ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت52 از آخرین تماسمون ،حسام دیگه تماس نگرفت، دلشوره گرفتم ،ولی خود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت53
چشمامو باز کردم دیدم توی بیمارستانم
مامانم کنارم بود
اشک میریختم و چیزی نمیگفتم
ای کاش همه اینها یه خواب بود ،پس چرا بیدار نمیشم
چقدر این خواب طولانیه
چقدر دردآوره
به همراه مامان و بابا به سمت گلزار رفتیم
جمعیت زیادی اومده بودن برای تشیع پیکر حسام
منم یه گوشه ای نشستم و حساممو بدرقه خاک میکردم
با به خاک سپردن حسام ،تمام وجودم سرد شد
انگار حسام با رفتنش ،عشقمونو هم برده بود ،
بین جمعیت پدر و مادر حسامو دیدم ،رفتم کنارشون سلام کردم
ولی نسرین جون حتی نگاهمم نکرد
بعد از مراسم رفتم خونه خودمون
بابا همه رو فرستاد خونه خودش موند کنارم
منم رفتم توی اتاق حسین ،سجاده حسامو پهن کردم
نماز خوندم ،بعد نماز کمی دعا و قرآن خوندم
که روی سجاده خوابم برد
خواب دیدم حسام داخل یه اتاقه
که کنارش یه ظرف پر از میوه است
با دیدنم لبخندی زد و از جاش بلند شد و اومد سمتم پیشونیمو بوسید
- حسام جان اینجا کجاست؟
حسام: اینجا خونه ماست ،من سر قولم هستم نرگسم ،منتظرم هر چه زودتر بیای
یه دفعه از خواب بیدار شدم
تمام بدنم خیس عرق شده بود
،با خوابی که دیدم،حالم خیلی بهتر شده بود
کسی جز خودم علت حال خوبمو نمیدونست
یه روز به همراه زهرا رفتیم مطب دکتر
منتظر نشستیم تا نوبتم بشه
- زهرا جان
زهرا: جانه دلم
- اگه یه موقع من نبودم ،مواظب حسینم هستی؟
زهرا: دیونه ،میخوای فرار مغزها بشی
- نه دختره ی خل ،منظورم از رفتن ،مرده باشم
زهرا: ععع زبونت و گاز بگیر ،مگه عمرت دست خودته که داری این چرت و پرتا رو میگی
تازه شم ،حسینت ،مادر میخواد نه خاله
- خوب تو مادرش باش
زهرا: بیخود ،من خاله شم ،همین ،خودت باش ازش مواظبت کن
- چقدر تو لجبازی دختر
زهرا: الان پاشو بریم نوبتمون شد ،ببینیم چه گلی به سر نی نیمون زدی این مدت
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه 💗
قسمت54
بعد از مطب دکتر ،سوار ماشین شدیم ورفتیم دارو خونه ،نسخه ای که دکتر داده بود و دارو بگیریم
زهرا: نرگس جان ،نسخه رو بده من برم دارو رو بگیرم
- نه خودم میرم ،بد جایی وایستادی،تو باش اگه افسر اومد جریمه ات نکنه
زهرا: باشه، مواظب خودت باش
رفتم دارو خونه نسخه رو تحویل دادم ،نشستم تا اسممو بخونن
چشمم به یه پستونک زنجیری افتاد
گوشیم زنگ خورد ،زهرا بود
- جانم آجی
زهرا: نرگس جان اون سمت افسر اومده بود، اومدم این سمت خیابون
-: باشه عزیز
& خانم اصغری
- زهرا جان صدام زدن ،فعلن
- ببخشید ،اون پستونگ آبی ،زنجیر داره هم اگه میشه بزاری حساب میکنم
پستونکو تو دستم گفتم
از این ور خیابون به زهرا نشون میدادم
از خیابون داشتم رد میشدم که یه دفعه یه ماشین اومد سمتم
-------------------------------------
راوی زهرا:
- تو ماشین منتظر نرگس شدم ،دیدم از داروخونه اومده بیرون داخل دستش یه چیزی آویزون بود و میخندید و نشونم میداد
نفهمیدم چی بود
یه دفعه یه ماشین زد به نرگس
