🇮🇷توئیت مهم و وحدتبخش رئیس ستاد دکتر جلیلی:
"یک یا حسین دیگر"
#انتخابات
#سعید_جلیلی
#جلیلی
@tashahadat313
⭕️ موج حمایت طرفداران #قالیباف از #جلیلی در توییتر👏🏻
همه در یک جبهه هستیم🤝🏻
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
@tashahadat313
🔶 در سال ۱۳۸۴ هاشمی رفسنجانی با ۶ میلیون رای اول و احمدینژاد با ۵ میلیون رای دوم شد.
❇️ در دور دوم احمدینژاد ۱۷ میلیون رای و هاشمی رفسنجانی ۱۰ میلیون رای آورد...
🔶 اینو غربگراها توی این سال ها نشون دادن که حتی از یک رای هم نمیگذرن! بعضی جاها هر رای رو دو میلیون تومن میخریدند...
ما هم نباید حتی از یک رای هم بگذریم تا پیروزی نهایی رو به دست بیاریم
⭕️دلسوزان و انقلابیون به تأسی از حضرت زهرا سلام الله
یاعلی بگیم و دعوت به مشارکت به نفع انقلاب اسلامی وانقلاب امام زمان کنیم
@tashahadat313
آهای اونایی که رای نمیدین!!!
قبل از روبرو شدن با شهدا در قیامت و قبل از پاسخگویی به جانبازان شیمیایی و قطع عضو در آخرت، در همین دنیا روی جوابمون فکر کنیم؛ آیا جوابی که شهدا را قانع کند، داریم؟
برای شهید و جانبازی که کل دنیا و خوشی های زندگی را طلاق داده، بهانه اقتصادی و معیشت برای رای ندادن یک طنز خنده دار است؛
جوابی برای شهدا آماده کنیم که از جان و همه خوشی های دنیا، یک سر و گردن بلند تر باشد.
۱۵ تیرماه در راه است....
#ارسالی
@tashahadat313
این که گناه نیست 16.mp3
4.89M
#این_که_گناه_نیست 16
💢در زندگی همه ما
روزهای قشنگ و بزرگ، زیاد هست!
که هم به یادموندنی اند،
و هم تغییردهنده مسیر زندگی مون.
❌مراقب باش!
خاطره این روزها رو
با قلموی گناه،رنگی نکنی
@tashahadat313
📣 تصاویری از شهدای حمله اشرار مسلح به صندوق آرا
🔺اولین تصویر از شهید فرهاد جلیل و شهید ابراهیم مرمزی که توسط اشرار مسلح هنگام حمله به صندوق آرا رای ریاست جمهوری در منطقه راسک استان سیستان بلوچستان به درجه رفیع شهادت رسیدند.
🔺این دو شهید در حال تامین امنیت صندوق های رای بودند که توسط اشرار به شهادت رسیدند.
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨معجزهٔ تماس✨
‼️در این شرایط انتخاباتی حتی یک رای هم اثرگذار است!
🔹 نظر حجت الاسلام مجتبی عرب از تاثیرگذاری دعوت #مردم
📞 از تماس تلفنی، روستا و اقوام غافل نشوید…
#یک_ایران_دعوت 🇮🇷
#دکتر_جلیلی
✳️ به کمپین گفتگوی تلفنی بیستکال! بپیوندید:
ربات پویش جهت دریافت شماره:
https://ble.ir/bistcall_jalily_bot
کانالهای اطلاع رسانی:
ایتا:
B2n.ir/z85220
بله:
ble.ir/join/EkuoAWN3fr
این برنامه بیستکال رو لطفا لطفا زنگ بزنید خیلی خوبهه
مامان بابا هاتون داداشتون
مردارو مردا حرف بزنن باهاشون خانوما هم خودتون یا ماماناتون خواهراتون و..
توروخدا بیاید یه کاری کنیم قبل از اینکه..
شوکه بشیم شنبه صبح..🥲😢
تک تکمون مسئولیم
و تک تکمون اثرگذار..
یه بنده خدایی زنگ زدیم دیشب ، ترک بود گفت پزشکیان رای دادم الان
یه ذره صحبت کردیم باهاش گفت چرا زودتر زنگ نزدی؟!
