eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 158 تلما دستش را بالا گرفت و صدایش را بلند کرد. -می‌شه درباره‌ش حرف نزنیم؟ آرام و سرخورده، در خودم جمع شدم و گفتم: معذرت می‌خوام. فکر کنم دوباره پامو از گلیمم درازتر کردم. تلما جواب نداد. از گوشه چشم دیدمش که داشت پوست لب‌اش را می‌کند و صورتش کمی قرمز شده بود. محدوده ممنوعه‌ای داشت که تا می‌خواستم واردش شوم، اینطوری آژیر می‌زد. مثل رایانه‌ی پیشرفته‌ای بود که تلاش‌هایم برای هک کردنش یکی‌یکی با شکست مواجه می‌شد. صدای نفس زدنش را بلندتر از همیشه می‌شنیدم. تند، کشدار و گرفته. طبیعی نبود. سرم را چرخاندم که نگاهش کنم و دیدم تمام مویرگ‌های صورتش پر از خون‌اند. کم مانده بود چهره‌اش کبود شود. دستش را گذاشته بود روی قلبش و سینه‌اش را چنگ می‌زد. لب‌هایش خشک شده بودند. پنیک. فرمان را به سمت راست چرخاندم. ماشین را در شانه خاکی جاده متوقف کردم و پیاده شدم. ماشین را دور زدم و در سمت تلما را باز کردم. عرق از شقیقه‌هایش می‌ریخت و طوری به خودش می‌پیچید که انگار داشت می‌مرد؛ ولی من می‌دانستم که نمی‌میرد. می‌دانستم که فقط باید صبر کنم تا تمام شود. شدیدترین زلزله‌ها هم عمرشان کوتاه است؛ در حد چند ثانیه. پنیک هم مانند زلزله است، سهمگین و ویرانگر اما کوتاه. دست‌هایش را گرفتم و مقابلش نشستم تا تمام شود. دستانش یخ کرده بودند و می‌لرزیدند. به یک سرنخ دیگر رسیده بودم: پدرش. این مدت بارها درباره گذشته‌اش پرسیده بودم و او با جملات سربسته و نامفهوم از گذشته یاد گرده بود، ولی یادآوری هیچ‌چیز باعث نمی‌شد دچار حمله پنیک شود. تنها چیزی که او را به این حال انداخت، نام بردن از پدرش بود. او دروغ گفته بود؛ می‌دانست پدرش کیست؛ خوب هم می‌دانست. و اتفاقا، از پدرش خاطره هم داشت؛ خاطره‌ای که بتواند انقدر ترسناک باشد که او را در میان پنجه‌های حمله پنیک فشرده کند. پدرش کلید گذشته‌اش بود. لرزش دستانش کم‌کم آرام گرفتند و تنفسش عادی شد. زلزله تمام شده بود. *** 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۰۲ آبان ۱۴۰۳ میلادی: Wednesday - 23 October 2024 قمری: الأربعاء، 19 ربيع ثاني 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: 🌺15 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️23 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️43 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️53 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها 🌺60 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها @tashahadat313
🔹روز چهارشنبه روز امام موسی کاظم ،امام رضا ،امام جواد و امام هادی علیهم السلام است 🔸امام رضا(ع) می فرمایند : 📜بکوشید که زمانتان را به چهار بخش تقسیم کنید: 1- زمانی برای مناجات با خدا 2-زمانی برای تأمین معاش [کسب روزی] 3- زمانی برای معاشرت با برادران و معتمدانی که عیب هایتان را به شما می شناسانند و در دل شما را دوست دارند 4- و ساعتی برای کسب لذّت های حلال با بخش چهارم توانایی انجام دادن سه بخش دیگر را به دست می آورید فقه الرّضا علیه السلام، ص ۳۳۷ ‌ @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بانویی که در شیراز به دنیا آمد و در لبنان شهید شد را بهتر بشناسیم @tashahadat313
زن بود مادر بود ایرانی بود بدست جنایت کارترین رژیم تاریخ به شهادت رسید اما روشنفکرانِ مدعیِ حمایت از زن زندگی و آزادی نه غمگین می‌شوند، نه هشتگی میزنن! چرا؟ چون محجبه است... چون شعار احترام به عقاید مختلف شان صرفا وسیله ای برای توجیه اعمال خودشان است! 🗣 خانم فردوس @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭دختر لبنانی که دو چشم همسرش در انفجار آسیب می‌بیند +یک چشم خودش را به همسرش می‌دهد ولی یک شرط می‌گذارد که..... تا نفس آخر با اسراییل بجنگد @tashahadat313
روانشناسی قلب 44.mp3
6.26M
44 🎧آنچه خواهید شنید؛ ❣️زیاد در مورد خدا...حرف بزنین این حرف زدنها، یواش یواش، قلبتون رو راه میندازه! 💓یواش یواش...عاشق میشین ، و بااال درمیارین. @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔈رهبر انقلاب: رژیم صهیونیستی تا امروز شکست بزرگی خورد چون نتوانست گروههای مقاومت را نابود کند و آنها با قدرت در حال مبارزه هستند ▪️امام خامنه‌ای: صهیونیست‌ها فکر می‌کردند به آسانی قادر به نابودی گروههای مقاومت هستند اما امروز به رغم به شهادت رساندن بیش از ۵۰ هزار انسان بی‌دفاع و غیرنظامی و چند تن از سران برجسته مقاومت، و همچنین با وجود انبوه هزینه‌ها و حمایت‌های آمریکا و روسیاهی و نفرتی که در دنیا از آنها ایجاد شد به طوری که حتی در دانشگاههای آمریکا علیه جنایتکاران راهپیمایی شد، جبهه مقاومت و جوانان مبارز در حماس، جهاد اسلامی و حزب‌الله و سایر گروههای مقاومت با همان عزم و قدرت در حال مبارزه هستند که این شکستی بزرگ برای رژیم صهیونیستی است. @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 158 تلم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 159 *** زلزله تمام شده است. این را وقتی می‌فهمم که حواس پنجگانه‌ام دوباره به کار می‌افتند و ادراکم از واقعیت را برمی‌گردانند؛ و دیگر احساس نمی‌کنم قرار است بمیرم. هوا دوباره مثل قبل در مجرای تنفسی‌ام تردد می‌کند و قلبم ضربان طبیعی‌اش را باز می‌یابد. خونی که در مویرگ‌های سر و صورتم تجمع کرده بود، آرام پا پس می‌کشد و برمی‌گردد، و دستان یخ‌کرده‌ام گرم می‌شوند. خودرو در شانه جاده متوقف شده است؛ مقابل یک زمین کشاورزی. تا چشم کار می‌کند سبز است و هوا نیمه‌ابری ست. نسیم به صورتم می‌خورد؛ در ماشین باز است و ایلیا بیرون از خودرو، مقابل من نیم‌خیز نشسته. چشمم به دستانم می‌افتد که بیش از همیشه گرم‌اند؛ در دستان ایلیا. سریع دستانم را عقب می‌کشم و جیغی کوتاه از میان لبانم بیرون می‌زند. انگار که روی هر دو دستم مارمولک نشسته باشد. ایلیا هم ناگاه عقب می‌پرد و قبل از این که زمین بخورد، روی پاهایش می‌ایستد. دستانش را به هم می‌مالد و می‌گوید: خوبی؟ ایلیا شاهد این زلزله ویرانگر بوده؛ این که من داشتم می‌مُردم، این که داشتم جان می‌کندم. لعنتی. کاش می‌شد مثل کاغذ تا بشوم، مچاله بشوم و خودم را میان زباله‌های کنار جاده گم و گور کنم. سرم را پایین می‌اندازم. -خوبم. هنوز هم رد راه رفتن مارمولک را روی دستانم احساس می‌کنم. انگار ساعدهایم خارش گرفته. انگشتان دو دستم با هم کشتی می‌گیرند و خودشان را به پیراهن و شلوارم می‌کشند تا تمیز شوند. امیدوارم این رفتارم از چشم ایلیا دور بماند؛ که می‌دانم اینطور نیست. حتما دارد خودش را می‌خورد. خم می‌شود و از داشبورد مقابل من، یک بطری آب درمی‌آورد. آن را روی پاهایم می‌گذارد و می‌گوید: بخور تا حالت جا بیاد و راه بیفتیم. بیست دقیقه دیگه راه مونده... تعللم را که می‌بیند، می‌گوید: الان دوست داری فرار کنی، دوست داری قایم بشی... حتی شاید دوست داشته باشی منو بکشی. اشکالی نداره، درکت می‌کنم. عین حرف‌های خودم را مثل طوطی تحویلم داد؛ ولی حتی حوصله ندارم بخندم. آرام تشکر می‌کنم. بطری را می‌گیرم و برمی‌گردانم داخل داشبورد. از داخل کیف خودم، بطری کوچک‌تری درمی‌آورم و از آن آب می‌نوشم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 160 بطری را می‌گیرم و برمی‌گردانم داخل داشبورد. از داخل کیف خودم، بطری کوچک‌تری درمی‌آورم و از آن آب می‌نوشم. ایلیا علت رفتارم را می‌فهمد، اما بدون این که حرفی بزند یا اعتراض کند، دستانش را داخل جیبش می‌برد و سربه‌زیر ماشین را دور می‌زند. لبش را می‌جود. خودم را که جای او می‌گذارم، دلم می‌سوزد؛ ولی چاره‌ای نیست. مجبورم محتاط باشم. بقیه راه، سرم را به پشتی صندلی تکیه می‌دهم و چشمانم را می‌بندم. اگر فکر کند خوابم کم‌تر سوال می‌پرسد و روی اعصابم راه می‌رود. ایلیا هم سکوت می‌کند تا برسیم. بعد از بیست دقیقه‌ای که فقط ادای آدم خواب را درآوردم و از میان چشمان نیمه‌بازم بیرون را تماشا کردم، ایلیا صدایم زد. -تلما... بیدار شو رسیدیم. برای این که نقش بازی کردنم به چشم نیاید، با کمی تاخیر و کش و قوس چشم باز می‌کنم و خودم را در خیابان سنگفرش‌شده‌ای می‌بینم که خلوت است و دو طرفش را ساختمان‌های کلنگی چند طبقه گرفته‌اند. نخل و سرو و چند درخت دیگر هم وسط خیابان و کنار خانه‌ها کاشته‌اند؛ اما در کل خیابان انگار خالی است؛ شاید بخاطر رنگ سفیدِ ساختمان‌هایش یا فراخ بودن خود خیابان و پیاده‌روها. معماری‌اش شبیه شهر سفید است؛ اما کم‌درخت‌تر. قدمتش هم به همان اندازه است. مقصد ما، خانه‌ی یووال، یک آپارتمان چهار طبقه است با دیوارهای خاکی رنگ. ایلیا درست مقابل آن پارک کرده بود. به ساختمان می‌خورد سی سالی قدمت داشته باشد. سرتاسر دیوار جلویی ساختمان پنجره و بالکن است و پرده‌هایش کرکره‌ای هستند. حیاط کوچکی دارد که با نرده‌های چوبی سفید و کوتاه و شمشاد محصور شده است. ایلیا به یووال زنگ می‌زند و از رسیدنمان خبر می‌دهد. ساعت هشت و سی و پنج دقیقه است. فقط پنج دقیقه دیر کرده‌ایم و ایلیا بخاطر همین پنج دقیقه پنجاه بار عذرخواهی کرد. یووال را پشت شمشادها می‌بینیم که دارد برای استقبال می‌آید. یک پسر در اواخر نوجوانی، شاید هجده، نوزده ساله. ترکه‌ای، لاغر، کمی سبزه و با صورتی که هنوز جوش‌های نوجوانی و آثار آن‌ها را بر خود دارد. لبخند نمی‌زند و با اخم‌های درهم‌کشیده از تردید، آرام سلام می‌کند. حتی وقتی من و ایلیا برای دست دادن دست دراز می‌کنیم، فقط برای چند ثانیه دستمان را می‌گیرد، فشار نمی‌دهد و سریع رهایشان می‌کند. طوری نگاهمان می‌کند که انگار آدم فضایی هستیم و هنوز در اعتماد به ما شک دارد؛ و فقط سعی می‌کند مودب به نظر برسد. پشت سرش وارد ساختمان می‌شویم و از پله‌ها بالا می‌رویم. آسانسور ندارد و البته لازم هم نیست؛ خانه‌شان طبقه اول است. کلید می‌اندازد و در خانه را باز می‌کند. یک آپارتمان کوچک که معلوم است به زور و توسط یک پسر جوان اداره می‌شود. اسباب خانه قدیمی‌اند، بوی ماندگی و نا می‌آید و گویا کسی آنجا را ناشیانه و با عجله تمیز کرده است. هیچ اثری از سلیقه، تزیین و هنرمندیِ زنانه به چشم نمی‌خورد. آن‌ها – یووال و خواهرش – فقط زنده مانده‌اند؛ زندگی نمی‌کردند. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نصایحی از عارف بزرگ، مفسر کبیر قرآن ،علامه طباطبایی رحمةالله تعالی علیه: 🔶از (ره) سوال کردند چه کار کنيم که در حواسمان جمع باشد؟؟ فرمود قــبل از نمـــاز مــراقب زبـان خودتان باشيد نماز با حضـور قلب مزد است و آنـرا به هر کسی نمی دهند اين هـــديه را به کسی ميدهند که قبلاً زحمتی کشيده باشد. 🔶من از سکوت آثار گرانبهایی را مشاهده کردم چهل شبانه روز سکوت اختیار کنید و جز در امور لازم سخن نگویید و به فکر و ذکر مشغول باشید تا برایتان صفا و نورانیت حاصل شود. 🔶ایمان به روز جزا (قیامت)، مهمترین عاملی است که انسان را به ملازمت تقوا و اجتناب از اخلاق ناپسند وادار می کند! چنان چه فـرامـوش ساخـتـن آن ریشـه اصـلی هـر گناهی است.! 🔶 با تمام وجود به سوی خداوند متعال توجه کنید و خود را در برابر او ببینید و تصور کنید. روزانه با خداوند خلوت کرده و به ذکر او مشغول باشید. در خوردن، آشامیدن، حرف‌زدن، معاشرت و خواب از افراط و تفریط بپرهیزید. فرصت عمر را غنیمت شمرید. @tashahadat313
نهال: باسلام تاآخربخونیدزیادوقتتون رونمیگیره ....پشیمون نمیشید از خوندنش حجت الاسلام قرائتی ﺗﺨﻤﻴﻦ ﺯﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ 93% ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻳﻦ ﻣﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ ﺍﻧﺪﻳﺸﻨﺪ، ﻭﻟﻲ ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺟﺰﺀ ﺁﻥ 7% ﺑﺎﻗﻲ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﻴﺪ، ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ، ﻣﻦ ﺟﺰﺀ ﺁﻥ 7% ﺑﻮﺩﻡ! ‏​خداوند؛در اوقات ذيل ازخنده کردن سخت بدش می اید: 1: خنده كردن در بالاى قبرستان 2: خنده كردن از پشت جنازه 3: در مجلس علما 4: در هنگام تلاوت قرآن كريم 5: در مسجد 6: در هنگام اذان.......... 5 . معلومات سحر اميز ... 1_ايا ميدانى: زمانى که اذان تمام ميشود؛ دعایت مستجاب میشود.... پس محروم نکن خودت را از دعا؛بعد از تکرار کردن اذان و دعاى معروف (اللهم رب هذه الدعوة التامة....) حتما منتشر کن شايد يکى غير از تو اينرا نميداند، ..... 2_ايا ميدانى کجا قرار داده ميشود گناهان تو در حالی که نمازمیخواني؟ رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمودند (که بنده ی خدا وقتي بلند شد تانماز بخواند با تمام گناهانش آمده ..... پس گناهانش بر روي سرش وگردنش گذاشته ميشود پس هر بار که که به رکوع وسجود ميرود گناهانش ميريزد) اي کسي که عجله ميکني در رکوع وسجود؛ سجود ورکوعت را تا ميتواني طولاني کن تا گناهانت از تو بريزد اين اجر را از دست نده..... 3_ايا ميداني زن نيکو کاري فوت کردو هر وقت قبرش رازيارت ميکردند از خاک قبرش بوي گل مي امد شوهرش گفت که او هيچ وقت خواندن سوره ملک را قبل از خواب ترک نميکرده پس مبارک باد بر ان کسي که خواندن سوره ملک قبل از خواب را براي خودش عادت قرار داده پس بر اين کار حريص باش زيرا نجات ميابي از عذاب قبر "به هر کس دوستش داري خبر بده" 4_ايا ميداني با خواندن آية الکرسى بعد از هر نماز فاصله بين تو وبهشت فقط مرگ است ... یعنی با مرگ ورودت در بهشت تضمینی است...... 5_ايا ميداني بعد از تمام شدن نمازنباید عجله کنی وباید مدتي بشينی؛ براي اينکه ملائکه بعد نماز براى تو دعا ميکنند ؛نزد خداوند ....... �توجه- توجه- توجه- توجه هرکس در موقعي اذان به موسيقي و ترانه گوش دهد نمي تواند هنگام مرگ شهادتين بگويد . ........ واگر منتشر نکني بدان که گناهانت مانع اين کارت شده اند . بفرست و بگذار غير از تو ؛کسی توبه کند. اللهم صل على محمد واله محمد بخون تا بفهمي خدا چه مهربونه (فقط بخون) فوايد آية الکرسي: خواندن آن هنگام خروج از منزل، هفتاد هزار فرشته نگهبان شما ميشوند...... هنگام ورود به منزل، قحطي و فقرهرگز به منزلتان نمي آيد...... خواندن بعد از وضو،شخصيت شما را70درجه بلند مرتبه تر مي سازد...... خواندن قبل ازاستراحت، فرشته هاتمام شب رامحافظتان خواهندبود...... خواندن بعد ازنمازواجب، فاصله شما تابهشت فقط مرگ است..... پخش اين پيام زيباصدقه جاريه است ..... التماس دعا بدا به حال اشخاصي که .آوازها و جوکها روپخش ميکنند و از نشر آيات قرآن خجالت ميکشند.... این پیام رو در حد توانت منتشرکن ؛ الان یه دست میذاری رو دکمه میفرستی و فراموشش میکنی ولی روز قیامت چنان ثوابی برات داره که غافلگیرت می‌کنه. حضرت علی" فرمودند: وقتی یک انسان جوان توبه می کند از مشرق تا مغرب قبرستان ها برای چهل روز از عذاب قبر نجات داده میشوند. @tashahadat313
♦️‌انا لله و انا الیه راجعون... 🔹‌حزب الله در بیانیه‌ای رسمی، شهادت سید هاشم صفی الدین رهبر بزرگ و شهید عظیم در راه قدس رئیس شورای اجرایی حزب الله را در حمله جنایتکارانه رژیم صهیونیستی اعلام کرد. @tashahadat313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروزپنج شنبه: شمسی: پنجشنبه - ۰۳ آبان ۱۴۰۳ میلادی: Thursday - 24 October 2024 قمری: الخميس، 20 ربيع ثاني 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: 🌺14 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️22 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️42 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️52 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها 🌺59 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها @tashahadat313
🌱 امامـ صـادق عليه السلامـ السُّجودُ مُنتَهى العِبادَةِ مِن بَني آدَمَ. سجود، اوج عبادت بنى آدم است. 📚 الدعوات، ص٣٣ @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️گفت‌وگوی فرزند نوجوان شهیدان کرباسی و عواضه با رهبر انقلاب 🔹مهدی عواضه، فرزند شهید: در لبنان، رزمنده‌ها و مقاومت واقعاً دعای شما را میخواهند. اگر ما در اندازه‌ی این مسئولیّت و این امتحان نبودیم، قطعاً خدا این‌طوری ما را امتحان نمیکرد 🔹رهبر انقلاب: دائماً دعایشان میکنم. خدا میدانست وسع شما به اندازه تحمل هست امّا ثواب خدا بالاتر از این حرفها است. ان‌شاءالله ثواب الهی شامل حال شما و مادر باشد. @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلام شهید🌷 اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید ، زندگی نامه را بخوانید سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید ... سه_تا_خاصیت_مهم_مصطفی ➊ یکی این که اصلا غیبت نمیکرد ➋ دوم این که دست و دل باز بود ➌ و سوم این که دو به هم زن نبود شهید مدافع حرم شهیدمصطفی_صدرزاده🌷 💥سالروزشهادت شادی روحش صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @tashahadat313
روانشناسی قلب 45.mp3
7.57M
45 🎧آنچه خواهید شنید ؛ ❣️يه کم فکر کن؛ توی برنامه ریزی های زندگیت، خدا....هست یا نه؟ 💓فقط، زندگی کردن، به رنگ خداست، که قلبت رو زنده و آروم نگه میداره @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 160
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 161 روی مبل‌های کهنه می‌نشینیم و یووال بالای سرمان می‌ایستد؛ مردد و گیج. شاید ما اولین مهمان‌هایی باشیم که قدم به این خانه گذاشته‌ایم و او بلد نیست چطور در غیاب مادرش از مهمان پذیرایی کند. از چهره‌اش پیداست سعی دارد آداب مهمانی را به یاد بیاورد. کمکش می‌کنم. -ما چیزی نمی‌خوریم یووال. فقط می‌خوایم چندتا سوال کوچولو درباره‌ت بپرسیم. بشین. انگار بار سنگینی از روی دوشش برداشته شده باشد، می‌نشیند مقابل‌مان و سرش را تکان می‌دهد. کارت خبرنگاری‌ام را درمی‌آورم و آن را دربرابر یووال روی میز می‌گذارم. گردن می‌کشد تا کارت را ببیند. می‌گویم: ممنون که قبول کردی ما رو ببینی. می‌دونم که حرف زدن درباره این چیزا آسون نیست. نگاهش را از کارت می‌کشد بالا تا صورت من و می‌گوید: شما هیچی نمی‌دونید. ایلیا می‌گوید: ما خودمون هم بازمانده جنگیم. پس درکت می‌کنیم. و لبخند دلگرم‌کننده‌ای می‌زند. نگاه یووال همچنان بی‌اعتماد است. آرام و با کمی لکنت زبان باز می‌کند. -من... من مطمئنم مامانمو کشتن... ولی هیچ‌کس حرفمو باور نمی‌کنه... و می‌ترسم... همونا که... مامانو کشتن... من و خواهرمو... ایلیا خم می‌شود ودست یووال را می‌گیرد. ما حرفتو باور می‌کنیم و به همه می‌گیم چی شده. بعدش دیگه کسی نمی‌تونه بهتون آسیب بزنه. یووال دستش را از دست ایلیا بیرون می‌کشد. دو دستش را درهم قلاب می‌کند و میان زانوهایش می‌گذارد. می‌گویم: خب، چرا فکر می‌کنی مامانت کشته شده؟ -من و خواهرم اون روز مدرسه بودیم. وقتی برگشتیم، مامان مُرده بود و داشتن می‌بردنش. همسایه‌ها می‌گفتن شیر گاز رو باز کرده و خوابیده روی مبل. پلیس گفت خودکشی بوده. چیزی سر صحنه پیدا نکردن... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 162 -من و خواهرم اون روز مدرسه بودیم. وقتی برگشتیم، مامان مُرده بود و داشتن می‌بردنش. همسایه‌ها می‌گفتن شیر گاز رو باز کرده و خوابیده روی مبل. پلیس گفت خودکشی بوده. چیزی سر صحنه پیدا نکردن... آب بینی‌اش را بالا می‌کشد و سرش را پایین می‌اندازد. از عضلات صورتش پیداست دارد با تمام قدرت برای گریه نکردن می‌جنگد. -مامان نمی‌خواست بمیره. اون ما رو داشت و می‌خواست بخاطر ما زنده بمونه. ما تازه تونسته بودیم بعد از بدبختی‌هایی که توی جنگ کشیده بودیم اینجا رو اجاره کنیم. اون خوشحال بود. چشمانش از اشک پر شده و الان است که ی قطره اشک با کوچک‌ترین لرزش بیرون بریزد. ایلیا می‌گوید: بعضی از کسایی که خودکشی می‌کنن قبلش هیچ رفتار خاصی نشون نمی‌دن. درواقع رفتارشون غیرقابل پیش‌بینیه. آرام مشتم را به پای ایلیا می‌کوبم. دارد گند می‌زند به اعتماد یووال. ایلیا ناله‌اش را در گلو خفه می‌کند. یووال مانند یک پسربچه اخم درهم می‌کشد. -بقیه هم همینو می‌گفتن. و خیز برمی‌دارد که از جا بلند شود و احتمالا در مرحله بعد، ما را بیرون بیندازد. به دست و پا زدن می‌افتم تا گند ایلیا را جمع کنم. -نه... نه... منظورش این نبود. برمی‌گردم و به ایلیا چشم‌غره می‌روم که دهان گشادش را ببندد. ایلیا اما تلاش دیگری می‌کند برای جبران حرف بی‌خودش و از یووال می‌پرسد: چیزه... خب... تو نشونه‌ای از ورود غیرقانونی ندیدی؟ منظورم اینه که باید یه مدرک عینی هم باشه که نشون بده یه قتل اتفاق افتاده. به هرحال حرفه‌ای‌ترین قاتل‌ها هم یه جایی اشتباه می‌کنن. این بار ساق پای ایلیا را لگد می‌کنم که پرچانگی نکند. پای خودم هم درد می‌گیرد. یووال سرش را پایین انداخته و دارد فکر می‌کند، و بعد از چند ثانیه ناامیدانه سرش را تکان می‌دهد. -نه، هیچی نبود. قفل با کلید باز شده بود. پلیس هم انگشت‌نگاری نکرد، چون مطمئن بود خودکشیه و حرف من براشون مهم نبود. ولی... چهره‌ی گرفته‌اش از هم باز می‌شود. -خونه بهم ریخته بود... درحالی که صبح وقتی رفتم مدرسه همه‌چی مرتب بود. مامان تازه خونه رو مرتب کرده بود. ولی پلیس به این قضیه اهمیت نداد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313