یا حسین
یا حسین
بدو بدو خودمو رسوندم بالا سرش
- نرگس ،نرگس اجی بلند شو
خداایاااا
یکی زنگ بزنه آمبولانس بیاد
کل ملت دورمون جمع شده بودن
بعد ده دقیقه آمبولانس اومد
همراهشون رفتم
شماره جواد و گرفتم
- الووو جوااادد
جواد: زهرا چی شده، چرا گریه میکنی
- جواددد نرگسس
جواد: نرگس چی شده ؟ شمرده حرف بزن
- جواد نرگس تصادف کردم
جواد: یا فاطمه زهرا ،الان کدوم بیمارستانی
- نمیدونم ،تو راهیم
جواد : باشه رسیدی خبرم کن کدوم بیمارستان رفتین ،من خودمو میرسونم
- باشه
بعد از رسیدن به بیمارستان ،نرگس و بردن اتاق عمل
منم آدرس و واسه جواد فرستادم ،ازش خواستم بره به مامان و بابا خبر بده
چون خودم نمی دونستم چه جوری بگم
بعد نیم ساعت جواد به همراه مامان و بابا اومدن
مامان همینجور خودشو میزد و میاومد
گریه ام شدت گرفت
رفتم تو بغل مامان
- ماماااان همش تقصیر من بود
ای کاش من میرفتم دارخونه
ای کاش اصلا نمیرفتم اون سمت خیابون
مامان: زهرا آروم تر حرف بزن چه خاکی به سرمون شد
نزدیک دو ساعت عمل طول کشید
بعد دوساعت دکتر اومد بیرون
همه رفتیم سمتش
بابا: اقای دکتر ،دخترم چه طوره؟
دکتر: متاسفم ،به خاطر ضربه ای که به سرش خورد خونریزی داخل کرده بود،نتونستیم نجاتش بدیم ،بچه هم وضعیت خوبی نداره
مامان بیچاره از حال رفت و منم داشتم دیونه میشدم
اصلا باورم نمیشد که نرگس رفته باشه
بابا هم میزد تو سرش
اوضاع خوبی نبود
نرگس و از اتاق بیرون
منم دویدم سمتش
- نرگسم پاشو ،نرگس خواهری حسین تو رو میخواد ،پاشو نرگسی
نرگسی مگه نگفتم حق نداری بری
مگه نگفتم از حسینت مراقبت نمیکنم
نرگس پاشو ،پاشو مامان از حال رفته
پاشو بابا رو نگاه کن داره تو سرش میزنه
نرگس بابا دق میکنه
جواد اومد سمتم و بغلم کرد
من هی میزدم تو سینه اش
- ولم جوااادجوااد
آجی مو دارن میبرن جواد
جواد بزار برم جلوشونو بگیرم
نرگسم نباید حسینشو تنها بزاره
اینقدر جیغ و داد زدم که از هوش رفتم
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 عشق در یک نگاه💗
قسمت55
چند ساعتی بیهوش بودم
و به زور چشمامو باز کردم
روی تخت دراز کشیده بودمو
به دستم سرم وصل بود
جواد اومد سمتم
جواد: خوبی زهرا جان
ملافه رو کشیدم روی سرمو گریه میکردم
یاد حرف دکتر افتادم
دکتر گفته بود حسینم حالش خوب نیست
از تخت بلند شدم
جواد: چیکار میکنی زهرا ، سرمت هنوز تمام نشده
سرمو از دستم کشیدم بیرون و خون از دستم روی زمین میریخت
دستمو گذاشتم روی جای سرمو رفتم از اتاق بیرون
جوادم همراهم میاومد
جواد : چیکار میکنی زهرا ،این کارا چیه ؟
رفتم سمت بخش نوزادان
از پشت شیشه ها دنبال حسینم میگشتم
- جواد حسین کجاست ؟
جواد: بردنش اتاق مراقبتهای ویژه
- منو ببر پیشش
جواد: زهرا جان از دستت داره خون میاد بریم پیش پرستار
( سرش داد کشیدم): گفتم منو ببر پیش حسین
جواد : خیلی خوب ،آروم باش. بریم
رسیدیم به یه اتاق ،خواستم برم داخل نزاشتن
از پشت شیشه نگاهش میکردم
یه عالم دستگاه و اکسیژن بهش وصل بود
- الهی بمیرم برات
- جواد بریم بهشت زهرا
جواد: زهرا جان ،خانومم چرا اینجوری میکنی با خودت!
- جواد تو رو خدا بریم بهشت زهرا
جواد: اول بریم دستتو به پرستارا نشون بده ،چشم هر جا خواستی میبرمت
پرستار ضخم دستمو پانسمان کرد و رفتیم سمت بهشت زهرا
از ماشین پیاده شدم و دویدم سمت مزار حسام
خودمو انداختم روی سنگ قبرش
- دلت نسوخت واسه نرگس
دلت واسه تنهایی هاش نسوخت
دلت واسه آغوش گرفتن بچش نسوخت
میگن شهدا زنده ان ،یعنی تو دیدی پر پر شدن نرگس و دم نزدی
دیدی اون دستگاه هایی که دور بچه ات و حلقه زده بودن و چیزی نگفتی
این رسم عاشقی نیست اقا حسام
عشق یعنی برای معشوق جان دادن
ولی تو فقط تماشا کردی
تماشای درد کشیدن نرگس و
اقا حسام تو رو به همون خانمی که براش رفتی بجنگی قسم
تو رو به عشق نرگس به خودت قسم
حسین و نبر به حسین کمک کن
حسین و برای من بزار
جواد کنارم بود و گریه میکرد
بعد از مدتی حالم یه کم بهتر شده بود
رفتیم سمت بیمارستان
یه دقیقه هم نمیتونستم از حسین جدا بشم
حتی خاکسپاری نرگس هم نرفتم
نمیتونستم امانتی و که بهم سپرده بود و تنها بزارم
بعد چند روز ،دستگاه هارو از حسین جدا کردن ،حالش خوب شده بود ولی به خاطر زود دنیا اومدنش باید چند وقت دیگه هم تحت مراقبت قرار میگرفت
مامان و بابا هر روز میاومدن بیمارستان و ازم میخواستن برم خونه استراحت کنم
ولی من نمیرفتم و میگفتم حالم درکنار حسین خوبه
یه روز جواد اومد بیمارستان برام غذا و لباس آورده بود
نشست کنارم
- جواد
جواد: جانم
- نرگس ، میدونست که میخواد بره ،اما من دیونه باورم نکردم
نرگس حسین و سپرد دست من
جواد میخوام حسین و پیش خودم نگه دارم
اجازه میدی ؟
جواد ( اشک تو چشماش جمع شد): چرا که نه
( سرمو گذاشتم رو شونه اش) : تو خیلی خوبی
بعد از یه هفته ،حسین کاملا حالش خوب شد و از بیمارستان مرخصش کردیم
از جواد خواستم اول بریم بهشت زهرا
حسین توی بغلم آروم آروم خوابیده بود بود!
رسیدیم بهشت زهرا
همراه جواد حرکت کردم سمت مزار نرگس
نشستم روی زمین
حسین و گذاشتم روی خاک
- نرگسی ،خواهرم شرمنده که دیر اومدم ،دلم نمیخواست بدون حسینت بیام پیشت
نرگسی بوش کن
نرگس حسین مثل تو آرومه ،آروم آروم
مثل خودت ،از تنهاییش شکایت نمیکنه
خواهری ،رسیدی به معشوقت ؟
نرگسی ،دعا کن حسین و اونجوری که تو و اقا حسام میخواین بزرگش کنم
دعا کن
بعدش رفتیم سمت مزار اقا حسام
- اقا حسام دستتون درد نکنه ،حسین و بخشیدین به من
اقا حسام، شرمنده ام به خاطر اون حرفا
حلالم کنین
یه هفته بعد یه مهمونی ساده گرفتیم و رفتیم سر خونه زندگیمون
با ورود حسین به زندگیمون ،زندگیمون رنگ و بوی جدیدی گرفته بود
حسین هر سال که بزرگتر میشد
چهره اش شبیه حسام میشد و اخلاقش شبیه نرگس
بعد از مدتی خدا به ما یه دختر داد اسمشو گذاشتیم زینب
حسین و زینب ،اینقدر با هم خوب بودن که یه لحظه از هم جدا نمیشدن
امروز حسین هفت سالش شده و زینبم ۴ سال
اولین روز مدرسه رفتن حسین بود
همه سوار ماشین شدیم و اول رفتیم سمت بهشت زهرا
حسین اول رفت سرخاک نرگس ،یه کم حرف زد ،بعد رفت سمت مزار حسام
نرگس جان ،اقا حسام ،ببینین حسینتون چه اقایی شده برای خودش
ممنونم که حسین و به ما هدیه دادین
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
🔶پایان🔶
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت55 چند ساعتی بیهوش بودم و به زور چشمامو باز کردم روی تخت دراز
سلام طاعات و عباداتتون قبول باشه ان شاءالله
خب الحمدلله این رمان هم تموم شد
ان شاءالله که دوست داشته باشید و مورد پسندتون بوده باشه
چند روز دیگه رمان جدید میزارم ان شاءالله
🌸بسماللهالرحمنالرحیم🌸
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۲۰ فروردین ۱۴۰۲
میلادی: Sunday - 09 April 2023
قمری: الأحد، 18 رمضان 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹اولین شب قدر
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
▪️2 روز تا دومین شب قدر
▪️3 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
▪️4 روز تا سومین شب قدر
▪️12 روز تا عید سعید فطر
#حدیث
📣امام رضا علیه السلام: شخص خسیس از غذای مردم نمیخورد تا آنها نیز از غذای او نخورند.
