🌷🌼🌺🌹🌺🌼🌷
#پنجشنبه
يادی كنيم از
🌹 #امام_راحل
🌹 #شهدای انقلاب اسلامی
🌹 #شهدای دفاع مقدس
🌹 #شهدای هسته ای
🌹 #شهدای گمنام
🌹 #شهدای مدافع حرم
🌹 #شهدای مدافع امنیت
🌹 #شهدای ترور
🌹 #شهدای آتش نشان
🌹 #شهدای فتنه
🌹 #شهدای امر به معروف
و نهی از منکر
🌹 #شهدای جانباز
با نثار #فاتحه ...
و #صلوات بر محمد و آل محمد (ص)
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
@taShadat
ما تا میایم بخونیم ایت الله هاشمی رفسنجانی بهرمانی، خروجی رو رد کردیم
بعد اینا واسه اختصار تو تابلوها، شهیدش رو حذف کردن!
🔺سادات موسوی🔺
#کوچه_شهید
@taShadat
ٺـٰاشھـادت!'
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠ #قسمت۲ #فصل_اول بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛ اسباب بازی هایی که
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠ #قسمت ۳
#فصل_اول
پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک بار از روستا های اطراف گوسفند می خرید و به تهران و شهرهای اطراف می برد و می فروخت.
از این راه درآمد خوبی به دست می آورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می کرد.
در این سفرها بود که برایم اسباب بازی و عروسک های جورواجور می خرید.
روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن قدر گریه می کردم و اشک می ریختم که چشم هایم مثل دو تا کاسه ی خون می شد.
پدرم بغلم می کرد. تندتند می بوسیدم و می گفت:
«اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت می خرم.»
با این وعده و وعیدها، خام می شدم و به رفتن پدر رضایت می دادم.
تازه آن وقت بود که سفارش هایم شروع می شد.
می گفتم: «حاج آقا! عروسک می خواهم؛ از آن عروسک هایی که مو های بلند دارند با چشم های آبی. از آن هایی که چشم هایشان باز و بسته می شود.
النگو هم می خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل های پاشنه چوبی که وقتی راه می روی تق تق صدا می کنند.
بشقاب و قابلمه ی اسباب بازی هم می خواهم.»
پدر مرا می بوسید و می گفت: «می خرم. می خرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نکن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت می خرد.»
ادامه دارد..
▪️✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠ #قسمت ۳
#فصل_اول
پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک بار از روستا های اطراف گوسفند می خرید و به تهران و شهرهای اطراف می برد و می فروخت.
از این راه درآمد خوبی به دست می آورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می کرد.
در این سفرها بود که برایم اسباب بازی و عروسک های جورواجور می خرید.
روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن قدر گریه می کردم و اشک می ریختم که چشم هایم مثل دو تا کاسه ی خون می شد.
پدرم بغلم می کرد. تندتند می بوسیدم و می گفت:
«اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت می خرم.»
با این وعده و وعیدها، خام می شدم و به رفتن پدر رضایت می دادم.
تازه آن وقت بود که سفارش هایم شروع می شد.
می گفتم: «حاج آقا! عروسک می خواهم؛ از آن عروسک هایی که مو های بلند دارند با چشم های آبی. از آن هایی که چشم هایشان باز و بسته می شود.
النگو هم می خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل های پاشنه چوبی که وقتی راه می روی تق تق صدا می کنند.
بشقاب و قابلمه ی اسباب بازی هم می خواهم.»
پدر مرا می بوسید و می گفت: «می خرم. می خرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نکن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت می خرد.»
ادامه دارد..
▪️ @taShadat ▪️
ٺـٰاشھـادت!'
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠ #قسمت ۳ #فصل_اول پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک بار از روستا های اطراف گ
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠ #قسمت ۴
#فصل_اول
من گریه نمی کردم؛ اما برای پدر هم نمی خندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم.
از تنهایی بدم می آمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همه اهل روستا هم از علاقه من به پدرم باخبر بودند.
گاهی که با مادرم به سر چشمه می رفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباس ها را بشوید، زن ها سربه سرم می گذاشتند و می گفتند: «قدم! تو به کی شوهر می کنی؟!»
می گفتم: «به حاج آقایم.»
می گفتند: «حاج آقا که پدرت است! »
می گفتم: «نه، حاج آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می خرد.»
بچه بودم و معنی این حرف ها را نمی فهمیدم.
زن ها می خندیدند و درِ گوشی چیزهایی به هم می گفتند و به لباس های داخل تشت چنگ می زدند.
تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول می کشید.
مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بی کاری حوصله ام سر می رفت.
بهانه می گرفتم و می گفتم: «به من کار بده، خسته شدم.» مادرم همان طور که به کارهایش می رسید، می گفت: «تو بخور و بخواب. به وقتش آن قدر کار کنی که خسته شوی.
حاج آقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی.»
دلم نمی خواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند.
ادامه دارد...✒️
▪️ @taShadat ▪️
May 11
من می خواهم در آینده شهیده بشوم …
معلم پرید وسط حرفم و گف ...
