eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.4هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
اما این پیچ و خم ها واسه امتحان ما هست، قرار نیست که تا انتهای مسیر راحت و آسوده برسیم، ممکنه بارها از این امتحان ها جان سالم به در ببریم و قطعا که خداوند حواسش به ماهست، یه مثال بزنم تو این دوران که خیلیا بی بندباری رو به تورم و گرانی ربط میدن و با گران شدن اجناس دین و ایمانشون شُل میشه نمونه ی بارزی برای امتحان ما آدماست، که خدای مهربون ببینه چقدر ظرفیت داریم چقدرصبوریم...
اما آیا واقعا ما دستورات خدا رو به نحوی که خدا خواسته اجرا میکنیم نمازامون،حجابمون، همسرداریمون، اخلاقمون، اخلاصمون و... چقدر برای خدا کار کردیم و جار نزدیم
اگر کم کاری کردیم جای جبران هست خدا توبه پذیر و مهربانِ همین الان شروع کن درسته که وقت تنگه و عمر کوتاه اما
جبران همه ی آنچه قبلا بودی و ته دلت از خدا دور شدی الان وقتشه آغوش خدا برای تو بازِ، به خدا پناه ببر از شر نفس وشر شیطان و گذشته ی پر گناه رو با آینده ای روشن نورانی کن، به زندگیت نور بده، و بگو میخوام از سربازان آقا امام زمان(عج) باشم و در محضر حضرت زهرا (سلام الله علیها) وآقاامیرالمؤمنین روسفیدباشم. 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۰۷ آبان ۱۴۰۲ میلادی: Sunday - 29 October 2023 قمری: الأحد، 13 ربيع ثاني 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 45روز)، 11ه-ق 📆 روزشمار: ▪️21 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️29 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️49 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️59 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️66 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
💠 روز 💠 💎 ثمره شادکردن مؤمن 🔻امام كاظم عليه‌السلام: مَنْ سَرَّ مُؤْمِنا فَبِاللّه بَدَءَ وَبِالنَّبِىِّ صلي الله عليه و آله ثَنّى وَبِنا ثَلَّثَ 🌸 هر كس مؤمنى را شاد سازد، اوّل خدا را شاد كرده است، دوّم پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را، و در مرحله سوّم، ما را. 📚 بحارالانوار، ج 71 ص 314.
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 تولد :۱۳۴۱/۲/۵ محل تولد: شیراز مسئولیت : مسئول واحد عقیدتی_سیاسی لشکر ۱۹ فجر   تاریخ شهادت: ١٣۶۵/۱۰/۲۰ محل شهادت : شلمچه-عملیات کربلای ۵ ✍ _مبلغ قرآن و معارف اسلامی در گوشه گوشه میهن اسلامی حتی دور افتاده ترین روستاهای کشور بود . کلام ملکوتی او که از حنجره ای آسمانی بر می خواست فضای روحانی جبهه را حال و هوایی خاص بخشیده و روحی تازه د ررزمندگان همیشه پیروز مکتب توحید می دمید . استاد شهیدمان در سال ۱۳۶۲ از طریق کنکور دانشگاه در رشته الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران پذیرفته شد . اما درس هرگز او را محدود نکرده ودر دوران دانشگاه همواره نگران جبهه ها بود و بیشتر اوقات تحصیل خود را د رجبهه ها گذراند و مهاجرتی به لبنان و سوریه داشت واز نزدیک با مشکلات و تنگناهای برادران مسلمانش د رلبنان و فلسطین اشغالی آشنا گردید و درد آنان را لمس کرد . از خصو صیات بارز این شهید بزرگوار : اهمیت دادن به فرائض ، خواندن دعای زیاد ، سجده های طولانی در آخر نماز ، قرائت زیاد قرآن کریم ، عشق به اهل بیت «علیها السلام» خصوصاً ابا عبدالله «علیه السلام»، مطالعات زیاد پیرامون علوم اسلامی ، عامل به عمده مستحبات ، شیفته ولایت فقیه ، با بصیرت و بینش روشن . 🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و صلوات🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌸
🔥 رجز خوانی امیر حسینی عمودی آمدید افقی خواهید رفت✊👊 #لبیک_یا_ثارالله #لبیک_یا_بقیه‌الله #لبیک_یا_خامنه‌ای
🌱 . 💟همسر فرعون " تصميم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی❤️ پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت. غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان❤️‍🔥 اولي همسر يک طغيانگر بود✔️ و دومي پسر يک پيامبر...✔️ براي عوض شدن هيچ بهانه ای قابل قبول نيست....❌ اين خودت هستي که تصميم مي گيري تا عوض شوی...✅ 🌱برای خوب شدن بهونه رو بزار کنار
💌بسمـ رب الشـهدا. ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ... و امـــــاݩ از آݩ روزے ڪ‌ه زمیـݩ مےدهـد ... وآݩ زمیـݩ ... خـاڪِ شلمچـ‌ه باشـد ... 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌ـــــ ــ ـ ‌بِھ‌نٰامَت‌یٰا‌رَبَّ‌العٰالَمیـٖن⚘ - سَلام‌بَرمِهربان‌عٰالم‌امٰام‌عَصر؏َـج' - ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السَّلامُ‌عَلیك‌َیٰاَ‌بَقیَةَ‌الله✋🏽‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌'
یکی از اهالی غزه نوشته بود؛ برادران.. ما با کمبود کفن برای دفن شهدا مواجهیم.. برای ما کفن بفرستید تا اجسادمان را بپوشانیم.. یاد این فراز‌های زیارت ناحیه مقدسه افتادم -أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِیات سلام بر آن بدن های عریان و برهنه.. -أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونينَ بِلا أَكْفان سلام بر آن دفن شدگـانِ بدون كفن.. الهی بدم المظلوم،عجل لولیک الفرج💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کرامات از زبان همسرشان💕: چند روز پیش پسرم محمد علی از مدرسه که برگشت دائم می‌گفت دلم درد می‌کنه تا شب صبرکردیم بلکه بهتر شود اما درد بیشتر میشد🥀. با برادرم او را به درمانگاه بردیم وقتی دکتر معاینه کرد گفتند سریع ببرید بیمارستان باید جراحی شود🩺. وقتی او را به بیمارستان رساندیم دکتر اورژانس ما را شناخت بعد از شرح حال نوشتن از محمد علی و معاینه او توسط دکتر های دیگه ، خانم دکتری آمد کنار من و گفت من کارم توی این بیمارستان رو از همسر شما گرفتم چند بار درخواست دادم رد شد تا توسل کردم به شهید صدرزاده همان شب اعلام کردند که با درخواستم موافقت شده اینها را تعریف می‌کردند و گریه میکردند📝. هر لحظه تشخیص ها پیچیده تر می‌شد. کارهای بستری آقا محمد علی انجام شد و نظر جراحی قطعی تر میشد. وقتی این تشخیص ها رو می‌شنیدم خیلی ها رو بار اول بود به گوشم خورده بود آنجا با اینکه پدر آقا مصطفی،مادر و برادرهایم بودند اما من فقط با آقا مصطفی حرف میزدم❤️. وقتی تشخیص ها رو سرچ کردم ترسم بیشتر شد. فقط به آقا مصطفی گفتم شما که آبرو داری و برای همه آبرو گرو میگذاری برای بچه خودت کاری کن💞. محمد علی رو آماده میکردند برای سونو گرافی، به شهید گفتم من اصلا نمیدانم چطور، ولی محمد علی جراحی نشه، خودت میدونی شما پدرشی. تقریبا یک ساعتی طول کشید تا از سونو گرافی برگشت دکترهایی که تا قبل از سونو گرافی مستأصل بودند و استرس داشتند حالا با اطمینان گفتند دیگه مشکلی نیست و نیاز به جراحی ندارد.💖 اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🌸
1_5172554499.mp3
6.53M