📚میزان الحکمه، ج ۵
✍وقتی میخواست به فقیری کمک کند، پول را به ما میداد تا به آن شخص بدهیم. اینطوری هم ما را به کمک کردن تشویق میکرد و هم خودش گرفتار ریا نمی شد ...🕊
برادر شهیدم
#شهید_ابراهیم_هادی...🌷
Tahdir joze18.mp3
4.16M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی)
🌺 #جزء_18 #قرآن_کریم
📥توسط استاد معتز آقایی
⏲ «در 34 دقیقه یک جزء تلاوت کنید»
📩 به دوستان خود هدیه دهید.
ٺـٰاشھـادت!'
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 #جزء_18 #قرآن_کریم 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 34 دقیقه یک جزء تلا
🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹
🌹نکات کلیدی از جزء هجدهم قرآن کریم:
1- مراقب باشید که هیچ تجارت و دادوستدی شما را سرگرم دنیا نکند و از نماز و یاد خدا غافل نشوید. (نور: 37)
2- به زنان پاکدامن تهمت ناموسی نزنید که شامل عذاب خاص آبرو ریختن در دنیا و آخرت میشوید. (نور: 23)
3- کارهای زشت و زننده را در بین مسلمانان رواج ندهید و با زبان و قلم آبروی مردم را نریزید. (نور: 19)
4- با حضور قلب نماز بخوانید، از کار و سخن بیهوده فرار کرده، به فقرا کمک مالی دهید و پاکدامن باشید. (مؤمنون: 1-5)
5- اگر صاحبخانه آماده پذیرایی نبود، عذرش را بپذیرید و خود را به صاحبخانه تحمیل نکنید و بدون ناراحتی بازگردید. (نور: 28)
6-آقایان و خانمها نگاه ناپاک به نامحرم نداشته و پاک دامن باشید چرا که بذر شهوت را در دل مینشاند. (نور: 30 و 31)
7- بدیها را با نیکی پاسخ دهید، و به دنبال انتقام و مقابله به مثل نباشید که از وسوسههای شیطان است. (مؤمنون: 96)
8- خانمها! با زیور و آرایش خود، در جامعه جلوهگری نکنید و با روسری، گردنتان را هم بپوشانید. (نور: 31)
9- برای دختران و پسران مجرد، مقدمات ازدواج را فراهم کنید که بهترین واسطهگریها، واسطهگری در امر ازدواج است. (نور: 32)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حاج آقا تریاک قاچاق میکرده😂
📌خاطره خندهدار حاج آقا از سواستفادههایی که ازش شده...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️قبل #شب_قدر حتما این کلیپ رو ببین
حیفه از دستت بدین
💎جامعترين دعا در شبقدر💎
🌴اسـتاد فاطمی نيا ره:
از پيامبر اكرم(ص) سوال كردند: شب قدر، چه چيزی از خدا بخواهيم؟ حضرت فرمودند: عافيت طلب كنيد.
در "عافيت"، همه چيز وجود دارد. بيماری، ضد عافيت است. قرض و گرفتاری، ضد عافيت است. فرزند ناصالح، ضد عافيت است. بیآبرويی ضد عافيت است. همهی حوائج خود را، همراه "عافيت" بخواهيد.