چنددیقه زودتراگه زنگ زده بودی جلیلی میدادم!..🥲
در این حد دقیقه ها و لحظه ها مهمه تو این یک هفته⭕️
رباته⭕️ خودش شماره تصادفی بهتون میده.
تازه استان شم میتونید انتخاب کنید.
♦️متن کامل بیانیه محمدباقر قالیباف در حمایت از سعید جلیلی
🔹من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهممن ینتظر و ما بدلوا تبدیلا
🔹انتخابات ۸ تیر نشانه باور عمیق نظام جمهوری اسلامی و رهبر فرزانه انقلاب به مردم سالاری دینی است که پنجره فرصت تغییرات را از درون ساختار انتخابات فراهم می کند و اجازه می دهد جریان های متعدد با سلیقه های مختلف بتوانند در رقابتی سالم و عادلانه ، خود را به مردم عرضه کنند و مردم عزیز با مشارکتی موثر مدیران اجرایی خود را انتخاب کنند.
🔹اینجانب خدا را شاکرم علی رغم اینکه منطق سیاسی حکم بر ماندن من در جایگاه ریاست مجلس می کرد، در انجام تکلیف و دوری از تخریب های گسترده، بر کرسی عافیت طلبی تکیه نزدم. خوشحال هستم که با هدایتهای الهی در این لحظه تاریخی برای عدم بازگشت به دوره خسارت بار دهه ۹۰ و ناتمام نماندن راهی که با شهید رییسی شروع کرده بودیم، چه برای آمدن و چه برای کنار نرفتن تردید به خود راه ندادم و شرمنده شهدا و امام شهدا نشدم که این حضور فرصتی را برای جریان انقلابی در دور دوم انتخابات فراهم کرد و خداوند نیز بر این حقیر منت گذاشت و قلب های بزرگان و متنفذان اخلاقی، مذهبی، آیینی، حوزوی و دانشگاهی و همچنین عموم مردم نجیب و اقشار محترم را بر حمایت از این بنده پرتقصیر هدایت کرد که ضروری می دانم از همه کسانی که با بزرگ منشی بر اینجانب لطف داشتند، تشکر ویژه کنم و بابت فشارهای غیراخلاقی که بخاطر این حمایت متحمل شدند، از خداوند طلب اجر کنم.
🔹آنها در لحظه مهم تصمیم، هزینه دادن را بر مصلحت اندیشی ترجیح دادند. بزرگی ارزش این حمایت برای من بیش از همه روشن است چرا که می دانم این بزرگان هیچ گاه خود را برای فردی هزینه نمی کنند مگر برای انجام تکلیف الهی.
🔹همچنین لازم است تاکید کنم راه هنوز پایان نیافته است و علی رغم اینکه اینجانب برای شخص آقای دکتر پزشکیان احترام قائل هستم، اما بدلیل نگرانی از برخی اطرافیان ایشان، از همه نیروهای انقلابی و حامیان خود میخواهم که کمک کنند تا جریانی که مسبب بخش مهمی از مشکلات اقتصادی و سیاسی امروز ما است، به عرصه قدرت باز نگردند لذا همه باید تلاش کنیم تا نامزد جبهه انقلاب آقای دکتر جلیلی بعنوان رئیس دولت چهاردهم انتخاب شوند.
🔹در پایان وظیفه خود می دانم سپاس خود را از رهبرفرزانه انقلاب که با هدایت های خود مسیر انتخابات را در جهت مشارکت حداکثری و انتخاب اصلح هموار کردند، اعلام کنم و از همه حامیان خود که مظلومانه ، تحت بیشترین فشارها و تخریب های همه جانبه برای بازگرداندن گفتمان عقلانیت انقلابی و کارآمدی شبانه روز تلاش کردند تشکر فراوان می کنم و اطمینان دارم مورد لطف شهدا مخصوصا شهید سلیمانی قرار گرفتهاند.
والسلام
محمد باقر قالیباف
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان امنیتی شهریور 🌾 قسمت 56 لبانش را جمع میکند و کلامش را فرو میدهد. دستش هم مشت میشود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان_امنیتی_شهریور
قسمت 57
نمیدانست اگر اتفاقی افتاد باید چکار کند. هنوز در مبارزه خیابانی به اندازه کافی مهارت نداشت. فقط میدانست باید ترسش را بردارد و آن را در کانون گردباد رها کند.
میان آشوب و آتشی که به جان خیابان افتاده بود، چشمش عباس را دنبال میکرد. آدمها را کنار میزد که از عباس جا نماند. میدانست اگر عباس ببیندش، نمیگذارد همراهش برود. سرمای شب را و آدمها را میشکافت که عباس را گم نکند؛ ولی فکر چاقویی را نکرده بود که از پشت بر تنش نشست. نفهمید چطور. فقط پشت کمرش سوخت. یک نفر از پشت زدش و تا برگردد، ضارب خودش را میان جمعیت گم کرده بود. کمیل تلوتلو خورد، کسی به او تنه زد و روی زمین افتاد. عباس در نظرش داشت تار میشد؛ داشت در جمعیت گم میشد؛ دور و دورتر... و کمیل بیحال و بیحالتر. کمی خودش را روی زمین کشید. سعی کرد بلند شود. نتوانست. افتاد زیر دست و پای جمعیتی که در خیابان بودند. سرش به لبه جدول خورد و ابرویش شکافت. خون روی صورتش راه باز کرد و دیگر نتوانست جایی را ببیند. تسلیم آغوش بیهوشی شد. هم ترسهایش و هم خودش، در طوفان گم شده بودند.
پانزده سال بود که خودش را سرزنش میکرد؛ با این که واقعا تقصیری نداشت. خودش هم میدانست آن کسی که برای قتل عباس نقشه کشیده، خواسته از شر نیروهای تامینش هم راحت شود. مقابل قبر عباس نشست. سرش را پایین انداخت و با کف دست، سینهاش را ماساژ داد بلکه قلبش آرام شود. مغزش را کاوید تا علت این آشوب را پیدا کند. ذهنش را که رها میکرد، سمت آریل میرفت. آریل از کجا پیدایش شده بود؟ عباس حرفی درباره یک دختربچه سوری نزده بود؛ اما کمیل نقاشی آریل را چند روز بعد از شهادت عباس در اتاق کارش پیدا کرد. آن را چسبانده بود به دیوار اتاقش، پایین نقاشی تاریخ زده و نوشته بود: دخترم سلما.
آریل پیچیدهتر از آن به نظر میرسید که نشان میداد. اصرارش برای شناختن قاتلان عباس، مثل زنگ هشدار بود. یا خودش خطر بود، یا در خطر بود، یا چیزی شبیه این. کمیل در چشمان آریل، طغیان و خشمی پنهان دیده بود که او را میترساند. ترس...
میخواست مثل عباس باشد؛ ترسش را بردارد و به دل طوفان بزند.
***
صدای دست و سوت و جیغی که از بیرون اتاق میآید، اجازه نمیدهد درست بشنوم آوید چه میگوید. آوید بعد از زمزمه کوتاهی در گوشم، سرش را عقب میآورد و لبخند میزند. مردد میگویم: یعنی با هم...
چشمغره میرود و آرام میگوید: هیس!
و مردمک چشمانش را کج میکند به سمت افرا که به واسطه درس، زمان و مکان را فراموش کرده. آرام میگویم: اگه بمب هم بترکه، نمیشنوه.
آوید میخندد و بازویم را میگیرد تا از روی تخت بلند شوم: بیا بریم بیرون...
از اتاق بیرونم میکشد. راهروی خوابگاه را با کاغذهای رنگی تزیین کردهاند و دیوارها پر از پوسترهایی درباره امام آخر شیعیان است. خوابگاه از همیشه شلوغتر و پر جنبوجوشتر است. هیچکس روی پای خودش بند نیست. همه لباسهای رنگی و شاد پوشیدهاند و اینسو و آنسو میدوند. به محض بیرون آمدنمان، دونفر از دوستان آوید از جلوی در رد میشوند، برای آوید دست تکان میدهند و همزمان بلند میگویند: مخلص آوید خانوم!
آوید برایشان دست بلند میکند: ما مخلصتریم!
