🔖 دفترچه اعمال
☘دو چیز را همیشه به همراه داشت، یکی هندزفریاش که با آن به فایلهای آموزش عربی و سخنرانیهای علامه جعفری و آیتالله مجتبی تهرانی گوش میداد و دیگری کتابی کوچک که در مسیر رفت یا برگشت به سر کار، مطالعه کند.
🌱از کمترین فرصتها برای مطالعه و یادگیری استفاده میکرد. معمولاً بعد از نماز صبح بیدار میماند و کتاب میخواند. هیچوقت او را بیکار ندیدم.
🍃میگفت: «این عمر سرمایهای است که خداوند در اختیارمان گذاشته. بهعنوان یک بنده وظیفه ماست که بهترین شکل از آن استفاده کنیم.»😊
📝در دفترچه یادداشتش، از کارهایی که مقید به انجامشان بود لیستی تهیه کرده بود به این شرح: «خوشرفتاری با مردم، ذکر روزهای هفته، غذا خوردن با خانواده، اطلاع از اخبار، مسواک و بهداشت فردی، ورزش و پیادهروی، دروغ نگفتن، ادب در کلام، محاسبه اعمال روزانه.» گاهی به سراغ دفترچه میرفت و این موارد را مرور میکرد تا خیالش از بابت عمل بهتمامی آنها آسوده باشد.🌸
✍به نقل از همسر شهید
📚بریدهای از کتاب «دریادل»؛ خاطرات پاسدار مدافع حرم #شهید_یدالله_قاسم_زاده🌹
(صفحۀ 71)
@taShadat
شاید رفیق شهید خودشم🎈
حاج احمد بود...🙊
#شهید_قاسم_سلیمانی 😍
#ما_ملت_امام_حسینیم 😎
#محرم 🏴
@taShadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت یک عمر دوستی...
🔹حاج حسین مثل برادر بود برای حاج قاسم.
🔻برای اولینبار منتشر شد
🚨نامه جانکاه حاج قاسم خطاب به یارهمیشگی خود شهید پورجعفری: قول میدهم که اگر رفتم و آبرو داشتم، بدون تو وارد بهشت نشوم
🔹بیست سال اخیر، پیوسته مراقبت کردی که تمام وقت من صرف اسلام و جهاد شود و اجازه ندادی وقت من بیهوده هدر رود.
🔹 خدا میداند با هریک از آنها که از دست دادهام چه بر من گذشت؛ همیشه نگران بودم تو را هم از دست بدهم.
🔹من همه عزیزانم را از دست داده ام و عزادار ابدی آنها هستم، لحظه ای نمی توانم بدون آنها شاد باشم. هر وقت خواستم زندگی کنم، یک صف طولانی از دوستان شهیدم که همراهم بودند، مثل پروانه دورم چرخیدند و جلو چشمم هستند.
🔹 حسین عزیزم! اجازه نده روزمرگی روزانه و دنیا یاد دوستان شهیدت را از یادت ببرد. یاد حسین اسدی، یاد حسین نصرالهی، یاد احمد سلیمانی، یاد حسین بادپا، یاد که را بگویم و چند نفر را بجویم؟ چرا که فراموشی آنها حتما فراموشی خداوند سبحان، است.
یا مهدی:
@taShadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃این راه قربانی میخواهد و اسمش شهید فی سبیلالله است
🎥فیلمی دیده نشده از شهید سلیمانی در جمع مدافعان حرم و روحیهدادن متفاوت سردار به آنها پیش از عملیات
یا مهدی:
@taShadat
محمود نریمانی به تاریخ دوازده دی سال ۱۳۶۶ در روستای «دروان» کرج، متولد شد. وی از نیروهای سپاه پاسداران بود که با آغاز جنگ سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سرزمین شام شد تا با تروریستهای تکفیری مبارزه کند. محمود سرانجام مزد این جهادش را روز ده مرداد سال ۹۵ در حماء سوریه گرفت و به شهادت رسید. پیکر شهید نریمانی در گلزار شهدای کرج به خاک سپرده شد.