#اللهم_عافنا_في_جميع_الامور
#شب_قدر
⚫️ هرسه شب قدر مهم است
▪️حاج آقا مجتبی تهرانی هرسال درشبهای قدر میگفتند: در روایتی درباره تعیین شب قدر آمده است:
▪️شب ١٩: مقدّرات سال در شب نوزدهم تقدیر می شود؛ «قُسِمَ فِیهَا الْأَرْزَاقُ وَ كُتِبَ فِیهَا الاجَالُ وَ خَرَجَ فِیهَا صِكَاكُ الْحَاجِّ» (مستدرك الوسائل، ج ۷، ص ۴۷۰، باب تعیین لیلة القدر)؛ در شب نوزدهم ارزاق، درآمدها و روزی افراد و همچنین مدت حیات و زندگی آنان تا سال آینده تعیین میشود. علاوه بر آن در شب نوزدهم مشخص میشود كه چه كسانی در آن سال به حج می روند.
▪️شب ۲۱: سپس در شب بیست و یكم آنچه در شب نوزدهم مقدر شده، بر آن ابرام و تأكید می شود. این به این معناست كه در شب بیست و یكم آنچه در شب نوزدهم تعیین و مقدر شده، قابل تغییر است، آنچه كه از شب نوزدهم تا شب بیست و یكم مقدر شده و تغییر یافته، در شب بیست و یكم ثبت شده
▪️شب ۲۳: و در شب و بیست و سوم قطعی، نهایی و امضاء می شود. براساس این روایت هر سه شب از شبهای قدر به شمار میآیند.
امشبو از دست ندیم. التماس دعا🙏
4_5870601234225827418.mp3
9.01M
🤲🏻 مناجات با خدا: پشیمانم خدا / من ندانسته شیطنت کردم / بغلم کن خدایا...
🎙حاج مهدی رسولی
#مناجات_با_خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #کلیپ| #ریلز | #استوری
قسم به زخم سر حیدر الهی العفو🤲
به سجدهی آخر حیدر الهی العفو🤲
#شب_نوزدهم_ماه_رمضان🌙
#شب_ضربٺ_خوردن💔
#شهادت_امام_علی(ع)🥀
#شب_قدر🌙
اللهم عجل لولیک الفرج
آجرک الله یا صاحب الزمان
🥀🥀🥀🥀
enc_16509773386886684709656.mp3
3.84M
بِعَلــےٍ؛منوازخودمبگیرپاکمکن . .
بِعَلــےٍ؛بعدِمرگمتونَـجَـفخاکمکن :)!
🌸بسماللهالرحمنالرحیم🌸
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
میلادی: Monday - 10 April 2023
قمری: الإثنين، 19 رمضان 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹ضربت خوردن امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام، 40ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا دومین شب قدر
▪️2 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
▪️3 روز تا سومین شب قدر
▪️11 روز تا عید سعید فطر
▪️17 روز تا سالروز تخریب قبور ائمه علیهم السلام در بقیع
💠 #حدیث روز 💠
💎 قلب ماه مبارک رمضان
🔻امام صادق عليهالسلام:
قَلبُ شَهرِ رَمَضانَ لَيلَةُ القَدرِ
🌒 قلب ماه رمضان ، شب قدر است.
📚 بحارالأنوار، ج ۵۸، ص ۳۷۶
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـعـرفـی_شــهــدا.
طلبه بسیجی شهید میلاد بدری
تولد : ۱۳۷۴/۱/۶
محل تولد :شهرستان امیدیه
شهادت :۱۴۹۴/۹/۱۰
محل شهادت : سوریه
🌷 #خـــاطـــره_شـــهــیـــد
پدر شهید بدری
زمانی که میلاد می خواست اجازه رفتن به سوریه را کسب کند،
یک شبانه روز دست من و مادرش را می بوسید و می گفت می خواهم برای دفاع از حریم زینب(س) به سوریه بروم.
میگفت: شهادت بدون رضایت مادر مورد قبول واقع نمی شود
مادر شهید بدری میگوید: یک روز میلاد آمد پیش من و گفت: مادر دارم میروم رزمایش لباس نظامی بگیرم که من متوجه شدم رفتنش جدی است و خودش برگشت به من گفت: مادر چند جا ثبت نام کردهام اسمم درنیامده است و باید تو برایم دعا کنی که این دفعه مقدمات سفرم فراهم شود. خیلی خونش برای رفتن میجوشید. میلاد دید که من با رفتن او خیلی بیتابی میکنم، گفت: مادر شهادت هم بدون رضایت مادر مورد قبول واقع نمیشود و از تو میخواهم برای رفتنم رضایت کامل داشته باشی.
🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و شهید میلاد بدری صـلوات🌼