-از شهیدت چه خبر؟
آوید صدایش را میبرد بالا و به دونفری که حالا دورتر شدهاند، میگوید: خیلی دمش گرمه!
-مثل خودت.
و میروند. اخم میکنم: شهیدت؟
چشمان آوید میدرخشند: بهت نگفتم؟
-چیو؟
آوید هیجانزدهتر از قبل، مثل بچهها جست و خیز میکند: خانم منتظری بهم سپرده درباره مطهره تحقیق کنم.
-به تو؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان امنیتی شهریور 🌾
قسمت 58
بادی به غبغب میاندازد و میگوید: آره، مگه نمیدونی؟ منم باهاشون همکاری میکنم برای تکمیل پرونده خانمهای شهیدی که اطلاعاتشون ناقصه.
چه دل خجستهای دارد این دختر! وقتی این مسئولیت را قبول میکرد، به فکر درس و دانشگاهش نبود؟ میگویم: پس درست چی؟
آوید با بیخیالی شانه بالا میاندازد: مگه قراره درس نخونم؟ هرچیزی سر جای خودشه.
چشمک میزند. میگویم: تاحالا درباره مطهره چیزی فهمیدی؟ این که چرا مُرده؟
مشتاق از این که یک شنونده پیدا کرده، دستانم را میگیرد: وای آره... خیلی چیزها. ضابط قضایی بوده. موقع نگهبانی، متهمها میخواستن بزننش و فرار کنن، ولی مقاومت کرده. اونا هم چندنفری شهیدش کردن.
-ضابط قضایی یعنی چی؟
-همون مامور دیگه. مامور قوه قضائیه بوده، برای نگهداری و جابهجایی متهم.
تکیه میدهد به دیوار و دست به سینه، آه میکشد: بیچاره عباس! فقط دو ماه از عقدشون گذشته بوده.
زیر لب میگویم: عباس از منم بدشانستر بوده.
-من اسم اینا رو نمیذارم شانس. همهچیز حساب و کتاب داره.
-من ترجیح میدم فکر کنم شانسه؛ چون نمیدونم با چه منطق و دلیلی باید انقدر بدبخت باشم.
آوید دستش را میگذارد روی شانهام.
-به نظر من تو بدبخت نیستی. حالا همه یه مشکلاتی دارن... ولی همین که یه شهید همیشه هوات رو داشته، خیلی عالیه...
بغض راه گلویم را میبندد. پوزخند میزنم: هه! تو نمیدونی چقدر بدبختی کشیدم.
ساعدش را میگیرم تا دستش را از روی شانهام بردارم، اما مقاومت میکند و میگوید: وایسا... قرار بود درباره یه موضوع دیگه حرف بزنیم اصلا...
دست به سینه و بیحوصلهتر از قبل، مقابلش میایستم.
- خب بگو!
-توی نقاشیای که از مامان افرا میکشی، باباش رو هم بکش. سهتاشونو با هم بکش.
-خب اینو که شنیدم. ولی نمیفهمم چرا باید این کار رو بکنم؟
آوید چشمانش را طوری گرد میکند که انگار بدیهیترین سوال دنیا را پرسیدهام: خب مگه نمیخوای با هم آشتی کنن؟
- به من چه؟
چشمان آوید گردتر میشوند: آریل این چه حرفیه؟ الان ما با هم خواهریم... هماتاقیم. افرا به تو کمک کرد عباس رو پیدا کنی. خب تو هم بهش کمک کن با باباش آشتی کنه.
-خودش نمیخواد.
-میخواد، مطمئن باش. فقط به روی خودش نمیاره.
هر دو دستش را روی شانههایم میگذارد: تو بکش، من برات جبران میکنم. خدا خیرت بده.
لبم را کج میکنم و شانه بالا میاندازم: باشه... ضرری نداره.
مشت آرامی به بازویم میزند: دمت گرم. بریم تو اتاق.
قدم به اتاق که میگذاریم، افرا با چشمان تنگ شده نگاهمان میکند: چیو ازم قایم میکنین؟
تمام مهارتم در کتمان حقیقت را به کار میبندم، بیخیال پشت میزم مینشینم و میگویم: هیچی.
-پس چرا رفتین بیرون صحبت کنین؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313