eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
5.4هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
این که گناه نیست 01.mp3
17.82M
1 ✴️ ساختارِ گُنــــاه یه چیز عجیب و غریب نیست! فقــط؛ یکی از چهار حمله ی شیطانه! ✅اگر بتونی، این حمله رو با انواع ترفندهاش بشناسی؛ راحت میتونی جلوش، بایستی @tashahadat313
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 (ع) ♨️رسم جوانان شیعه 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان امنیتی شهریور 🌾 قسمت 27 مطمئنم ریز جزئیات را در جریان بودم. قرار نبود تا خود همایش بین
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌾 قسمت 28 هاجر وا رفت و لب برچید. صابری گفت: از برون‌مرزی استعلام گرفتی؟ -بله. گفتن کاملا پاکه؛ ولی من بازم بهش مشکوکم. -اون یکی چطور؟ -آهان... دومی مشکوک‌تره. یکی از کارمندهای ساختمون مرکزیه که اون روز از عوامل برگزاری همایش بوده. سوءسابقه نداره و به نظر میاد پاکه؛ ولی دیروز صبح خانواده‌ش به پلیس اعلام مفقودی کردن و گفتن از پریروز عصر که رفته بیرون، برنگشته خونه و هنوز پیداش نکردن. ابروهای صابری بالا رفتند: امیدوارم کردی. فکر کنم دست روی آدم درستی گذاشتی. هاجر با تمام اجزای صورتش خندید: ممنون خانم. -برو فیلم‌هایی که تیم رسانه گرفتن رو بررسی کن؛ اباعیسی و اون کارمنده رو سعی کن توی فیلم پیدا کنی. ببین کدومشون رفتارش غیرعادیه. *** -بمب‌گذاری دو روز گذشته در سالن همایش دانشگاه اصفهان، بدون آسیب به هم‌وطنان خنثی شد. هنوز هیچ گروهی مسئولیت این حمله تروریستی را بر عهده نگرفته است. از اخبار چیز بیشتری در نمی‌آید. در تخت مثل مار به خودم می‌پیچم. تف به شرف نداشته‌ات دانیال... نمی‌دانم پیام بدهم یا نه. می‌ترسم تحت نظر باشم. نگاهی به افرا می‌اندازم که زیر پتویش خزیده و مثل یک پریِ معصوم، دستانش را زیر سرش گذاشته. نگاهم را می‌کشانم تا آوید که صورتش میان موهای فرفری و پرپشتش گم شده و بالشش را بغل کرده. حسرتشان را می‌خورم که می‌توانند راحت بخوابند و به لو رفتن و دستگیر شدن و کوفت و زهرمار فکر نکنند. چرا همیشه، در هر جمعی، من بدبخت‌تر از همه‌ام؟ از جا بلند می‌شوم. تخت برای بی‌قراری‌ام کوچک است. اتاق را قدم می‌زنم، طول... عرض... صدای ساعت روی اعصابم رفته. چهار و نیم صبح است، من فردا کلاس دارم، دارم از خستگی می‌میرم و خوابم نمی‌برد... اه. چنگ می‌زنم میان موهایم. کدام گوری دیده بودم آن محافظِ کچلِ خونسرد را؟ چرا انقدر آشنا بود؟ چرا به من نگاه کرد؟ بدبخت شدم. حتما همین الان هم تحت نظرم. پرده را کمی کنار می‌زنم و پایین را نگاه می‌کنم؛ کسی نیست. حاضرم تا ته جهنم بروم، ولی قدم به زندان‌های امنیتیِ ایران نگذارم. به سمت کمد هجوم می‌برم. کیف خاکستری سر جایش هست؛ وسایل داخلش هم. نکند افرا یا آوید آن را دیده باشند؟ اصلا شاید یک ریگی به کفش یکی از این دوتا هست. شاید همین‌ها آدم‌فروشی کرده باشند که اگر اینطور باشد، خودم می‌کشمشان. معده‌ام تیر می‌کشد. در کیف خاکستری را می‌بندم و به متر کردن طول و عرض اتاق ادامه می‌دهم. از خستگی، روی تخت سقوط می‌کنم. صفحه چت دانیال را باز می‌کنم. گور بابای همه‌چیز... دوست دارم هر فحشی که بلدم را بنویسم و برایش بفرستم. اصلا اگر تحت نظر بودم، باید تا الان یک اتفاقی می‌افتاد دیگر... عملیات تروریستی سه روز پیش ناکام ماند و خنثی شد؛ بدون آسیب به هیچ‌کس. خب دیگر منتظر چی هستند؟ تا الان باید دستگیر می‌شدم. من حواسم به همه‌چیز بوده. هیچ‌کس تعقیبم نکرده. هیچ حرکت اضافه و خطرناکی نداشته‌ام. نه در لبنان، نه ایران. اصلا هیچ سوءسابقه‌ای ندارم که کسی به من مشکوک شود؛ مگر این که یک نامردی من را فروخته باشد. برای دانیال می‌نویسم: نزدیک بود بمیرم، احمق عوضی. سریع آنلاین می‌شود و می‌نویسد: داشتی دیر می‌کردی، نصف عمر شدم عزیز دلم. -زهر مار. کدوم خری این مسخره‌بازی رو راه انداخت؟ -خر نبود، یه مشت سگ وحشی بودن. سگ وحشی هیچ معنایی جز ته‌مانده‌های متوهم گروهک‌های تکفیری ندارد. می‌نویسم: حواستون به سگای وحشی‌تون باشه. هار بشن، کار دستتون می‌دن. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان امنیتی شهریور قسمت 29 -حواسمون هست؛ ولی اینا از نژاد پیت‌بول‌اند. وقتی بزنه به سرشون، حتی صاحبشونم نمی‌شناسن. پیت‌بول، وحشی‌ترین نژاد سگ و به عبارتی، داعش. فکر می‌کنند می‌توانند دوباره کمر راست کنند، خوش‌خیال‌ها. می‌نویسم: یعنی قلاده پاره کرده بودن؟ -آره. اصلا قرار نبود اینطوری بشه. خیالت راحت. هواتو دارم عزیزم. با خواندن کلمه «عزیزم» از طرف دانیال لرز می‌کنم. نمی‌دانم چرا؛ ولی همیشه مقابل ابراز محبت‌هایش حس انفعال داشتم و معذب بودم. پتو را تا چانه روی خودم می‌کشم که احساس لرزم کم شود. هنوز نمی‌دانم دانیال واقعا دوستم دارد یا نه. هیچ‌چیزش به آدم نرفته؛ دوست داشتنش هم. ترجیح می‌دهم فقط همکار و نهایتاً فقط دوستم باشد؛ اما از این که پای عشق را به رابطه‌مان باز کنم، می‌ترسم. دانیال همیشه غیرقابل‌پیش‌بینی ست و یک برگ برنده در آستینش دارد. همیشه طوری رفتار می‌کند که انگار از قبل، اراده‌اش محقق شده و به چیزی که می‌خواهد می‌رسد؛ چنین آدمی برایم ترسناک است. صدای جیرجیر تخت آوید، از جا می‌پراندم. همراهم را خاموش می‌کنم و خودم را به خواب می‌زنم. آوید در رختخواب می‌نشیند، خمیازه می‌کشد و پاورچین پاورچین، از اتاق بیرون می‌رود. اگر تا الان بیدار بوده باشد چی؟ اگر این بی‌قراری‌ام را دیده باشد چی؟ نه... اگر دیده بود انقدر زود از جا بلند نمی‌شد... ولی الان دارد می‌رود چه غلطی بکند؟ دارد می‌رود کجا؟ می‌خواهم دنبالش بروم؛ اما پشیمان می‌شوم. نمی‌خواهم کار را خراب‌تر از این که هست بکنم. محکم به تخت می‌چسبم و پتو را دور خودم می‌پیچم؛ مثل وقت‌هایی که کم‌سن‌تر بودم و نیمه‌شب، بی‌خوابی می‌زد به سرم و وهم برم می‌داشت که پدرِ داعشی‌ام، در خانه پنهان شده تا وقتی خوابم برد، بیاید و سرم را ببرد. و مثل الان، مچاله می‌شدم زیرِ تنها وسیله دفاعی‌ام: پتو. آوید برمی‌گردد به اتاق؛ بی‌صدا و آرام. تنها سایه شبح‌مانندش را می‌بینم که با هاله‌ای بی‌جان و نقره‌ای از نور ماهِ پشت پنجره، پوشیده شده. چادر نمازش را می‌پوشد و سجاده‌اش را پهن می‌کند. ساعت چند بود مگر؟ هنوز که اذان نگفته‌اند... دختره دیوانه. *** چیز زیادی از این خیابان و دیگر خیابان‌های تهران به یاد نمی‌آورم؛ اما واضح است که با پانزده سال پیش تفاوت زیادی دارد. به هر حال ایران همیشه در نظر من، جایی بوده با خیابان‌های تمیز و امن و آفتابی، جایی خالی از صدای انفجار و جت جنگی و هنوز هم همان‌طور است. ساختمان مرکز خورشید، ساختمانی ست نوساز به سبک معماری ایرانی و سردرش، کلمه «خورشید» با خط نستعلیق خودنمایی می‌کند. افرا آرام شانه‌ام را هل می‌دهد: برو دیگه! در مسیر اصفهان به تهران که بودیم، افرا بالاخره وا داد. گفت آن کسی که منتظری می‌گفت می‌توانیم ازش کمک بگیریم، پدرش است. پدری که وقتی افرا بچه بوده، افرا و مادرش را رها کرده و رفته. بعد هم مادرش بیمار شده و فوت کرده. برای همین افرا در یک قهر طولانی با پدرش به سر می‌برد و با وجود اصرار پدرش، نه حاضر است با او زندگی کند و نه حتی با او کوچک‌ترین ارتباطی داشته باشد. بعد از فهمیدن راز افرا، با او احساس نزدیکی بیشتری کردم. هردومان یک چیز مشترک داشتیم: غم فقدان مادر و کینه از پدر. البته درباره افرا، فکر نکنم کینه‌اش به اندازه من شدید باشد. افرا هم متقابلا، کمی گاردش را مقابلم پایین آورده و حاضر شده با من بیاید مرکز خورشید. فکر می‌کند هیچ چیز پنهانی از هم نداریم؛ دخترکِ ساده‌ی بیچاره! گرمای مطبوعی داخل مرکز هست که فشار سرمای آبان را از دوشم برمی‌دارد. تنها چیزی که سکوت مرکز را می‌شکند، صدای گریه و خنده‌ی بچه‌هاست که با گل و گلدان‌های متعددِ چیده شده دور تا دور سالن انتظار، به فضا روح می‌بخشد. انقدر رنگ‌های به کار رفته در سالن، شاد و زیبا هستند که هرکس نداند، فکر می‌کند آمده مهدکودک نه مرکز درمانی. این‌جا، بزرگ‌ترین و مجهزترین مرکز درمانی مغز و اعصاب کودکان در جنوب غرب آسیاست و یکی از پنج مرکز برتر مغز و اعصاب کودکان در جهان؛ که البته از این پنج مرکز، یکی دیگرش هم در ایران است. می‌روم به سمت میز اطلاعات و کارمندِ پشت میز، زودتر سلام می‌کند؛ با لبخندی که به همه مراجعان تحویل می‌دهد: سلام. روزتون بخیر، چطور می‌تونم کمک‌تون کنم؟ هرچه جمله در ذهنم مرتب کرده بودم، از یادم می‌رود و دست و پایم را گم می‌کنم: ام... من... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ میلادی: Saturday - 15 June 2024 قمری: السبت، 8 ذو الحجة 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹توطئه ترور امام حسین علیه السلام در مکه، 60ه-ق 🔹دعوت عمومی حضرت مسلم علیه السلام در کوفه، 60ه-ق 🔹حرکت امام حسین علیه السلام از مکه به سمت عراق، 60ه-ق 📆 روزشمار: 🌺1 روز تا روز عرفه 🌺2 روز تا عید سعید قربان ▪️7 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام ▪️10 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم ▪️22 روز تا آغاز ماه محرم الحرام @tashahadat313
💠 روز 💠 💎 سه توصیه قابل تأمل از أمیرالمؤمنین علی (ع) 🔻امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام: مَنْ أَصْلَحَ سَرِيرَتَهُ، أَصْلَحَ اللَّهُ عَلَانِيَتَهُ؛ وَ مَنْ عَمِلَ لِدِينِهِ، كَفَاهُ اللَّهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ؛ وَ مَنْ أَحْسَنَ فِيَما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ، أَحْسَنَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ ✔️ آن كس كه درون و باطن خويش را اصلاح كند، خداوند ظاهرش را اصلاح می‌نمايد. ✔️ هركس براى دين خود كار كند، خداوند كار دنيايش را سامان می‌بخشد. ✔️ آن كس كه رابطه ميان خود و خدايش را اصلاح كند، خداوند رابطه ميان او و مردم را اصلاح خواهد كرد. 📚 نهج‌البلاغه، حکمت۴۲۳ @tashahadat313
همیشه‌میگفت: واسه کی کار میکنی ؟! میگفتم : امام حسین علیه السلام میگفت: پس حرف ها رو بیخیال !! کار خودت رو بکن جوابش با علیه السلام 🕊🌹 @tashahadat313
این که گناه نیست 02.mp3
6.27M
2 ❌یک اشتبـاه بـزرگ؛ چرا همش دنبالِ اینی، چی ثواب داره؟ چرا نمیری، چیزایی که کارهای خوبتو بی اثر میکنه، بشناسی؟ ✅تا آفت ها رو نشناسی، خوبی هات پایدار نمی مونن @tashahadat313
28.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻شما فکر کردین آقا می‌گه بیاین رأی بدین از سر ضعفه⁉️ 🎙مهدی رسولی انتشار حداکثری با شما ✅ @tashahadat313
💞معرفی شهید💞 💥اولین روحانی مدافع حرم است که آرزو داشت: «آنچنان بایدباداعش بجنگیم وبکشیم که اگرخودکشته شدیم، نبایدچیزی ازبدن مابماند تازحمت تشییع مان به دوش دیگران نیفتد». 🌻حجت الاسلام مالامیری مسلط به زبان عربی وانگلیسی بود.سال‌های آخربه شهرهای مرزی کشور که داعش نیروجذب می‌کردمی‌رفت تاتیردشمنان به سنگ بخورد.حتی به درخواست اهل تسنن که می‌گفتند جوانان ماراازافکارانحرافی داعش نجات دهیدبه سیستان وبلوچستان،خاش،ایران شهر،کرمانشاه،تالش وآستارامی‌رفت وآنجابه تبلیغ می‌پرداخت. 🕊🌷حجت‌الاسلام‌محمدمهدی‌مالامیری @tashahadat313