سرزده آمد به جلسهی قرآن روستا ، مثل بقیه نشست
یک گوشه و شروع کرد به خواندن،از حفظ
با تعجب پرسیدم: شما با این همه مشغله
چه طور فرصت حفظ قرآن داشتید؟
گفت: در ماموریتها فاصلهی بین شهرها را
عقب ماشین مینشینم و قرآن میخوانم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧#قطعه_صوتی
🎞 دنیای دلگیر
🎙 حاج محمد علی قاسمی
#اللهمعجللولیکالفرج✨
#خـداےخـوبِ_ابراهـیم
خیلی به والدینش احترام می گذاشت. دیده بود که در قرآن در چند مورد، بلافاصله پس از اطاعت از خدا، دستور به تبعیت از والدین داده شده. برای همین، زمانی که ابراهیم از جبهه برمیگشت، اگر نیمه شب به منزل می رسید، درب خانه را نمی زد. چون مادر و خانواده اش خواب بودند.
حتی در سرما پشت در می خوابید تا آنها برای نماز بیدار شوند. او میدانست دعای والدین عامل سعادت انسان است.
وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا و پر و بال تواضع خویش را از روی محبت و لطف، در برابر آنان (پدر و مادر) فرود آر و بگو: " پروردگارا همان گونه که آنها مرا در کودکی تربیت کردند، مشمول رحمتشان قرار ده. (اسراء/۲۴) "
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁عاشقانهای_برای_تو🍁 قسمت_شانزدهم از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁#عاشقانه_ای_برای_تو🍁
قسمت_هفدهم
حدود دو ماه بیمارستان بستری بودم ...
هیچ کس ملاقاتم نیومد ...
نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت ...
حتی اجازه خارج شدن از اتاق رو نداشتم .
دو ماه تمام، حبس توی یه اتاق ...
ماه اول که بدتر بود ...
تنها، زندانی روی یک تخت ...
توی دوره های فیزیوتراپی، تمام تلاشم رو می کردم تا سریع تر سلامتم برگرده ...
و همزمان نقشه فرار می کشیدم ...
بالاخره زمان موعود رسید ...
وسایل مهم و مورد نیازم رو برداشتم ...
و فرار کردم ... .
رفتم مسجد و به مسلمان ها پناهنده شدم ... اونها هم مخفیم کردن ...
چند وقت همین طوری، بی رد و نشون اونجا بودم ...
تا اینکه یه روز پدرم اومد مسجد ...
پاسپورت جدید و یه چمدون از وسایلم رو داد به روحانی مسجد ...
و گفت: بهش بگید یه هفته فرصت داره برای همیشه اینجا رو ترک کنه ...
نه تنها از ارث محرومه ...
دیگه حق برگشتن به اینجا رو هم نداره ...
بی پول، با یه ساک ...
کل دارایی و ثروت من از این دنیا همین بود ...
حالا باید کشورم رو هم ترک می کردم ...
نه خانواده، نه کشور، نه هیچ آشنایی، نه امیرحسین ...
کجا باید می رفتم؟
کجا رو داشتم که برم؟
🍁شهید طاها ایمانی🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁عاشقانه_ای_برای_تو🍁
قسمت_هجدهم
اون شب خیلی گریه کردم ...
توی همون حالت خوابم برد ...
توی خواب یه خانم رو دیدم که با محبت دلداریم می داد ...
دستم رو گرفت .. سرم رو چرخوندم دیدم برگشتم توی مکتب نرجس ...
با محبت صورتم رو نوازش کرد و گفت: مگه ما مهمان نواز خوبی نبودیم که از پیش مون رفتی؟
صبح اول وقت، به روحانی مسجد گفتم می خوام برم ایران ...
با تعجب گفت: مگه اونجا کسی رو می شناسی؟
گفتم: آره مکتب نرجس ...
باورم نمی شد ...
تا اسم بردم اونجا رو شناخت ...
اصلا فکر نمی کردم اینقدر مشهور باشه ... .
ساکم که بسته بود ...
با مکتب هم تماس گرفتن ...
بچه های مسجد با پول روی هم گذاشتن ...
پول بلیط و سفرم جور شد ...
کمتر از هفته، سوار هواپیما داشتم میومدم ایران ...
اوج خوشحالیم زمانی بود که دیدم از مکتب، چند تا خانم اومدن استقبال من ...
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ...
از اون جا به بعد ایران، خونه و کشور من شد ...
🍁شهید طاها ایمانی🍁
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
دستشُ محکم گرفتم
گفتم: بحث و عوض نکن
این سوختگیِ دستت چیه هادی؟!
خندید؛
سرشو پایین انداخت و گفت:
یه شب شیطون اومد سراغم
منم اینطوری ازش پذیرایی کردم ..
• شهید هادی ذوالفقاری🕊•
#شهیدانه
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۲۱ آذر ۱۴۰۲
میلادی: Tuesday - 12 December 2023
قمری: الثلاثاء، 28 جماد أول 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️15 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️22 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️31 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️32 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
#حدیث
🌸#امام_صادق (ع)🌸
🍃صدقه اى كه خدا آن را دوست دارد عبارت است از :
اصلاح ميان مردم هرگاه رابطه شان تيره شد، و نزديك كردن آنها به يكديگر هرگاه از هم دور شدند
📚ميزان الحكمه ج6 ص224
🌷ماجرای شهیدی که کیسه ای در کفن خود گذاشته بود🌷
شهید دستغیب برای خود کفنی تدارک دیده بود ودر لای کفن کیسه ای قرار داد که برای خانواده وی پس از شهادتش ،عجیب ونامفهوم بود..
✍ همسر شهید:
هنگامی که خلعتی (کفن) ایشان را
بیرون آوردم،
در میان پارچههای کفن،
کیسهای دوخته شده از پارچه سفید یافتم، متحیر شدم
این دیگر برای چیست؟
آن را کنار گذاشتم و بقیه تکهها و پارچهها را دادم.
یک هفته گذشت،
اربعین حسینی (هفتم شهدای جمعه خونین شیراز) بود،
قضیه خوابهایی که شب پیش از روز هفتم شهادتشان دیده شده بود که پارههای بدن آقا هنوز لای دیوارها و پشت بامها و بر سر درختهای خانههای مجاور باقیمانده است. وقتی معلوم شد این خوابها درست است هیاهویی در شهر افتاد. گوشتها را جمع آوری نمودند و از من کیسهای جهت جا دادن آن خواستند.
فورا به یاد آن کیسه همراه خلعتی افتادم، رفتم و آن را آوردم و به بعضی از بستگان دادم و جریان را گفتم؛ که آقا از پیش این کیسه را جز کفنی خود به حساب آورده و از قبل تهیه کرده است. گویا به ایشان الهام شده بود که برای تکه پارههای باقیمانده بدنشان کیسه مخصوص لازم است.
شب هنگام (شب جمعه بعد از اربعین) با حضور دستههای عزاداری، پایین قبر را شکافتند و کیسه مزبور را دفن کردند.
این شهید سعید، در حال رفتن به نماز جمعه وایراد خطبه ها بر سر کوچه منزل خود به دست منافقین کور دل به شهادت رسید وبیشتربدن مطهر ایشان تکه تکه گشت...
#شهید_آیت_الله
#سید_عبدالحسین_دستغیب
شادی روح پاکش صلوات ....🌸
💚