eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
امام صادق عليه السلام: منّت نهادن، خوبى را از بين مى برد المَنُّ يَهدِمُ الصَّنيعَةَ ميزان الحكمه جلد6 صفحه241 🌷 @taShadat 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 🌷 در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. 🌷بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته‌اید، چه جوابی می‌دهید؟ من دوست دارم اسمم باشد. 🌷زینب همیشه در وسایلش مقداری و هفت عدد نگه میداشت. 🌷یک روز وقتی برای زیارت شهدا به تکیه شهدا در اصفهان رفتیم، مرا سر قبر (یکی از شهدای انقلاب) برد و گفت مامان، نگاه کن، فقط مردها شهید نمی‌شوند. زن‌ها هم شهید می‌شوند.» 🌷زینب همیشه ساعتها سر قبر زهره بنیانیان می‌نشست و قرآن می‌خواند. 🌷بعد از شهادتش متوجه شدیم که شش تا از کاج ها، از درختان مختلفی هستند که در شهدا وجود دارد، هفتمین کاج، از همان درختی است که بالای مزار مطهر قرار دارد....🌲🍃 🌹
❤️رفاقت با شرط ترک گناه (خاطره شهید ابراهیم هادی) امر به معروف و نهی از منکر اگر و با محبت قلبی و انجام نشه ؛ اگر و از راه درستش و از طریق اهل انجام نشه ، حتی اگر همه این ها باشه ولی با ظرافت خاص خودش انجام نشه ، درست برعکس نتیجه میده و میشه: نهی از معروف و امر به منکر...🚫 ✅ روش امر به معروف و نهی از منکر "ابراهیم" در نوع خود بسیار جالب بود.😍 مثلا اگر می خواست بگه که کاری رو نکن سعی می کرد غیرمستقیم باشد. مثلاً دلایل بد بودن این کار از لحاظ پزشکی ، اجتماعی ، و ... رو میگفت تا طرف مقابل خودش به نتیجه لازم برسد.🤔 بعد از دستورات دین براش دلیل می آورد. 📚 یکی از رفیقای ابراهیم گرفتار چشم چرونی بود و مرتب به دنبال اعمال و رفتار غیر اخلاقی می‌گشت.👀 چند نفر از دوستانش با داد زدن و قهر کردن نتوانسته بودند رفتار آن را تغییر بدن.🙁 در اون شرایط که کمتر کسی آن را تحویل می‌گرفت ، ابراهیم خیلی باهاش گرم گرفته بود و حتی آن را با خودش به زور خانه می‌آورد و جلوی بچه های دیگه خیلی بهش احترام می گذاشت.😊 مدتی بعد شروع کرد با آن صحبت کردن.🗣 اول آن را غیرتی کرد و گفت: "اگر کسی به دنبال مادر و خواهر تو راه بیفته و آنها را اذیت کنه چیکار می کنی؟" 🤔 این پسر با عصبانیت گفت: "چشماش رو در میارم! "😡 ابراهیم خیلی آروم گفت: "خب پسر ، تو که برای ناموس خودت اینقدر غیرت داری چرا همون کار اشتباه را انجام می‌دهی؟" 😬 و بعد ادامه داد : "ببین اگر قرار باشه هر کی به دنبال ناموس دیگری باشه که دیگه جامعه از هم میپاشه و سنگ روی سنگ بند نمیشه! " ❌ بعد ابراهیم از حرام بودن نگاه به نامحرم حرف زد و کلی دلیل دیگه آورد و اون پسر تایید می‌کرد. ✅ بعد هم گفت : "تصمیم خودت را بگیر اگر می خواهی با ما رفیق باشی باید این گناه را ترک کنی." 💚 برخورد خوب و دلایلی که ابراهیم برایش آورد باعث تغییر کلی تو رفتارش شد و اون رو به یکی از بچه‌های خوب محل تبدیل کرد. 📿 این پسر نمونه‌ای از افراد زیادیه که ابراهیم با برخورد خوب و استدلال و صحبت کردن های به موقع اون ها را متحول کرده بود. 🌸 نام این پسر الان روی یکی از کوچه های محله نقش بسته. 🌹 📚 منبع: کتاب «از یاد رفته،جلد ۲» • مجموعه خاطرات و ، ص ۵۳ و ۵۴ 🌷 @taShadat 🌷
