eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
5.4هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا‌مارو‌بی‌نوبت‌شفا‌بده . . الان‌میگین‌مریض‌خودتے :/ . صرفا‌فقط‌اونی‌کہ‌میوفتہ‌رو‌تخت‌ بیمارستان‌مریض‌نیست! . اونی‌کہ‌قلبش‌‌رو‌همہ‌چی‌پر‌کرده‌غیر‌از‌یاد‌خدا .. . اونے‌کہ‌ذهنشو‌هر‌چیز‌دنیوی‌ مشغول‌می‌کنہ‌غیر‌از‌یاد‌خدا؛ اونم‌مریضہ''💔! ⚠️
رفقا یِ صلوات براۍ برطرف شدن مشکلم میفرستین؟! خیلۍ محتـٰاج دعاهاتونم!💔
🌺🌺🍃🌺🌺 بسم رب الشهدا
🌺🌺🍃🌺🌺 شیر هستیم که با گله ی گرگی طرفیم بی قرار حرم دختر شاه نجفیم به خدا باک نداریم و ز سر میگذریم در ره زینب کبری همگی جان به کفیم 🌷@tashadat 🌷
🌺🌺🍃🌺🌺 دنياي عجيبی ست... خوابیدنْ روی سنگ و خاک، با تو خوابِ پُر زِ آرامش، بامن نبرد تن به تن، با تو آرامشِ خیال، با من شهادت از برایِ تو خجالت از برایِ من 🌷@tashadat 🌷
🌺🌺🍃🌺🌺 شهید محمد نوروزی متولد 1358 در قزوین بود. او بیش از چهار سال در دفاع از حرم اهل بیت(ع) داوطلبانه در جبهه مقاومت حضور داشت و با تروریست های تکفیری جنگید. این رزمنده مقاومت در عملیات های مختلفی همچون آزادسازی بوکمال، آزادسازی حلب، آزادسازی حومه ادلب و آزادسازی تدمر حضور داشت. 🌷@tashadat 🌷
🌺🌺🍃🌺🌺 شهید نوروزی طی نبرد مجاهدانه خود در جبهه مقاومت، دچار مجروحیت شیمیایی شده و سال‌ها به نام جانباز مدافع حرم شناخته می‌شد.  که نهایتاً به دلیل شدت عارضه شیمیایی در سوریه آسمانی شده و به یاران شهیدش پیوست. 🌷@tashadat 🌷
🌺🌺🍃🌺🌺 خدايا! تو خود گفتي هر كه عاشق من باشد، عاشقش خواهم بود و هر كه را عاشق باشم شهيدش خواهم كرد و خون‌بهاي شهادتش را نيز خود خواهم پرداخت.  ـ خدايا!  من عاشق توام! شهيد ابوالقاسم تقديري التماس دعای شهادت.... یا حق✋✋ 🌷@tashadat 🌷
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
به وقت ☕️😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #سی_ودو دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد _بس کن نازنین! داری. دیوونه ام میکنی! و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت.. و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید..و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود. در تاکسی که نشستیم.. خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد _میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه هستی که دوباره دردسر بشه! از کنار صورتش نگاهم به تابلوی زینبیه ماند.. و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم... چشمان بی حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر کرد _هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن هستی! و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با حالم را به هم زد _تو همه چیات خوبه نازنین، فقط همین و کار رو خراب میکنه! حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خالص شوم.. که نگاهم به سمت دستگیره رفت.. و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت _دیوونه من دوسِت دارم! از ضبط صوت تاکسی آهنگ عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی اش را به رخم کشید _نازنین یا پیشم یا ! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی! و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد •♡ټاشَہـادَټ♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا