eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۸۳۱ و ۸۳۲ نگاهی به لباسهایم میاندازم. یک پلیور نازك بهاره پوشیدهام.نکند واقعا نگران سرماخوردن من است؟ برمیگردم. طلا در آشپزخانه است. :_عه سلام آقا... انگشت اشارهام را بالا میآورم +:هیس! جعبهي شیرینی را روي پیشخوان میگذارم. +:طلاخانم واسمون شیرینی و چاي میآري تو بالکن؟ طلا "چشم" میگوید. دوباره وارد اتاق میشوم.صداي بارشِ نمنم باران میآید. اورکتم را از جارختی برمیدارم و پا در بالکن میگذارم.نیکی هنوز هم همانجاست. به طرفش میروم. با چند سرفه،گلویم را صاف میکنم. برمیگردد :_عه سلام لبخند گرمی میزند و دوباره به آسمان خیره میشود. :_بارون گرفت... اورکت را روي شانههایش میاندازم. +:هوا بهاریه،ولی هنوزم ممکنه سرما بخوري...پس لطفا لباس گرم بپوش با خجالت سرش راپایین میاندازد. :_چشم نگاهش میکنم. :_بیا بشین... روي صندلی هاي بالکن مینشینم و نیکی روبهرویم. باران کمی شدت میگیرد. نیکی با ذوق میگوید :+واي چه هوایی! و با لذت،بوي خاك باران خورده را به ریههایش میفرستد. چشمهایم را میبندم تا در این حالِ خوب،شریکش باشم. +:حل شد اون قضیه؟ چشمانم را باز میکنم. :_آره... قبل دادگاه،به صورت کاملا اتفاقی،یه موتورسوار،کیف اون
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۸۳۳ و ۸۳۴ نزولخور رو دزدید... قبلشم اصلِ پولو بهش دادم و چک یه میلیاردي مانی رو ازش گرفتم. :+آقامانی آزاد شد؟ :_نه هنوز... ولی به زودي آزاد میشه... یه ریالم پول نزول نمیدیم نیکی با ذوق دستانش را بهم میکوبد. +:پسرعمو شما فوقالعادهاین... چشمهایم گرد میشوند و لبهایم به شیطنت باز... خودش هم از جملهاي که به زبان آورده تعجب میکند. آرام میگوید +:ببخشید،من با صداي بلند فکر کردم... سر تکان میدهم و مغرور می گویم :_به هرحال حقیقت رو گفتی.. نیکی با لبخند سر تکان میدهد و شانه بالا میاندازد. میگویم :_حرفهاي صبحت منو به فکر برد... تو چقدر بیشتر از سنت میفهمی...راستی چی شد که اینجوري،یعنی.. چطور بگمــ معتقد شدي ؟ سرش را پایین میاندازد و دوباره در چشمهایم خیره میشود. +:به قول عمووحید،تأثیر لقمهي حلال باباهامونه.. تعجب میکنم. :_لقمه هم حلال و حروم داره مگه؟؟ با طمأنینه سر تکان میدهد +:معلومه که دارهـ.... الآن پولِ توي حساب یه کارمند،یه باغبون،یه پزشک،یه وکیل،یه حسابدار که همشون شرافتمندانه زندگی میکنن با پول توي حساب اون نزولخور،یکیه ؟ معلومه که نیست... میدونین سیدالشهدا تو روز عاشورا بعد اون همه صحبت،وقتی سپاهِ شام هلهله کردن،فرمودند:" صداي من را نمیشنوید چون شکمهایتان از لقمهي حرام انباشته شده" زندگی آینده ي یک نسل به این،لقمه ها بستگی داره... سکوت میکنم. مثل همیشه در برابر استدلالهایش کم میآورم. کمی که میگذرد،میگویم :_من یه کار بدي کردم نیکی...منو ببخش