🌿🌺دوست دارم مثل تو باشم... ابراهیم قدرت بدنی بالایی داشت، به دل دشمن می‌زد و با چندین اسیر برمی‌گشت، در آن اوضاعی که اول جنگ داشتیم و سلاح و مهمات به مقدار کافی نبود، ابراهیم با اسرایی که می‌گرفت برای یاران خود سلاح جمع می‌کرد و در بیشتر عملیات ها بدون سلاح بود، می‌گفت: وقتی عملیات آغاز شود به اندازه کافی سلاح روی زمین میریزد که بتوانم از آن استفاده کنم. #شهیدابراهیم_هادی #ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کرامات شهيد #سيد_محمد_موسوي_الارزي :    🌹 قبل از عمليات فاو در لشكر 25 كربلا  سه پسر عمو با هم بوديم ( سيد محمد ، سيد جعفر و سيد زين العابدين ) بدليل ازدياد نيرو و كمبود جا در يك سنكر و گاهي زير يك پتو مي خوابيديم و رزمنده بسيجيي  گفت :شما پسر عمو ها دراين عمليات آتي ، يكي شهيـــــ🌷ـــد مي شويد يكي مجروح و يكي سالم بر مي گرديد. شهيد سيد محمد گفت: من مجروح مي شوم شهادت وقتش الان نيست،🌺 👈  ما سه پسر عموها در عمليات فاو شركت كرديم و هر سه مجروح شديم . راوي پسر عموي شهيد 🌷 @taShadat 🌷
🌸﷽🌸 نوزاد چهل روزه شهید مدافع وطن مرتضی ابراهیمی امروز در مراسم وداع با پدرش😭😭 تب اغتشاشات خوابید ولی تازه از امشب تب و بی خوابی کودک دوماهه شهید مرتضی ابراهیمی آغاز شده است😔. نازنینی که برای همیشه از لبخند پدر محروم شد و دیگر با هیچ سبدحمایتی هم شاد نخواهد شد❗️ او اکنون نه یارانه میخواهد و نه سهمیه ای، فقط و فقط دلتنگ خنده های نازنین بابایش شده است💔. بابایی با دنیایی آرزو که حالا برای همیشه نیست!؛ بانک های سوخته روزی درست خواهد شد ولی دل سوخته همسر و کودکان شهید....... "روحش شاد و یادش گرامی"🌹 به جرم کدامین گناه...؟!😔💔 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
114.mp3
4.31M
چشم منو امر ولی ❤️😍#نواهنگ 🎤🎤 حاج میثم مطیعی 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا حسین: ‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣2⃣2⃣ از طرفی خیلی هم برایش مهمان می آمد. دست تنها مانده بود و داشت از پا درمی آمد. گرم تعریف بودیم که یک دفعه در باز شد و برادرم آمد توی اتاق. من و خانم دارابی از ترس تکانی خوردیم. برادرم که دید زن غریبه توی خانه هست، در را بست و رفت بیرون. بلند شدم و رفتم جلوی در. صمد و برادرم ایستاده بودند پایین پله ها. خانم دارابی صدای سلام و احوال پرسی ما را که شنید، از اتاق بیرون آمد و رفت. برادرم خندید و گفت: «حاجی! ما را باش. فکر می کردیم به این ها خیلی سخت می گذرد. بابا این ها که خیلی خوش اند. نیم ساعت است پشت دریم. آن قدر گرم تعریف اند که صدای در را نشنیدند.» صمد گفت: «راست می گوید. نمی دانم چرا کلید توی قفل نمی چرخید. خیلی در زدیم. بالاخره در را باز کردیم.» همین که توی اتاق آمدند. صمد رفت سراغ قنداقه بچه. آن را برداشت و گفت: «سلام! خانمی یا آقا؟! من بابایی ام. مرا می شناسی؟! بابای بی معرفت که می گویند، منم.» بعد به من نگاه کرد. چشمکی زد و گفت: «قدم جان! ببخشید. مثل همیشه بدقول و بی معرفت و هر چه تو بگویی.» فقط خندیدم. چیزی نمی توانستم پیش برادرم بگویم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣2⃣2⃣ به برادرم نگاه کرد و گفت: «سفارش ما را پیش خواهرت بکن.» برادرم به خنده گفت: «دعوایش نکنی. گناه دارد.» بچه ها که صمد را دیده بودند، مثل همیشه دوره اش کرده بودند. همان طور که بچه ها را می بوسید و دستی روی سرشان می کشید، گفت: «اسمش را چی گذاشتید؟!» گفتم: «زهرا.» تازه آن وقت بود که فهمید بچه پنجمش دختر است. گفت: «چه اسم خوبی، یا زهرا!» 🔸فصل هفدهم سال 1365 سال سختی بود. در بیست و چهار سالگی، مادر پنج تا بچه قد و نیم قد بودم. دست تنها از پس همه کارهایم برنمی آمدم. اوضاع جنگ به جاهای بحرانی رسیده بود. صمد درگیر جنگ و عملیات های پی درپی بود. خدیجه به کلاس دوم می رفت. معصومه کلاس اولی بود. به خاطر درس و مدرسه بچه ها کمتر می توانستم به قایش بروم. پدرم به خاطر مریضی شینا دیگر نمی توانست به ما سر بزند. خواهرهایم سخت سرگرم زندگی خودشان و مشکلات بچه هایشان بودند. ادامه دارد...
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣2⃣2⃣ برادرهایم مثل برادرهای صمد درگیر جنگ شده بودند. اغلب وقت ها صبح که از خواب بیدار می شدم، تا ساعت ده یازده شب سر پا بودم. به همین خاطر کم حوصله، کم طاقت و همیشه خسته بودم. دی ماه آن سال عملیات کربلای 4 شروع شد. از برادرهایم شنیده بودم صمد در این عملیات شرکت دارد و فرماندهی می کند. برای هیچ عملیاتی این قدر بی تاب نبودم و دل شوره نداشتم. از صبح که از خواب بیدار می شدم، بی هدف از این اتاق به آن اتاق می رفتم. گاهی ساعت ها تسبیح به دست روی سجاده به دعا می نشستم. رادیو هم از صبح تا شب روی طاقچه اتاق روشن بود و اخبار عملیات را گزارش می کرد. چند روزی بود مادرشوهرم آمده بود پیش ما. او هم مثل من بی تاب و نگران بود. بنده خدا از صبح تا شب نُقل زبانش یا صمد و یا ستار بود. یک روز عصر همان طور که دو نفری ناراحت و بی حوصله توی اتاق نشسته بودیم، شنیدیم کسی در می زند. بچه ها دویدند و در را باز کردند. آقا شمس الله بود. از جبهه آمده بود؛ اما ناراحت و پکر. فکر کردم حتماً صمد چیزی شده. مادرشوهرم ناله و التماس می کرد: «اگر چیزی شده، به ما هم بگو.» آقا شمس الله دور از چشم مادرشوهرم به من اشاره کرد بروم آشپزخانه. به بهانه درست کردن چای رفتم و او هم دنبالم آمد. ادامه دارد...✒️ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣2⃣2⃣ طوری که مادرشوهرم نفهمد، آرام و ریزریز گفت: «قدم خانم! ببین چی می گویم. نه جیغ و داد کن و نه سر و صدا. مواظب باش مامان نفهمد.» دست و پایم یخ کرده بود. تمام تنم می لرزید. تکیه ام را به یخچال دادم و زیر لب نالیدم: «یا حضرت عباس! صمد طوری شده؟!» آقا شمس الله بغض کرده بود. سرخ شد. آرام و شکسته گفت: «ستار شهید شده.» آشپزخانه دور سرم چرخید. دستم را روی سرم گذاشتم. نمی دانستم باید چه بگویم. لب گزیدم. فقط توانستم بپرسم: «کِی؟!» آقا شمس الله اشک چشم هایش را پاک کرد و گفت: «تو را به خدا کاری نکن مامان بفهمد.» بعد گفت: «چند روزی می شود. باید هر طور شده مامان را ببریم قایش.» بعد از آشپزخانه