eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.8هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
نماز جماعت به_نقل_از_همرزم_شهید🍃 عبدالرضا مانند #دوست و برادرم بود☺️.در سوریه با هم بودیم.هنگام شهادت هم کنارش بودم😔 با صدای خوشی که داشت حتما باید اذان میگفت و همهء نیروهای حزب الله و سوری و فاطمیون را برای نماز بلند میکرد و میگفت حتما باید نماز به جماعت باشد👌. میگفت یک مداح باید نمازش را به #جماعت بخواند. شهید مدافع حرم عبدالرضا مجیری🌹 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #ڪلیپ 🔴ماجرای مواجهه رهبر انقلاب با دختری که اصرار به بی حجابی داشت! #رهبر #رهبری #سیدعلی #سیدعلی_خامنه_ای #شهید #شهدا #شهادت #حجاب 🌷 @taShadat 🌷
سردار حاج علی فضلی ،که دوران دفاع مقدس فرمانده لشکر ۱۰سیدالشهدا بود لشکر او در اکثر عملیات ها خط شکن بود. حاج علی فضلی همواره مورد خشم حزب بعث عراق و صدام بود. رادیو رژیم صدام به او علی یک چشم میگفتند و از حاج علی ولشکرش شدیدا وحشت داشتند. این روزها،این قهرمان شجاع،و وشهید زنده، هم رزم حاج همت، شهید حسین خرازی واحمد متوسلیان وسردار سلیمانی و... بخاطر جراحات دوران دفاع مقدس، در بستر بیماری است. برای سردار دلها وشفای این مرد خدا و جانباز ولایت دعا کنیم. 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹نماهنگی زیبا👌 برای شهید #حججی محسن جان مارو هم پیش ارباب بی کفن یاد کن😔😔 #نماهنگ #حججی 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁 داستان جذاب و واقعی 🍁 💗ترمز_بریده💗 قسمت چهاردهم دیدم جوانی مقابلم ایستاده ... خوشرو ولی جدی ... دستش رو روی مچ پام گذاشت ... آرام دستش رو بالا میاورد ... با هر لمس دستش، فشار شدیدی بر بدنم وارد می شد ... خروج روح رو از بدنم حس می کردم ... اوج فشار زمانی بود که دست روی قلبم گذاشت ... هنوز الرحمن تمام نشده بود ... حاجی بهم ریخته بود ... دکترها سعی می کردن احیام کنن ... و من گوشه ای ایستاده بودم و فقط نگاه می کردم ... وحشت و ترس از شب اول قبر و مواجهه با اعمالم یک طرف ... هنوز دلم از آرزوی بر باد رفته ام می سوخت ... با حسرت به صورت خیس از اشکم نگاه می کردم ... با سوز تمام گفتم: منو ببخشید آقای من. زندگی من کوتاه تر از لیاقتم بود ... . غرق در اندوهی بودم که قابل وصف نیست ... حسرت بود و حسرت ... هنوز این جملات، کامل از میان ذهنم عبور نکرده بود که دیوار شکاف برداشت ... جوانی غرق نور به سمتم میومد ... خطاب به فرشته مرگ گفت: امر کردند؛ بماند ... جمله تمام نشده ... با فشار و ضرب سنگینی از بالا توی بدنم پرت شدم ... برگشت ... نفسش برگشت ... توی چشم های نیمه بازم دکتر رو می دیدم که با خستگی، نفس نفس می زد و این جمله تکرار می کرد ... برگشت ... ضربان و نفسش برگشت ... هر روز که می گذشت حالم بهتر می شد ... بدنم شیمی درمانی رو قبول کرده بود ... سخت بود اما دکتر از روند درمان خیلی راضی بود ... چند هفته بعد از بیمارستان مرخص شدم ... هنوز استراحت مطلق بودم و نمی تونستم درست روی پا بایستم ... منم از فرصت استفاده کردم و دوباه درس خوندن رو شروع کردم ... یه هفته بعد هم بلند شدم، رفتم سر کلاس ... بچه ها زیر بغلم رو می گرفتن ... لنگ می زدم ... چند قدم که می رفتم می ایستادم ... نفس تازه می کردم و راه می افتادم ... کنار کلاس، روی موکت، پتو انداختم و دراز کشیدم ... بچه ها خوب درس می دادن ولی درس استاد یه چیز دیگه بود ... مخصوصا که لازم نبود با واسطه سوال کنم ... حاجی که فهمید بدجور دعوام کرد ... گفت: حق نداری بری سر کلاس، میرم برمی گردم سر کلاس نبینمت ... منم پتو رو بردم پشت در کلاس انداختم ... در رو باز گذاشتم و از لای در سرک می کشیدم ... استاد هر بار چشمش به من می افتاد یا سوال می پرسیدم، بدجور خنده اش می گرفت ... حاجی که برگشت با عصبانیت گفت: مگه من به تو نگفتم حق نداری بری سر کلاس؟ ... منم با خنده گفتم: من که اطاعت کردم. شما گفتی سر کلاس نه، نگفتی بیرون کلاسم نه ... از حرف من، همه خنده شون گرفت ... حاجی هم به زحمت خودش رو کنترل می کرد ... از فردا هماهنگ کرد اساتید میومدن خوابگاه بهم درس می دادن ... هر چند، منم توی اولین فرصت که تونستم بدون کمک راه برم، دوباره رفتم سر کلاس ... دلم برای کتابخونه و بوی کتاب هاش تنگ شده بود ... 🍃 ادامه خاطرات ایشون در برگشت به کشورشون هست ... بعد از دو سال برگشتم کشورم ... خدا چشم ها و گوش های همه رو بسته بود ... نمی دونم چطور؟ ولی هیچ کس متوجه نبود من در عربستان نشده بود ... پدر و مادرم که بعد از دو سال من رو می دیدن، برام مهمانی بزرگی گرفتند و چند نفر از علمای وهابی رو هم دعوت کردن ... نور چشمی شده بودم ... دور من جمع می شدند و مدام برام بزرگداشت می گرفتند ... من رو قهرمان، الگو و رهبر فکری آینده جوانان کشورم می دونستند ... نوجوانی که در 16 سالگی از همه چیز بریده بود و کشورش رو در راه خدا ترک کرده بود و حالا بعد از دو سال، موقتا برگشته بود ... . برای همین قرار شد برای اولین بار و در برابر جوانانی هم سن و سال خودم، منبر برم ... وارد مجلس که شدم، همه به احترام من بلند شدند ... همه با تحسین و شوق به من نگاه می کردند و یک صدا الله اکبر می گفتند ... سالن پر بود از جوانان و نوجوانان 15 سال به بالا ... مبلغ وهابی حدود 40 ساله ای قبل از من به منبر رفت ... چنان سخن می گفت که تمام جمع مسخ شده بودند ... و چون علم دین نداشتند هیچ کس متوجه تناقض ها و حرف های غلطی که به نام دین می زد؛ نمی شد ... خون خونم رو می خورد ... کار به جایی رسید که روی منبر، شروع به اهانت به حضرت علی و اهل بیت پیامبر کرد انگار این ملعون کافر بود کجا بزرگان دین اینجور توهین کردن به این بزرگوارن که جز خوبی چیزی نشنیدم اصلا این فرد عالمه...😡 دیگه طاقت نداشتم و نتوانستم آرامشم رو حفظ کنم 🍁ادامه دارد🍁 🌷 @taShadat 🌷
حاج همت دفترچه کوچکی داشت🍃 که در آن چیزهای مختلفی نوشته بود. یک قسمت این دفتر، مخصوص نام دوستان 🌹 او بود. اسم شخص را نوشته بود و در مقابلش هم، منطقه عملیاتی که در آن شهید شده بود.❤️ یکی، دو ماه قبل از شهادتش، در اسلام‌آباد این دفترچه را دیدم. نام سیزده نفر در آن ثبت شده بود🌷🌷 و جای نفر چهاردهم، یک خط تیره کشیده شده بود. پرسیدم: «این چهاردهمی ‌کیه؟ چرا ننوشته‌ای؟» گفت: «این را دیگر تو باید دعا کنی!»😔❤️ 🌷 @taShadat 🌷
سلام و خیر مقدم خدمت همه ی عزیزان قدیم و جدید 🌷 ان شاءالله از پستهای کانال و رمان ها راضی باشید 💐🌺 دوست دارید رمان بعد شهدایی باشه یا پارتهای کتاب چگونه یک نماز خوب بخوانیم رو براتون بزاریم؟ ممنون میشم نظرتون رو بگید 👇 @montazeralhojja
نام : محمدحسین نام خانوادگی : علیخانی تاریخ تولد : ١٣۵٠/١/١ محل تولد : کرمانشاه تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۶/١۵ محل شهادت : سوریه، حلب نحوه شهادت : درگیری با تروریست‌های تکفیری داعش محل مزار شهید : گلزار شهدای کرمانشاه شهید از زبان همسر: 📝 اهل تقوا، معرفت و تزكیه نفس بود نماز اول وقت شهید و تحقیق و مطالعه ایشان هرگز ترك نشد و راجع به مسائل دینی و مذهبی بسیار مقید بود. #شهید‌حسین_علیخانی #مدافع_حرم_کرمانشاه 🌷 @taShadat 🌷
🔴 ثبت نام سراسری خادم الشهداء 🔴 🧔🏻 برادران و خواهران 🧕🏻 🔷 مهلت ثبت نام: 🔸از امروز ۲۳ تا ۲۹ آذرماه ۱۳۹۸ ✅ ثبت ‌نام در پایگاه اینترنتی کوله بار 👇🏻👇🏻👇🏻 🔸 khademin.koolebar.ir
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
⚘﷽⚘ ۸_به_وقت_امام_هشتم🕗 تاخراسان راهی نیست...✋ دست بر سینه و عرض ادب 🌷بسم الله الرحمن الرحیم ‌‌‌‌🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى 🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ 🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى 🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً 🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک... تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام... به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام... خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری.... 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا 🏴 @taShadat 🏴
🏴پدر شهیدان عرب سرخی دار فانی را وداع گفت 🌷«حسین عرب سرخی»، پدر شهیدان #محسن، #مجتبی و #محمدرضا_عرب‌سرخی دار فانی را وداع گفت و به دیدار فرزندان شهیدش رفت. 🌷مراسم تشییع پیکر آن مرحوم صبح روز یکشنبه (۹۸/۹/۲۴) ساعت ۹ از مقابل مسجد فائق واقع در میدان شهدا خیابان هفدهم شهریور خیابان شهید فیاض بخش برگزار خواهد شد. #شبتون_شهدایی 🌙 🌷 @taShadat 🌷
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۲۴ آذر ۱۳۹۸ میلادی: Sunday - 15 December 2019 قمری: الأحد، 18 ربيع ثاني 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام  🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) 💠 اذکار روز: - یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه) - ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه) - یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️17 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️25 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️45 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️55 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️62 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌷 @taShadat 🌷
💠امیرالمٶمنین علی(علیه السلام): 🔴الزّاهِدُ فی الدُّنیا مَن لَم یَغلِبِ الحَرامُ صَبرَه و لَم یَشغَلِ الحَرامُ شُکرَه. 🔷زاهد در دنیا کسی است که حرام بر صبرش غلبه نکند و حلال از شُکرش باز ندارد🌸 📚تُحَفُ العُقول/ص۲۰۰ 🌷 @taShadat 🌷
بهش می گفتند: حسن سرطلا(موهای طلایی رنگ و چهره‌ زیبایی داشت) شب عملیات ‌گفت: من تیر می خورم، خونم رو بمالید به موهام؛ زیاد باهاشون پُز دادم شهیدحسن فتاحی 🌷 @taShadat 🌷
آسمانےها؛❄️ به شھـادت نمیرسنـد‌،🌷🌿 این خاڪےها هستنــد⚡️ کہ لایقِ شھادت اند =)🥀 🌷 @taShadat 🌷
@khstikerشهید حاج حسین همدانی.attheme
93.1K
#شهید_حاج_حسین_همدانی #سالروز_ولادت #تم_شهدایی #تم 📲❣ 🌷 @taShadat 🌷
#والپیپر 📲❣ #شهدایی #شهید_حاج_حسین_همدانی #سالروز_ولادت 🌷 @taShadat 🌷
😅 🔺برادر، خداحافظ انگار در وضعیتی که آدم سخت گرفتار بود و حال‌وروز خودش را نمی‌فهمید و دل‌ودماغ هیچ کاری ـ خصوصاً خوش‌وبش کردن ـ را نداشت، بیشتر به پرو پایش می‌پیچیدند. بیچاره پیک با آن سر و روی آشفته. کلی راه را آمده بود تا پیغامی را برساند و تندوتیز هم برود که هنوز چند قدمی را از سنگر اجتماعی دور نشده بود که یک نفر داد می‌زد:«...!» و او برمی‌گشت و منتظر خبر این مبتدا می‌شد و طرف آن‌قدر دست‌دست می‌کرد تا طفل معصوم تمام راهی را که رفته برگرد؛ آن‌وقت خوب که نزدیک می‌شد، دستش را به‌سوی او دراز می‌کرد و می‌گفت: «خداحافظ، التماس دعا!😂😂😍 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 شـادی روح شهدا 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁داستان جذاب و واقعی 🍁 💗ترمز بریده💗 قسمت پانزدهم به خدا و اهل بیت توسل کردم ... خدایا! غلبه و نصرت از آن توست ... امروز، جوانان این مجلس به چشم قهرمان و الگوی خود به من نگاه می کنند ... کشته شدن در راه تو، پیامبر و اهل بیتش افتخار من است ... من سرباز کوچک توئم ... پس به من نصرتی عطا کن تا از پیامبر و اهل بیتش دفاع کنم ... از جا بلند شدم و خطاب بهش گفتم: من در حین صحبت های شما متوجه شدم که علم من بسیار اندکه و لیاقت سخنرانی در برابر علمای بزرگ رو ندارم ... اگر اجازه بدید به جای وقت سخنرانی خودم، من از شما سوال می کنم تا با پاسخ های شما به علم خودم و این جوانان اضافه بشه ... با خوشحالی تمام بهم اجازه داد ... یک بار دیگه توسل کردم و بسم الله گفتم ... و شروع کردم به پرسیدن سوال ... سوالات رو یکی پس از دیگری از کتب معروف اهل سنت می پرسیدم ... طوری که پاسخ هر سوال، تاییدیه ولایت حضرت علی و تصدیق اهل بیت بود ... و با استفاده از علم منطق و فلسفه، اون رو بین تناقض های گفته های خودش گیر می انداختم ... جو سنگینی بر سالن حاکم شده بود ... هر لحظه ضربان قلبم شدیدتر می شد تا جایی که حس می کردم قلبم توی شقیقه هام میزنه ... یک اشتباه به قیمت جان خودم یا حقانیت اهل بیت پیامبر تمام می شد ... کم کم، داشت خشم بر اون مبلغ تندرو وهابی غلبه می کرد ... در اوج بحث کنترلش رو از دست داد و فریاد زد: خفه شو کافر نجس حرام زاده... یعنی ام المومنین عایشه، دختر حضرت ابوبکر به اسلام خیانت کرده و حقانیت با علی است؟ تا این کلام از دهانش خارج شد، من هم فریاد زدم: دهان نجس رو ببند ... به همسر پیامبر چرا تهمت خیانت میزنی؟ تمام کلمات من از کتب علمای بزرگ اهل سنت بود ... کافر نجس هم تویی که به همسر پیامبر تهمت میزنی ... با گفتن این جملات من، مبلغ وهابی به لکنت افتاد و داد زد: من کی به ام المومنین تهمت خیانت زدم؟ جمله اش هنوز تمام نشده بود؛ دوباره فریاد زدم: همین الان جلوی این همه انسان گفتی همسر پیامبر یه خائنه این نگفتی ملعون... بعد هم رو به همه گفتم مگه نشنید چه گفت حاضرین مجلس... 🔵پ.ن: به علت طولانی بودن مناظره و این بحث، تنها بخش پایانیش رو نوشتم... نفس و زبانش بند آمده بود ... باید روی منبر به حقانیت امام علی و فرزندانش شهادت می داد و جملات دروغی درباره امام علی زده بود اعتراف می کرد... قبل از اینکه به خودش بیاد، دوباره با صدای بلند فریاد زدم: بگیرید و این کافر نجس رو از خانه خدا بیرون کنید ... و به سمت منبر حمله کردم ... یقه اش رو گرفتم و اون رو از بالای منبر به پایین کشیدم... جمع هم که هنوز گیج و مبهوت بودند با این حرکت من، ملتهب شدند و به سمت اون وهابی حمله کردند و الله اکبر گویان از مسجد بیرونش کردند ... جماعت هنوز از التهاب و هیجانی که بهشون وارد کرده بودم؛ آرام نشده بودند ... رفتم سمت منبر ... چند لحظه چشم هام رو بستم ... دوباره بسم الله گفتم و توسل کردم و برای اولین بار از پله های منبر بالا رفتم ... . بسم الله الرحمن الرحیم ... سلام و درود خدا بر جویندگان و پیروان حقیقت ... سلام و درود خدا بر مجاهدان و سربازان راه حق ... سلام و درود خدا بر پیامبری که تا آخرین لحظات عمر مبارکش، هرگز از فرمان الهی کوتاهی نکرد ... سلام و درود خدا بر صراط مستقیم و تک تک پیروان و ادامه دهندگان ... و اما بعد ... . سالن تقریبا ساکت و آرام شده بود اما هنوز قلب من، میان شقیقه هایم می تپید ... 🍁ادامه دارد...🖋 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️دختران هم شهید می شوند ⚜جهیزیه قالی می بافت به چه قشنگی، ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی کرد. هر چی از این راه در می آورد ، یا برای #دخترای فقیر جهیزیه می خرید ویا برای #بچه ها قلم و دفتر. حتی #جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت، البته با اجازه من. یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم. روز #عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار. ازش پرسیدم:«چرا شب عیدی #لباس_نوت رو در آوردی؟» گفت:« وقتی پیش بچه ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر می کردم نکنه یکی از این بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره... دیگه نمی پوشمش!». 🌷 #شهیده_طیبه_واعظی🌷 🔸تولد👈 1339 🔸شهادت👈 فروردین ماه 1356 🔸علت شهادت👈 به دست ساواک 🔸برگرفته از👈 کفش های جامانده در ساحل 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ Video ] بارش باران 🌧 وسط بین الحرمین💚 و عشق بازی زائرهای امام حسین(ع) اللهم ارزقنا 🌷 @tashadat 🌷
شاهکار پسر اردبیل ماشاءالله به غیرت و شرافتت👌 به این میگن #ایرانی 🌷 @taShadat 🌷