چقدر روی تَنِت ترکش نشست 💔و... 🎤🎼حمیدعسگری @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #از_روزی_که_رفتی قسمت ۵۵ و ۵۶ _....تمام عشقش به این بود که #آقا اجازه داده! غرق لذت بود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 قسمت ۵۷ و ۵۸ _....به غرّه نشو که به لحظه‌ای فراموشی بند است... آیه بانو... من تمام روزهایی را که کنارت زندگی کرده‌ام را به خاطر سپرده‌ام، نترس از بانو! نترس از من بانو! کسی هست که را به امانتم دوخته و امانتدار خوبی هم هست؛ اگر مادرم غم در دلت نشاند، بر من ببخش... ببخش بانو، مادر است و دلشکسته، رفتن پدر کمرش را خم کرده بود. نبود من درد بر درد کهنه‌اش گذاشته است. وصیت اموالم را به پدرت سپرده‌ام. هیچ در دنیا ندارم و داشته‌هایم برای توست. بانو... مواظب خودت، دخترکم و مردی که نیازمند ایمان تو است باش! حلالم کن که تنهایت گذاشته‌ام! تو را اول به خدا و بعد به او میسپارم! بعد از من زندگی کن و زندگی ببخش! تو آیه ی زیبای خدایی! من در انتظارت هستم و به امید دیدار دوباره‌ات چشم به راه میمانم. 🕊✍همسفر نیمه‌راهت «سید مهدی علوی» آیه نامه را خواند و اشک ریخت... نامه را خواند و نفس زد... "در خوابت چه دیده‌ای که مرا رها کردی؟ آن َمرد کیست که مرا به دستش سپردی؟ تو که میدانی تا دنیا دنیاست تو مرد منی! تو که میدانی بی‌تو دنیا را نمیخواهم! در آن خواب چه دیده‌ای مرد؟ ************* رها: _خودم میومدم، لازم نبود اینهمه راه رو بیای صدرا: _خودمم میخواستم حاج علی رو ببینم؛ بالاخره مراسم هفتم بود دیگه، ارمیا رو هم دیدم نمی‌دونستم اونا هم از بچه‌های تیپ شصت و پنجن! انگار همکار سیدمهدی بودن، همدوره و همرزم بودن. رها در جایش جابه‌جا شد: _همکارای سیدمهدی برای همه مراسم‌ها اومدن، فردا هم تو مرکزشون مراسم دارن؛ آیه گفت با حاج علی میاد فردا تا به مراسم برسه. صدرا سری تکان داد و سکوت کرد. رها در جایش جابه‌جا شد: _ببخشید این مدت باعث زحمت شما شدم، نامزدتون خیلی ناراحت شدن؟ صدرا: به‌خاطر نبودم ناراحت نبود، چون با تو بودم ناراحت شد و قهر کرد؛ شدم مثل این مردای دو زنه، هیچوقت فکر نمی‌کردم منم بشم مثل اون مردایی که دوتا زن دارن و هیچ جایی تو زندگی هیچکدومشون ندارن. همه جا متهمم، کلی به خاطر این قهر کردنش پول خرج کردم. پوزخندی به یاد رویا زد: _شما زنها عجیبید، تا وقتی براتون پول خرج کنن، براتون فرق نداره زن چندمید، مهم نیست شوهرتون اخلاق داره یا نه، اصلا مهم نیست آدمه یا نه؛ حالا برعکسش باشه، یه مرد خوش اخلاق مهربون عاشق، باشه و پول نداشته باش؛ براش تره هم خرد نمیکنن! رها: _اینجوری نیست، شاید بعضی آدما اینجوری باشن که اونم زن و مرد نداره؛ بعضیا اعم از زن و مرد مادیات براشون مهمه؛ پول چیز بدی نیست و بودنش تو زندگی ، اما بعضیا پول رو زندگی میدونن! این اشتباه میتونه زندگی‌ها رو نابود کنه. عده‌ای هم هستن که کنار همسرشون کار میکنن و زندگی رو کنار هم با همه سختی‌هاش میسازن! مهم اینه که ما از کدوم دسته‌ایم و همسرمون رو از کدوم دسته انتخاب میکنیم صدرا: _یه عده‌ی دیگه هستن که جزء دسته‌ی دوم هستن اما وسط راه خسته میشن و ترجیح میدن برن جزء دسته‌ی اول! رها: _شاید اینجوری باشه اما زن‌های زیادی تو کشور ما هستن که با بی‌پولی و بدی‌ها و تمام مشکلات همسرشون، باز هم خانواده رو حفظ کردن؛ حتی عشقشون رو هم از خانواده دریغ نمیکنن! صدرا: _تو جزء کدوم دسته‌ای؟ رها: _من در اون شرایط زندگی نمیکنم! صدرا: _تو الان همسر منی، جزء کدوم دسته‌ای؟ رها دهانش تلخ شد: _من خدمتکارم، اومدم تو خونه‌ی شما که زجر بکشم... که دل شما خنک بشه، همسری این نیست، فراتر از این حرفاست؛ از رویا خانم بپرسید جزء کدوم دسته‌ست. تلخی کلام رها، دهان صدرا را هم تلخ کرد. این دختر گاهی چه تلخ میشود! صدرا: _یه کم بخواب، تا برسیم استراحت کن که برسی خونه وحشت میکنی؛ مامان خیلی ناخوشه، منم که بلد نیستم کار خونه رو انجام بدم! خونه جای قدم برداشتن نداره! خودت تلخ شدی بانو! خودت دهانم را تلخ کردی بانو! من که از هر دری وارد میشوم تو زهر به جانم میپاشی! رها که چشم باز کرد، نزدیک خانه‌ی زند بودند. در خانه انگار جنگ به پا شده بود. رها: _اینجا چه خبر بوده؟ صدرا: _رویا و شیدا و امیر و احسان اینجا بودن، احسان که دید تو نیستی شروع کرد جیغ زدن و وسایل خونه رو به هم ریختن؛ بعدشم به من گفت تو چه جور مردی هستی که میذاری زنت از خونه بره بیرون! این حرف رو که زد رویا شروع کرد جیغ زدن و وسایل خونه رو پرتاب کردن سمت من؛ البته نگران نشو، من جا خالی دادم! رها سری به افسوس برایش تکان داد ، و بدون تامل مشغول کار شد. فکر کردن به رویا و کارهایش برای او خوب نبود! کارهایش که تمام شد، نیمه شب شده بود. شام را آماده کرد. خانم زند که پشت میز نشست.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 قسمت ۵۹ و ۶۰ خانم زند که پشت میز نشست رها را خطاب قرار داد: _چرا اینقدر دیر برگشتی؟ اینجا خونه‌ی بابات نیست که هر وقت میخوای میری و میای! صدرا وارد آشپزخانه شد: _من که بهتون گفتم، اونجا شرایط خوب نبود، من گذاشتم باشه. خانم زند: _اینجا هم شرایط خوب نبود! صدرا: _مادر جان، تمومش کن! اون با اجازه‌ی من رفته، اگه کسی رو میخواید که سرزنشش کنید، اون منم، چون هر بار من خودم بهش گفتم بمونه اونجا، رها... بشین با ما شام بخور! خانم زند اعتراضی کرد: _صدرا! چی میگی؟ من با قاتل پسرم سر یه سفره؟! صدرا توضیح داد: _برادر رها باعث مرگ سینا شده، رها قربانی تصمیم اشتباهه عموئه،... از معصومه چه خبر؟ نمیخواد برگرده خونه؟ رها هنوز ایستاده بود. خانم زند: _نزدیک وضع حملشه، پیش مادرش باشه بهتره! صدرا: _آره خب! حالا کی برمیگرده؟تصمیمش چیه؟ همینجا زندگی میکنه؟ رها... تو چرا هنوز ننشستی؟ خانم زند: _اون سر میز نمیشینه! هنوز تصمیم نگرفته کجا زندگی کنه، میگه اینجا پر از خاطراته و نمیتونه تحمل کنه، حالش بد میشه! در ذهن صدرا و رها نام آیه نقش بست. آیه که همه جا دنبال خاطرهای مردش بود و این خاطرات آرامش می‌کردند! صدرا بلند شد و بشقابی برای رها روی میز گذاشت. صندلی برایش عقب کشید و منتظر نشستنش شد. رها که نشست، خانم زند قاشقش را در بشقاب رها کرد و اعتراض آمیز گفت: _صدرا؟! صدرا روی صندلی‌اش نشست: _عمو تصمیم گرفت خون‌بس بگیره و شما قبول کردید، حالا من تصمیم گرفتم اون اینجوری زندگی کنه شما هم لطفا قبولش کنید، بهتره عادت کنید، رها عضو این خونه است! ******** صبح که رها به کلینیک رسید، دلش هوای آیه را کرد. زن تنها شده‌ی این روزها... زن همیشه ایستاده‌ی شکست خورده‌ی این روزها! روز سختی بود، شاید توانش کم شده که این ساعت از روز خسته است! ساعت 2 بعدازظهر بود. پایش را که بیرون از کلنیک گذاشت، دو صدا همزمان خطابش کرد: -رها! -رها! چقدر حس این صداها متفاوت بود. یکی با دلتنگی و دیگری... حس دیگری را نفهمید. هر دو صدا را شناخت، هر دو به او نزدیک شدند... نگاهشان به رها نبود. دوئلی بود بین نگاهها! صدرا: _شما؟ +نامزد رها، من باید از شما بپرسم، شما؟ صدرا: _شوهر رها! +پس حقیقته؟ حقیقته که زن یه بچه پولدار شدی؟ رها هیچ نمی‌گفت. چه داشت بگوید به این مرد که از نامردی روزگار بسیار چشیده بود. صدرا: _هر جور دوست داری فکر کن، فقط فکر زن منو از سرت بیرون کن. +این رسمش نبود رها، رسمش نبود منو تنها بذاری! اونم بعد از اینهمه سال که رفتم و اومدم تا پدرت راضی شد، حالا که شرایط رو آماده کردم و اومدم قرار عقد بذارم! رها تنش سنگین شده بود. قدم‌هایش سنگین شده بود و پاهایش برخلاف آرزوهایش میرفت. دلش را افسار زد ، و قدم به سمت مرد این روزهایش برداشت... مردی که غیرتی میشد، با او غذا میخورد، به دنبالش می‌آمد، شاید عاشق نبودند اما را که بلد بودند! احسان: _کجا میری رها؟ تو هم مثل اسمتی، رهایی از هر قید و بند، از چی رهایی رها؟ از عشق؟ تعهد؟ از چی؟ تو هم بهش دل نبند آقا، تو رو هم ول میکنه و میره! رها که رها نبود! رها که تعهد میدانست. رها که پایبند تعهد بود! رها که افسار بر دلش زده بود که پا در رکاب عشق نگذارد! از چه رها بود این رهای در بند؟ +حرفاتو زدی پسر جون، دیگه برو! دیگه نبینم سر راه زنم قرار بگیری! سایه‌ت هم از کنار سایه‌ی رها رد بشه با من طرفی؛ بریم رها! دست رها را گرفت و به سمت ماشین کشاند. با خودش غرغر میکرد. رها با این دستها غریبه بود. دست‌های مردی که قریب به دو ماه مردش بود. _اگه بازم سر راهت قرار گرفت، به من زنگ میزنی فهمیدی؟ رها سر تکان داد. صدرا عصبی بود،
حس بدی بود که کسی زنت را با عشق نگاه کند... با عشق صدا کند. کاری که تو یک‌بار هم انجامش نداده‌ای؛ کنار آمدن با رقیبی که حق رقابت ندارد سخت است. گوشه‌ای از ذهنش نجوا کرد "همون رقابتی که رویا با رها میکنه! رویایی که حقی برای رقابت ندارد؛ شاید هر دو عاشق بودند؛ شاید زندگی‌هایشان فرق داشت؛ شاید دنیاهایشان فرق داشت؛ اما دست تقدیر گره‌هایی به زندگیشان زده بودند را گشود و صدرا را به رها گره زد... ******** ارمیا روزها بود که کلافه بود؛ روزها بود که گمشده داشت؛ خواب‌هایش کابوس بود. تمام خواب‌هایش آیه بود و کودکش... سیدمهدی بود و لبخندش... وقتی داستان آن عملیات را شنید، خدایا... چطور توانست دانسته برود؟! امروز قرار بود مراسم در ستاد فرماندهی برای شهدای عملیات گرفته شود. از خانواده‌ی شهدا دعوت به عمل آمده بود؛ مقابل جایگاه ایستاده بودند..... نویسنده؛ سَنیه منصوری ادامه دارد.... 🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
قال الإمام عليّ عليه السلام: رَوِّ قَبلَ الفِعلِ، كَي لا تُعابَ بِما تَفعَلُ 🌸🌸🌸 حضرت علی علیه السلام می فرمایند: پيش از كار بينديش، تا بدانچه انجام مى دهى، سرزنش نشوى. غرر الحكم : ح ۵۴۴۲
خواهرانم! شما اگر میخواهید روحم شاد شودبه جای گریه و زاری ، حجاب خود را حفظ کنید.... اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی_آنلاین_تا_فتح_قدس_مانده_یک_یاحسین_دیگر_مهدی_رسولی.mp3
4.33M
▪️لشکر صاحب‌الزمان آمده خونخواهی.. ♥️ 🇵🇸قدس رمز ظهور است🇵🇸 @tashahadat313
🌷خداوند، ای عزیز! مرا در فراق خود بسوزان و بمیران... ✍خداوند، ای عزیز! چگونه ممکن است کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران. 📚بخشی از وصیت‌نامه شهید حاج قاسم سلیمانی @tashahadat313 ‌✨ الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم 🇵🇸قدس رمز ظهور است🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا