټ♡•