پسر عموی شهید موبایلش را می آورد و آخرین پیغام شهید نریمانی را نشان میدهد📲
که قبل از شهادتش فرستاده و نوشته است:
«بگو حاج غلام در مراسم تشییع جنازهام روضه حضرت عباس(ع) بخواند.»💔
خیلی آرام، طوری که همسر و خواهران شهید نشنوند تا روحیهشان را از دست بدهند، میگوید:👇
«در انفجاری که مصطفی در آن شهید شد، صورت و دستهای شهید از بین رفته است.😔
برای همین تابوت را باز نکردند.»
و او این موضوع را بی ارتباط به آخرین وصیت شهید نمیداند.
معتقد است محمود میدانست که همچون قمر بنی هاشم(ع) بی دست به دیدار مولایش خواهد رفت..🕊💔
روز تشییع محمود بود
در ازدحام جمعیت دیدم جوانی به سمت ما می آید
ظاهر جوان شبیه بچه های مذهبی نبود وقتی فهمید پدر محمود هستم خود را به من رساند شروع به تعریف از محمود کرد😊 و گفت :
من اصلا اهل این برنامه ها (اشاره به تشییع شهید) نیستم و بسیج و شهادت💔 و این نوع مسائل برایم بی مفهوم است
اما وقتی عکس آقا محمود را دیدم خودم را به مراسم رساندم بعد از مکثی ادامه داد :
یک روز به پایگاه کوهستانی رفتم
بچه های بسیج به خاطر ظاهر و تیپم من گرفتند و شروع به کتک زدن کردند
من که از بسیج خوشم نمی آمد با این اتفاق بیزاریم از بسیج چند برابر شد ناگهان دیدم آقا محمود به سمت ما می آید☺️
تا آن زمان ایشان را ندیده بودم فکر میکردم او هم می خواهد به من آزاری برساند
ولی دیدم آقا محمود با عصبانیت با بچه ها صحبت کرد و همه آنها را دعوا کرد و گفت :
چرا این بنده خدا را کتک می زنید؟😢سریع رهایش کنید، رهایم کردند، آقا محمود جلو آمد مرا با مهربانی در آغوش گرفت و بوسید و عذرخواهی کرد و گفت:
این بچه ها را ببخش و مرا با خود به اتاقش برد
از من پذیرایی کرد و باز هم عذرخواهی کرد و به قولی از دلم درآورد😇
یک بار هم در خیابان آقا محمود مرا دید باز مرا در آغوش گرفت و با مهربانی با من رفتار کرد
دیروز که عکس آقا محمود را دیدم فهمیدم که ایشان واقعا لیاقت شهادت را داشته الان هم که اینجا هستم فقط و فقط به خاطر آقا محمود است🤗
راوی:پدرشهید
مهمانی که حضورش را باور نمیکردم
روز ۷ فروردین سال ۹۸ آقایی با تلفن خانه ما تماس گرفت و گفت: اگر آمادگی دارید قرار است سردار فردا به منزل شما بیاید. تلفن را قطع کردم و فکر کردم منظورشان از سردار همان برادر پاسداری است که از محل خدمت همسرم گاهی به خانه ما و بقیه شهدا سر میزد.
دوباره صبح روز ۸ فروردین همان آقا ساعت ۸ صبح تلفن زد و گفت: حدود یک ساعت دیگر خدمت میرسیم. آن موقع تازه فهمیدم سردار سلیمانی قرار است تشریف بیاورد.
حاج قاسم تا مرا دید سلام و علیک گرمی کرد و آمد داخل. از بچه کوچکی که در آغوشم بود متوجه شد ازدواج مجدد هم کردم. گفت: چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچه دار شدید؟ باید وقتی زنگ زدیم میگفتی تا هدیه ازدواج و بچه ات را میآوردم. ب پدر مادر شهید هم خیلی گرم سلام و علیک کردن. من و همسرم رفتیم داخل آشپزخانه وسایل پذیرایی را بیاوریم اما سردار با جدیت از ما خواستند که چیزی نیاورید من فقط آمدم ببینمتان. ما هم یک سنی چای آوردیم و نشستیم. به من گفت: بنشین کنار پدر شهید.
