سلام عليكم منتظران
👈یک چالش، که میتواند انسان رابیشتر به یاد امام زمان ارواحنا فداه بیندازد.
🤔🤔🤔
شما با قرار دادن یک ساعت مشخص، مثلا ساعت ۱٢ ظهر، با خود قرار میگذارید که رأس آن ساعت یادی از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، بکنید. اگر این قرار یادتان ماند به مرور زمان هر لحظه وزمان به یاد آقا يمان وپدر دلسوزمان میافتید.
🙂امتحانش ضرری ندارد.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@tashadat
ای راحت جان قلب أحمد، مهدی
اي نعمت تو فیض مؤيد، مهدی
هرگز نبود گلی زتو زیبا تر
در گلشن سر سبز محمد، مهدی
@tashadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هزاران سال است که امام زمان ارواحنا فداه منتظر313مرداست. چقدر مرد شدن زمان میبرد!
برای یاری آقا چه حرفه ای باید بلد باشیم؟؟
@tashadat
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
برچهره دلربای مهدی،صلوات
بر جان ودل صبور مهدی، صلوات
تاامر فرج شود مهیا بفرست
بهر فرج وظهور مهدی، صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
💮💮💮💮💮💮💮💮💮💮💮💮
@tashadat
✅مژده ای برای مردم آخرالزمان
✍از امام صادق (ع) نقل شده است که پیامبر به حضرت علی (ع) فرمودند : « یا علی بدان که استوارترین ایمان ها از آن مردمی است که در آخرالزمان هستند چون آنها به پیامبر ملحق نشدند و در زمان او نبودند و در واقع خیلی از حقیقت ها را که در زمان پیامبر رخ داد آنها نبودند که ببینند و بر آنها حجت بود ولی آن مردم این حجت ها را ندیدند و تنها به نوشته هایی که در سفیدی کاغذ ها نوشته شده ایمان می پذیرند با این حال ایمان آنها به مراتب قوی تر از ایمان مردم زمان پیامبر است»
📚 بحارالانوار جلد ۱۲۵
در جای دیگر پیامبر برترین مردم امت خود را افرادی که در صدر اسلام ایمان آوردند و مسلمانان واقعی در آخرالزمان معرفی می کنند
@tashadat
#سلام_امام_زمانم
چقـدر
مثلِ علـی
شد طنین غربت تو
مـرا
ببخش که
هستم دلیلِ غیبت تو
@tashadat
🌷امام مهدی (عج) میفرمایند:
ما از همه خبرهاى شما آگاهيم و چيزى از خبرهاى شما از ما پنهان نيست.
📗بحارالأنوار ج ۵۳ ص ۱۷۵
💫 سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عج) صلوات
@tashadat
به انتظار تو نشستن خطای بزرگ بشریت است. ما به انتظار تو میدویم میدویم میدویم.
توی هر شغلی که هستی برا آقا باش 👉
برا آقا کار کن👉
برا آقا باش👉
روحي وجسمي فدا يا صاحب الزمان ارواحنا فداه
@tashadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احترام به امام زمان ارواحنا فداه.
@tashadat
ای شیعه ما
اگر محبت به شما نداشتیم وصلاح شما را نمیدیدیم، وبخاطر ترحم وشفقت بر شما نبود، گفتگوی با شما را ترک میکردیم. الغیبة
@tashadat
قسم به روز
قسم به خورشید
قسم به روشنایی
قسم به زمین و زمانت
قسم به هرآنچه که برای تو عزیز است ...
خدایا
ما را از نور زندگیمان محروم نکن ...
الهی
به عظمت نام مولایمان امام زمان
(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
ببخش گناهانی که ما را
از “مهدی فاطمه” محروم میکند ..
@tashadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻لحظه ی سختِ شهادتِ امام زمان!
🔻آیا میدانید بعد از شهادتِ امام زمان، امام حسین بر بدنِ مُطهر ایشان نماز می خواند و حکومت جهانی ایشان را ادامه میدهد؟
#استاد_عالی
@tashadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تا حالا به این فکر کردیم که آقامون دلتنگ ماست....؟
استاد پناهیان
@tashadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یاصاحب الزمان ادرکنی🤲🤲
#قرارگاه_حضرت_مهدی
🌷 @tashadat 🌷
مداحی آنلاین - از کدوم مسیر میایی - جواد مقدم.mp3
7.93M
⏯ #واحد احساسی #امام_زمان(عج)
🍃از کدوم مسیر میایی
🍃که بیقرارت بشینم
🎤 #جوادمقدم
👌فوق زیبا
🌷 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@tashadat
ٺـٰاشھـادت!'
﷽ #براساس_داستان_واقعی #رمان_نسل_سوخته ══🍃🌷🍃══════ #قسمت_بیست_هفتم 🔹والسابقون قرآن رو برداشتم
﷽
#براساس_داستان_واقعیق
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_بیست_وهشتم
🔹پسر پدرم
هر چه زمان به پیش می رفت ... زندگی برای شکستن کمر من ... اراده بیشتری به خرج می داد ...
چند وقت می شد که سعید ... رفتارش با من داشت تغییر می کرد ... باهام تند می شد ... از بالا به پایین برخورد می کرد ... دیگه اجازه نمی داد به کوچک ترین وسائلش دست بزنم ... در حالی که خودش به راحتی به همه وسائلم دست می زد ... و چنان بی توجه و بی پروا ... که گاهی هم خراب می شدن ...
با همه وجود تلاش می کردم ... بدون هیچ درگیری و دعوا ... رفتارش رو کنترل کنم ... اما فایده ای نداشت ... از طرفی اگر وسایل من خراب می شد ... پدرم پولی برای جایگزین کردن شون بهم نمی داد ...
وقتی با این صحنه ها رو به رو می شدم ... بدجور اعصابم بهم می ریخت ... و مادرم هر بار که می فهمید می گفت ...
- اشکال نداره مهران ... اون از تو کوچیک تره ... سعی کن درکش کنی ... و شرایط رو مدیریت کنی ... یه آدم موفق ... سعی می کنه شرایط رو مدیریت کنه ... نه شرایط، اون رو ...
منم تمام تلاشم رو می کردم ... و اصلا نمی فهمیدم چی شده؟ ... و چرا رفتارهای سعید تا این حد در حال تغییره؟ ... گیج می خوردم و نمی فهمیدم ... تا اینکه اون روز ...
از مدرسه برگشتم ... خیلی خسته بودم ... بعد از نهار ... یه ساعتی دراز کشیدم ... وقتی بلند شدم ... مادرم و الهام خونه نبودن ... پدرم توی حال ... دست انداحته بود گردن سعید ... و قربان صدقه اش می شد ...
- تو تنها پسر منی ... برعکس مهران ... من، تو رو خیلی دوست دارم ... تو خیلی پسر خوبی هستی ... اصلا من پسری به اسم مهران ندارم ... مادرت هم همیشه طرف مهران رو می گیره ... هر چی دارم فقط مال توئه ... مهران 18 سالش که بشه ... از خونه پرتش می کنم بیرون ...
پاهام سست شد ... تمام بدنم می لرزید ... بی سر و صدا برگشتم توی اتاق ... درد عجیبی وجودم رو گرفته بود ... درد عمیق بی کسی ... بی پناهی ... یتیمی و بی پدری ... و وحشت از آینده ... زمان زیادی برای مرد شدن باقی نمونده بود ... فقط 5 سال ... تا 18 سالگی من ...
🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
﷽ #براساس_داستان_واقعیق #رمان_نسل_سوخته ══🍃🌷🍃══════ #قسمت_بیست_وهشتم 🔹پسر پدرم هر چه زمان به
﷽
#براساس_داستان_واقعی
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_بیست_ونهم
🔹هادی های خدا
- خداوند می فرمایند داستان: بنده من ... تو یه قدم به سمت من بیا... من ده قدم به سمت تو میام ... اما طرف تا 2 تا کار خیر می کنه ... و 2 قدم حرکت می کنه ... میگه کو خدا؟ .. چرا من نمی بینمش؟ ...
فاصله تو تا خدا ... فاصله یه ذره کوچیک و ناچیز از اینجا تا آخر کهکشان راه شیریه ... پیامبر خدا ... که شب معراج ... اون همه بالا رفت ... تا جایی که جبرئیل هم دیگه نتونست بالا بیاد ... هم فقط تا حدود و جایی رفت ...
حالا بعضی ها تا 2 قدم میرن طلبکار هم میشن ... یکی نیست بگه ... برادر من ... خواهر من ... چند تا قدم مورچه ای برداشتی ... تازه اگر درست باشه و یه جاهایی نلرزیده باشی ... فکر کردی چقدر جلو رفتی که معرفتت به حدی برسه که ...
تازه چقدر به خاطر خدا زندگی کردی؟ ... چند لحظه و ثانیه زندگیت در روز به خاطر خدا بوده؟ ... از مالت گذشتی؟ ... از آبروت گذشتی؟ ... از جانت گذشتی؟ ...
آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه و فال به نام من دیوانه زدند ...
اما با همه اون اوصاف .. عشق ... این راه چند میلیون سال نوری رو ... یک شبه هم می تونه بره ... اما این عشق ... درد داره ... سوختن داره ... ماجرای شمع و پروانه است ...
لیلی و مجنونه ... اگر مرد راهی ... و به جایی رسیدی که جرات این وادی رو داری ... بایست بگو ... خدایا ... خودم و خودت ... و الا باید توی همین حرکت مورچه ای بری جلو ... این فرق آدم هاست که یکی یک شبه ... ره صد ساله رو میره ... یکی توی دایره محدود خودش ... دور خودش می چرخه ...
واکمن به دست ... محو صحبت های سخنران شده بودم ... و اونها رو ضبط می کردم ... نماز رو که خوندن ... تا فاصله بین دعای کمیل رو رفت بالای منبر ...
خیلی از خودم خجالت کشیدم ... هنوز هیچ کار نکرده ... از خدا چه طلبکار بودم ... سرم رو انداختم پایین ... و توی راه برگشت ... تمام مدت این حرف ها توی سرم تکرار می شد...
اون شب ... توی رختخواب ... داشتم به این حرف ها فکر می کردم که یهو ... چیزی درون من جرقه زد ... و مثل فنر از جا پریدم ...
- مهران ... حواست بود سخنرانی امشب ... ماجرای تو و خدا بود ... حواست بود برعکس بقیه پنجشنبه شب ها ... بابا گفت دیر میاد ... و مامان هم خیلی راحت اجازه داد تنها بری دعای کمیل ... همه چیز و همه اتفاقات ... درسته ... خدا تو رو برد تا جواب سوالات رو بده ...
و اونجا ... و اولین باری بود که با مفهوم هادی ها آشنا شدم ...
اسم شون رو گذاشتم هادی های خدا ... نزدیک ترین فردی... که در اون لحظه می تونه واسطه تو با خدا باشه ... واسطه فیض ... و من چقدر کور بودم ... اونقدر کور که هرگز متوجه نشده بودم ...
دوباره دراز کشیدم ... در حالی که اشک چشمم بند نمی اومد ... همیشه نگران بودم ... نگران غلط رفتن ... نگران خارج شدن از خط ... شاگرد بی استاد بودم ...
اما اون شب ... خدا دستم رو گرفت و برد ... و بهمنشون داد... خودش رو ... راهش رو ... طریقش رو ... و تشویق ... اینکه تا اینجا رو درست اومدی ...
اونقدر رفته بودم که هادی ها رو ببینم و درک کنم ... با اون قدم های مورچه ای ... تلاش بی وقفه 4 ساله من ...
نویسنده:#شهید سید طاها ایمانی📝
🌷 @taShadat 🌷