eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.8هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست صحنه سازی کند که با خنده سوال کرد _هنوز شام نخوردی مامان؟ زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این غریبه بودم.. مبادا امشب قبولم نکند.. که چشمم به زیر افتاد و اشکم بیصدا چکید... با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود،..حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس میکرد که با آرامش شروع کرد _مامان این خانم هستن، امشب وهابیها به حرم سیده سکینه (س) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده شون! جرأت نمیکردم سرم را بلند کنم،.. میترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود..و دوباره آواره غربت این شهر شوم.. که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. توانم را بریده و دیگر نمیتوانستم سر پا بایستم.. که دستی چانه‌ام را گرفت.و صورتم را بالا آورد... مصطفی کمی پای ایوان ایستاده و ساکت انداخته بود تا مادرش برایم کند.. که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با پرسید _اهل کجایی دخترم؟ در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی میشد مادرم را ندیده بودم.. که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت _ایشون از ایران اومده! نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد.. و بی غیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید _همسرشون اهل سوریه اس، ولی فعلاً پیش ما میمونن! به قدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند.. و تنها یک آغوش .. ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
وقتـۍ از این ڪانال‌ها بگذری به او مۍرسۍ تو اورا خواهۍشناخٺ ..💚🌱'' 「 📸」 ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
خداوند امروز از ما شهادت طلبۍ میخواهد ♥️. ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
اعمال قبل از خواب :) شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 ـاِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…✨🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•
به همین سادگی 😊 التماس دعای فراوان 🤲 •♡ټاشَہـادَټ♡•
♨️سیره عبادی 🔸خیلی هنر کنیم، نصفه‌شب دل از رختخواب می کَنیم؛ اگر خسته و کوفته نباشیم؛ اما حاجی مثل ما نبود. 🔸 روز درگیر مبارزه با اشرار شرق بود، دل شب هم بلند می‌شد. از آخر شب که وقت استراحت بود تا اذان صبح چند بار بیدار می شد دو رکعت نافله می خواند و می خوابید. دوباره بلند می شد وضو می گرفت دو رکعت نماز می خواند و می خوابید. یازده رکعت را یکجا نمی‌خواند، بخش بخش می‌کرد مثل پیامبر که نیمه های شب چندین بار برای نماز از خواب برمی‌خاست. 🖋راوی حجت‌الاسلام عسکری امام جمعه رفسنجان 📚 کتاب سلیمانی عزیز، نشر حماسه یاران، صفحه ۳۱. 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
شـــبتـــۅݩ‌شـــہـــدایــــے🌷😇 الــتــمــاس دعـــاۍ فـــرج🤲🏻 یـــاعـــݪــی مـــدد✋🏻
بہ‌نام نقش بند صفحه ی خاک🍃 عذار افروز مه رویان افلاک✨
یاذالجݪاݪ‌والاڪࢪام -'🌿'-
❣سلام‌برعاشقان‌ولایت❣ ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۱۷ بهمن ۱۴۰۰ میلادی: Sunday - 06 February 2022 قمری: الأحد، 4 رجب 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️6 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما السلام ▪️9 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ▪️11 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها ▪️21 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️22 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
دعاے هفتم صحیفہ سجادیہ.. چند دقیقہ بیشتر وقت نمیگیرہ...🍂 ولے بہ جاش حرف رهبرمون زمین نمی مونہ...🌹🍃
🍃 🍃امیرالمؤمنین علیه السلام 🔺مَن اُثنِيَ علَيهِ بِما لَيسَ فيهِ سُخِرَ بهِ 🔰 كسي كه ثنا گويند او را به چيزي كه در او نيست به مسخره‏اش گرفته‏ اند. 📙غررالحکم،ح ۸۸۳۱ ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
﷽❣ ❣﷽ خوشاصُبحے‌ڪہ‌خیرَش را تو باشے ردیـفِ نـابِ شِعـــرش را تـــو باشے خوشـا روزے ڪہ تا وقـٺِ غروبش دعـاےِ خوب و ذڪرش را تو باشے 🌼 🍃 ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
کاش می شد حال خوب را لبخند زیبا را،🌈 بعضی دوست داشتن ها را خشک کرد...🌿 لای کتاب گذاشت و نگهشان داشت...🌱 . 〚🕊🌱〛¦➺ •• ـ ـ ـ ـــــ𖧷ـــــ ـ ـ ـ ✋🏻 💐 🌷 ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
⚠️ 🌱 یادتون باشه‼ دین ... سبد میوه نیستش ڪه مثلا موز رو برداری و خیار رو نه! روزه بگیری و نماز نه! ذکر بگی و ترک غیبت نه! نماز بخونی و اهنگ غیر مجاز گوش بدی!! چادر بپوشی و حیا نداشته باشی ... ریش بذاری اما چشم چرونی ڪنی ... حواسمونو جمع کنیم✋🏻 ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
•🌸‌• روزےهزارباردلش‌راشکسته‌ام.. این‌گونه‌زیستن،ادبِ‌انتظارنیست🥀! • . . السلام‌علیڪ‌یاخلیفة‌الله‌فےارضھ..✋🏻- 🌼⃟🖇¦↫🧡✨ ✍🏻⃟🖇¦↫🔗 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
حمایشون کنیم❤️
• رجب'نام نهرۍاست‌دربهشت❄️. . !'
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
به وقت ☕️😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ تنها یک آغوش مادرانه کم داشتم.. که آنهم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانه هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت. او نوازشم میکرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه میلرزیدم که چند ساعت پیش سعد🔥 مرا در سیاهچال ابوجعده🔥رها کرد،.. خیال میکردم به آخر دنیا رسیده و حالا در این بهشت مست این زن🌺 شده بودم. به پشت شانه هایم دست میکشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد _اسمت چیه دخترم؟ و دیگر که زینبه در دلم شکست.. و زبانم پیشدستی کرد _زینب! از امشب... پس از سالها باورم شده و با حضرت زینب(س) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به نذرم میکردم.. که در برابر چشمان نجیب مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم.✨🍃 کنار حوض میان حیاط صورتم را ، مرا تا اتاق کشاند و پرده را تا راحت باشم و ظاهراً دختری در خانه نداشت که عذر تقصیر خواست _لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس! از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید _تا تو اینا رو بپوشی، شام رو میکشم! و رفت و نمیدانست از هر حرکت چه دردی برایم دارد.. که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم... مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را کرد و خواست.. ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