سردار پرسید: این همسرت را شهید کنی چه؟
چون برادرم هم بود از من پرسید همسرت کدام است؟ وقتی معرفی کردم، سردار سلیمانی با لبخند گفت: او را شهید کنی چه میکنی؟ گفتم: حاجی خدا بزرگ است. گفتند بچه را بیاور میخواهم ببوسم. سفت و محکم میبوسید و چند بار بعد با خنده گفت: من عادت دارم بچه هر چه کوچکتر باشد محکمتر میبوسمش.
پاشو بیا بابا پیش من پاشو بیا بابا.
محمد هادی فرزند شهید کنارم گوشهای نشسته بود. سردار نگاهش کرد و گفت: آقا محمد هادی ما چرا نمیاید جلو؟ محمد هادی برای اولین بار که کسی را ببیند خیلی غریبی میکند اما سردار گفت پاشو بیا بابا پیش من پاشو بیا بابا. محمد هادی رفت بغل سردار و تا آخر نشسته بود. برای مان تعجب داشت که اینقدر راحت سریع رفت در آغوش سردار.
بعد از شهادت آقا «محمود» ازدواج شما هم حتی یک جهاد بود
حاج قاسم گفت: بعد از شهادت آقا «محمود» ازدواج شما هم حتی یک جهاد بود. بعد رو کرد به همسرم گفت شما چند کار مهم انجام دادی. اول اینکه سنت پیامبر(ص) را انجام دادی دوم اینکه فرزند شهید را پدری میکنی و سوم اینکه دختر ما را سرپرستی میکنی. چند بار با کلمه دخترم مرا خطاب کردند که بسیار برایم دلنشین بود. قبل از ازدواج من، پدرم از دنیا رفته بود و همیشه آرزو داشتمای کاش زنده بود و یکبار به خانهام میآمد حالا احساس میکردم آن روز پدرم آمده خانهام.
وقتی مادر شهید بحث را به من و همسرم کشاند
سپس رو کردند سمت پدر و مادر شهید و حال و احوالشان را پرسیدند. مادر شهید بحث را کشاند به جایی که شروع کرد از من و همسرم تعریف کردن. مادر رو کرد به همسرم گفت: او مثل محمود پسرم هست و سارا هم عین دخترم میماند از محمود هم بیشتر دوستش دارم. همدیگر را بغل کردیم و زدیم زیر گریه. سردار گفت: خیلی عالی خدا برای همدیگر نگهتان دارد. و با خوشحالی گفت: این ظرفیت بالای شما را میرساند که اجازه دادید عروستان ازدواج کند و حالا هم با آرامش و خوبی کنارشان هستید. از آنها خیلی تشکر کرد.
آقا محمود بار اولی که می خواست برود وصیتنامه نوشتند، درآن به من و خواهرهایش گفته بود، اگر من شهید شدم دوست ندارم صدای گریه شما را نامحرم بشنود، وقتی کسی شهید می شود اطرافیانش دوست دارند با صدای بلند داد بزنند ولی خوشایند نیست،چون ما میخواهیم راه حضرت زینب(س) را ادامه دهیم اصلاً خوشایند نیست که صدایتان را نامحرم بشنود. ایشان در جمله آخر وصیت نامه خود پشتیبانی از ولایت فقیه را در راس همه امورقراردادند.« پشتیبان ولایت فقیه باشید که اسلام پیروز است.»
ٺـٰاشھـادت!'
🌹شادی ارواح طیبه شهدا و اینکه عاقبت ما ختم به شهادت بشه صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
شاید رفیق شهید خودشم🎈 حاج احمد بود...🙊 #شهید_قاسم_سلیمانی 😍 #ما_ملت_امام_حسینیم 😎 #محرم 🏴 @taShad
پستی که توسط اینستاگرام حذف شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️غربیها میگن برای زدن ایران باید روی نوجوونها و کودکای ایرانی سرمایهگذاری کنیم
اما یه محرم میاد و بودجه های میلیاردی شون رو به باد فنا میده🏴✌️
✅ #ما_ملت_امام_حسینیم
🌷 @tashadat 🌷