بیرون رفت. نمی دانستم چه کار کنم. به بهانه چای دم کردن تا توانستم توی آشپزخانه ماندم و گریه کردم. هر کاری می کردم، نمی توانستم جلوی گریه ام را بگیرم. آقا شمس الله از توی هال صدایم زد. زیر شیر ظرف شویی صورتم را شستم و با چادر آن را خشک کردم. چند تا چای ریختم و آمدم توی هال. آقا شمس الله کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خیره شده بود، تا مرا دید، گفت: «می خواهم بروم قایش، سری به دوست و آشنا بزنم. شما نمی آیید؟!» ادامه دارد...✒️ 🌷 @taShadat 🌷
🌺 شهید_محمدابراهیم_همت اگر عاشقانہ با ڪار پیش بیایے، بہ طور قطع بریدن و عمل زدگے و خستگے برایت مفهومے پیدا نمیڪند. 🌷 @taShadat 🌷
‌ خوابش را دیدم😥 ، گفتم: _چگونه توفیق شهادت پیدا کردی؟!😳 +گفت: از آنچه دلم می‌خواست، گذشتم!🙂 نگذارید حب دنیا شما را فریب دهد..☺️ 💐اگر عاشق #شهادتی و #شهدا رو دوست داری بیا اینجا 😊 رفیق #شهید ، #شهیدت میکند 😇 کانال های #شهدایی را خالی نزارید 🌷 👇👇 باما همراه باشید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ #پدربزرگم‌گفته ↓ حتۍ‌اگه‌میدونۍ #ڪربلات جور‌نمیشه بازم‌تلاش‌تو‌بڪن!= ← یدفعه‌دیدی‌وسط‌اینهمه‌تلاش؛ #دݪ‌ارباب‌بردۍ #صلۍ‌الله‌علیڪ‌یا‌ابا‌عبدالله #بطلب‌ارباب اگه دل تنگ کربلایے عضو شو.... اگه ازاین‌متن‌ها‌میخواےعضو شو.... اگه‌ پروفایل‌مذهبی‌میخوای‌عضوشو.... |🙂خلاصه در خدمتیم😉| -------کانالـ‌دلمانـ‌کـربلـاستــ------- http://eitaa.com/joinchat/37224472Ce503094636
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - 30 آبان ۱۳۹۸ میلادی: Thursday - 21 November 2019 قمری: الخميس، 23 ربيع أول 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه) - یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه) - یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹ورود حضرت معصومه(علیها السلام) به قم 📆 روزشمار: ▪️11 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️15 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️17 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️26 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 45روز) ▪️42 روز تا ولادت حضرت زینب 🌷 @taShadat 🌷
امام علی علیه السلام: هركه از نصيحت سر پيچد، هلاك گردد مَن خالَفَ النُّصحَ هَلَكَ غررالحکم، حدیث7743 🌷 @taShadat 🌷
همه بچه هایم، به خصوص دو پسر شهیدم، به نماز و روزه مقید بودند. نمازشان را می‌خواندند، قضای نمازهای از دست رفته را جبران می‌کردند. سید مجتبی توجه ویژه‌ای به فقرا داشت. همسر سید مجتبی، تعریفمی‌کرد وقتی که در افغانستان زندگی می‌کردیم، او نیمی از غذای ما را برای همسایه‌ای که همسرش بیمار بود و بچه‌ داشت، می‌برد. یا وقتی هندوانه و خربزه می‌خرید، به سه قسمت تقسیم می‌کرد و دو قسمت آن را برای همسایه‌ها می‌برد. او به همسرش می‌گفت؛ تو من را داری، اما همسایه‌ای که شوهرش فوت کرده و فرزند یتیم دارد، نمی‌تواند این میوه را تهیه کند و ممکن است بچه او، پوست خربزه و هندوانه را در سطل آشغال ببیند و ناگهان هوس کند و آهی بکشد برادران شهید مدافع حرم سیدمجتبی و سیداسماعیل حسینی 🌷 @taShadat 🌷
رفتار ایشان خیلی مورد پسند دوستان و آشنایان بود🌹. شهید از بنیانگذاران سه هیئت از جمله عشاق الزهرا در مشهد بودند که با مدیریت وی اداره می‌شد و از شروع روز اول محرم تا پایان صفر برای شهید استراحت معنایی نداشت☝️ و بیشتر وقت‌ها در حرم امام‌رضا‌(ع) با هم بودیم✨و همیشه حرف شهید این بود اگر می‌خواهیم مصیبت اهل بیت(ع) را درک کنیم نباید راحت‌طلبی را در زندگی برای خود اختیار کنیم☝️. بیشتر وقت‌ها نذرهای هیئت را می‌برد در محله‌های فقیرنشین مشهد بین نیازمندان پخش می‌کرد🌺. از کارهای خیر دیگری که انجام می‌دادند به صورت مخفی به افراد نیازمند کمک می‌کردند.🌱 شهید مدافع حرم حسین هریری🌸 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید این جانباز عزیز به رهبر چی میگه👆 چشمامو لب مرز گذاشتم تا دیده بان این مملکت باشه 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 #هادی_دلها 🌸در روزهای آخر تغييرات خاصی در او ديده می شد. #شماره_همراه خود را عوض كرد. می گفت می خواهم بيشتر در خلوت خودم باشم. 🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
🌸🌼🕊🌸🌼🕊🌸🌼🕊🌸🌼🕊 🔻 وصیت نامه مدافع حرم . . به تو حسادت میکنند ، تو مکن. تو را تکذیب میکنند ، آرام باش. تو را میستایند ، فریب مخور. تو را نکوهش میکنند ، شکوه مکن. مردم از تو بد میگویند ، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک میخوانند ، مسرور مباش... آنگاه از ما خواهی بود. حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت ( از امام پنجم ) خدایا همیشه خواستم به چیزهایی که از آنها آگاه هستم عمل کنم ولی در این دنیای فانی بقدری غرق گناه و آلودگی بودم که نمیدانم لیاقت قرب به خداوند را دارم یا نه؟ خدایا گناه های من را ببخش ، اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتی که مرا نبخشیدی از این دنیا مبر. تا وقتی که راهم راه حق هست مرا بمیران. خدایا کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم. مادرم جانم به قربان پاهایت که بخاطر دویدن برای به کمال رسیدن فرزندانت آسیب دیده میشود ، در نبود من اشکهایت را سرازیر مکن. من با خدای خود عهدی بسته ام که تا مرا نیامرزید مرا از این دنیا مبرد. مادرم برای من دعا کن ، ولی اشکهایت را روان مکن که به خدای من قسم راضی به اشکهایت نیستم. خواهران خوبتر از جانم من نمیدانم وقتی حسین (ع) در صحرای کربلا بود چه عذابی می کشید ، ولی میدانم حس او به زینب (س) چه بوده. عزیزان من حالا دستهایی بلند شده و زینب هایی غریب و تنها مانده اند و حسینی در میدان نیست. امیدوارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینب های زمانه و حرم او دفاع کنیم. برادرانم در نبود من مسئولیت شما سنگینتر شده ، حالا شما عشق و محبت مرا به دیگران باید بدهید . زیرا من عاشق خانواده ام ، اطرافیانم ، شهرم ، وطنم و... بوده ام و شما خود من هستید در جسمی دیگر. پدرم تو هم روزی در جبهه حق علیه باطل از زینب های مملکت دفاع کردی ، شما دعا کن که با دوستان شهیدت محشور شوم... @🔻 وصیت نامه مدافع حرم . 🌷 @taShadat 🌷