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۸۳۵ و ۸۳۶ با نگرانی میپرسد:چی شده ؟؟ :_واسه بقیهي پول،مجبور شدم ماشبن رو بفروشم..ببخشید باید قبل از فروختن،باهات مشورت میکردمـ +:پسرعمو ماشین خودتون رو فروختین... :_نه دیگه.. خودت گفتی..دیگه من و تو نداریمجیبمون مشترکه،به هرحال شریکیم و همسایه! قول میدم بهترشو بخرم.. لبخند میزند. طلا،چند تقه به در شیشهاي بالکن میزند و با سینی چاي و شیرینی وارد میشود. نیکی با خنده میگوید :خیر باشه طلاخانم،شیرینی از کجا؟ طلا سینی را رویـمیز میگذارد:آقا خریدن... نیکی با تعجب نگاهم میکند. فنجانم را برمیدارم و میگویم:واسه اون قضیه نیس،شیرینی شراکتمونه... لبخند میزند و دلم میلرزد. یک چیز را خیلی خوب فهمیدهام. این احساس شیرین،این لرزش گاه و بیگاه قلبم،این دل ضعفه هایم براي خندههایش، همهي اینهارا در تمام عمرم فقط یک بار تجربه خواهم کرد،آن هم کنار نیکی.. حیف است... نمیتوانم از دست بدهمش.. باید...باید مالِ من باشی،براي همیشه.... *نیکی* طلا،دیسِ پلو را روي میز،کنار ظرف خورشت میگذارد و میپرسد:کاري با من ندارین خانم؟ لبخند میزنم:نه طلاخانم،اسباب زحمتت شد،شرمنده.. طلا با لبخندي به طرف آشپزخانه میرود. مسیح،بشقابمـ را از مقابلم برمیدارد و برایم برنج میریزد. صداي زنگ موبایلم میآید. "ببخشید" میگویم و به طرف اتاق میروم. کمی نگرانم،از تلفنهاي این موقع، خاطرهيخوبی ندارم. ناشناس است،با پیششمارهي تهران. به طرف میز میروم. :_ناآشناست،جواب بدم؟ مسیح با تعجب نگاهم میکند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۸۳۷ و ۸۳۸ +:از من میپرسی؟ سر تکان میدهم. :_میشه شما جواب بدین؟ مسیح لبخند گرمی میزند،لبخندي که قلبمـ را به آتش میکشد. شبیه پسربچهها میشود وقتِ خندیدن. پسربچههاي شلوغی که دوست داري دستت را بین ـموهایشان بکنی و بهم بریزي تارهاي آشفتهي شبرنگشان را... زنگخوردن دوباره ي موبایل افکارم را بهم میریزد. مستأصل،گوشی را به طرف مسیح میگیرم. مسیح لبخندش را کنترل میکند،سعی میکند متوجه برق شیطنت چشمانش نشوم. سرفهاي مصلحتی میکند و جدي میگوید +:اگه ازم پرسید چیکاره ي نیکی هستی چی بگم؟ سرم را پایین میاندازم،سهگوش باریک روسري را دور انگشتانم میپیچانم. :_راستشو.. مسیح بلند میشود و روبهرویم میایستد. خوشحالی در مردمکهاي سیاهش،پیچ و تاب میخورد و در همین حال،یک قدم به من نزدیک میشود. نگاهش میکنم. سرش را کمی کج میکند و در چشمهایم خیره میشود. +:آها،فهمیدم...یعنی بگم پسرعموشم؟ آب دهانم را قورت میدهم. :_تلفن سوخت بس که زنگ زد... مسیح بلند میخندد و موبایل را از دستم میگیرد. قبل اینکه موبایل را روي گوشش بگذارد مٻگوید:بعدا مفصل راجع این موضوع حرف میزنیم...همین که بهم میگی "پسرعمو" حسِ دویدن خون،زیر رگهاي صورتم، پوستم را میسوزاند. حتم دارم که لپهایم گل انداختهاند. با خجالت سرم را پایین میاندازم و پشت میزـمینشینم. مسیح ، با لبخند شیطنتآمیزش به گونههاي داغشدهام نگاه مٻکند و موبایل را روي گوشش میگذارد. +:بله؟ +:بله،بفرمایید... +:من همسرشون هستم.. +:آهــا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۸۳۹ و ۸۴۰ +:باشه... +:خدانگهدار مسیح موبایل را روي میز میگذارد و سرجایش مینشیند.بیخیال و بیتوجه به من،مشغول خوردن غذایش میشود. دستهایم را زیرچانهام قلاب میکنم و به غذاخوردنش خیره میشوم.با اشتها،قاشق پشت قاشق به طرف دهانش میبرد. خندهام میگیرد،قبلا گفته بود "زیاد پرخور و پراشتها نیست" خندهام را قورت میدهم و سرفهاي میکنم.. مسیح سرش را بلند میکند و با تعجب میپرسد +:چرا غذاتو نمیخوري؟ ابروهایم را بالا میبرم و با انگشت به موبایلم اشاره میکنم. :_جسارتا پشت خط کی بود؟ مسیح به صرافت میافتد +:عه ببخشید،آخه این دستپخت طلاخانم هوش و حواس نمیذاره که واسه آدم...از آموزشگاه رانندگی بود.. زهرخندي میزنم. خاطرات نوزدهسالگی پرماجرایم،یکی یکی برابر چشمانم جان میگیرند. دانیال سیاوش مسیح مسیح مسیح آشنایی با تو،عجیبترین اتفاق بود. هنوز نمیتوانم بگویم تلخ بود یا شیرین. هرچه بود داروي مسکنی بود بر زخمهاي کهنهي خانوادگی. همین دیشب که تلفنی با عمووحید حرف میزدم،میگفت حال پدربزرگ بهتر است و از دیدن عکسهاي عروسیما،که بابا و عمومحمود کنار هم ایستادهاند، احساس خوشبختی کرده و به زعم خودش،با خیال راحت میتواند دست و دل از دنیا بشوید. عمو که اینها را میگفت،بغض مردانهاش را پشت کلمات پنهان میکرد. اما من متوجه بودم،شرایط سخت عمو را.. مسیح دستش را جلوي صورتم تکان میدهد :+کجایی؟؟ سرمـ را بالا میآورم. ادامه دارد... نویسنده✍: فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌷@tashahadat313 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۰۶ تیر ۱۴۰۲ میلادی: Tuesday - 27 June 2023 قمری: الثلاثاء، 8 ذو الحجة 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹توطئه ترور امام حسین علیه السلام در مکه، 60ه-ق 🔹دعوت عمومی حضرت مسلم علیه السلام در کوفه، 60ه-ق 🔹حرکت امام حسین علیه السلام از مکه به سمت عراق، 60ه-ق 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا روز عرفه ▪️2 روز تا عید سعید قربان ▪️7 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام ▪️10 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم ▪️22 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
تفسیر صفحه۹۳
۱۰ روز مانده تا عید غدیر 🔻بخشی از خطبه غدیر : ...ما مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ و قَدْ أَحْصاهُ الله فِی، وَ کُلُّ عِلْمٍ عُلِّمْتُ فَقَدْ أَحْصَیْتُهُ فی إِمامِ الْمُتَّقینَ، وَمــا مِنْ عِلْمٍ إِلاّ وَقَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِیّاً، وَ هُوَ الْإِمامُ الْمُبینُ الَّذی ذَکَرَهُ الله فی سُورَةِ یس ... هیچ دانشی نیست مگر اینکه خداوند آن را در جان من قرار داده و من نیز آن را در جان پیشوای پرهیزکاران، علی، ضبط کرده ام. او (علی) پیشوای روشنگر است که خداوند او را در سوره یاسین یاد کرده است. {آیه 12 سوره یاسین} (الاحتجاج ج۱ ص۵۵)
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 نام پدر: اصغر تولد: 1337/03/30 شهادت: 1366/01/29 منطقه عملیاتی شهادت: سردشت مزار: بلوک: نام گلزار:خورزوق 1 شهر:اصفهان - برخوار 🌷 پدر ومادرم اگر شهید شدم ناراحت نباشیدوصبر پیش بگیرید خواهرانم باید مثل حضرت زینب سلام الله اسلام را تبلیغ کنند برادرانم باید قرآن ونهج البلاغه را بخوانندوطبق آن عمل ورفتار کنند. طبق دستورات امام رفتار کنیدوهمه خویشان را بگویید امام خمینی یکی از فرزندان چهارده معصوم است طبق دستور اوعمل کنید 🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌸
🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ✍غم نامه؛ امام زمان، از ما گله می کند... با همه رحمتش، با همه عشقش... اول دعایمان می کند؛ بعد گلایه...👇