ببین موضوع انشا این بود ک در آینده می خواهین چکاره بشین ...
باید در مورد یه شغل یا کار توضیح می دادی مثلا پدر خودت چ کاره است ؟!!!
خانم اجازه … شهید ...
و سکوتی تلخ ک کل کلاس را فرا گرف...
▪️ @taShadat ▪️
عملیات_فروغ_جاویدان_گروهک_تروریستی_منافقین با شجاعت #رزمندگان_اسلام در اواخر جنگ ایران و عراق، شکست خورد و برای همیشه خاموش شد.
در مرداد سال 1367 عملیاتی از سوی سازمان مجاهدین خلق موسوم به "فروغ جاویدان" انجام گرفت و قرار بود 48 ساعته به تهران برسند.
ابتدا نیروهای عراقی توافق قطعنامه 598 شورای امنیت را زیر پا گذاشتند و به حوالی #خرمشهر حمله کردند.
پس از چندین روز درگیری رزمندگان اسلام در عملیاتی با نام #"مرصاد" مقابل گروهگ تروریستی منافقین، به پیروزی رسیدند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عملیات_فروغ_جاویدان_گروهک_تروریستی_منافقین با شجاعت #رزمندگان_اسلام در اواخر جنگ ایران و عراق، شکست خورد و برای همیشه خاموش شد.
در مرداد سال 1367 عملیاتی از سوی سازمان مجاهدین خلق موسوم به "فروغ جاویدان" انجام گرفت و قرار بود 48 ساعته به تهران برسند.
ابتدا نیروهای عراقی توافق قطعنامه 598 شورای امنیت را زیر پا گذاشتند و به حوالی #خرمشهر حمله کردند.
پس از چندین روز درگیری رزمندگان اسلام در عملیاتی با نام #"مرصاد" مقابل گروهگ تروریستی منافقین، به پیروزی رسیدند.
▪️ @taShadat ▪️
°{💛}°
رسیدیـم ڪربلا،
رفتیـم حـرم حضـرت عبـاس،
سینـہ زنـے و توسـل و دعـا...
راه افتـادیـم سـمت حـرم امـام حسیـن،
اونجـا هـم بـہ همیـن شکل، بلڪہ بیشتـر...
بمانـد ڪہ توے بیـن الحرمیـن چقـدر خوندیـم و سینـہ زدیـم!
نرسیـده بـہ هتـل، باز اومـد ڪہ
حاجے بیـا بریـم حـرم.
سیـرے نداشٺ واقعـا عطشـان بود
صبـح،
ظهـر،
شـب،
سحـر...ول نمےڪرد
مـدام میـومـد ڪہ بریـم حرم برامـون روضـہ بخـون
گاهے قبـول نمیڪـردم!!بیشٺـر از این نمیڪشیـدم
با بچـہ هـا مےرفت و خـودش روضـہ مےخـوند
شب حـرم بود، سحر مےرفتیـم، مے دیدیـم بـاز توے حـرم نشسـٺہ
جلـوش ڪم آورده بـودم اگـہ معـرفت نباشـہ، آدم نمیٺونہ این طـور عـرض ارادٺ ڪنہ خیلـے مہمـہ در جـوونی ایـن شڪلے عاشـق باشـے
گـوشہ گـوشہ زندگیـش رو وصـل میـکرد بہ اهـل بیـت و امـام حسیـن (ع)
در خصـوص گـریه صبـح وشـام براے امام حـسین (ع) صـحبت مےڪرد.
وقٺے آب مےخورد یـاد امام حـسین
مےافتاد.
واقعـا از سـلامش احسـاس مےڪردم از روے عـادت نمےگـہ از ٺـہ دل سـلام میـگہ " یاحسین "
•
•
بہروایٺدوسٺ #شہیدمحمدحسینمحمدخانے
#درخواستے_کاربر
▪️ @taShadat ▪️
هر هفته توی خونه روضه داشتیم
وقتی آقا شروع می کرد به خوندن
تا اسم امام حسین (ع) می اومد
حاجی رو میدیدی که اشکش جاری شده.
حال عجیبی میشد با روضه امام حسین(ع)
انگار توی عالم دیگه ای سیر می کرد.... یه بار وسطِ روضه . . .
مصطفی رفته بود بشینه رو پاش
متوجه بچه نشده بود، انگار ندیده بودش!
گریهکنون اومد پیشِ من،
گفت: « بابا منو دوست نداره
هر چی گفتم جوابم رو نداد ...» روضه که تموم شد، گفتم:
«حاجی، مصطفی اینطوری میگه.»
با تعجب گفت:
« خدا شاهده نه من کسی رو دیدم
نه صدایی شنیدم...» از بس محوِ روضه بود …. ✍ راوی: همسر شهید
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
▪️ @taShadat ▪️
دیدن فیلم مستهجن
🌙 توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ
ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...
ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ،
ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ
ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود،😔
ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ
ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ،
ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.😔
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ
ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ،
ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ.
ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ..
اینطوری شهید دادیم و حالا بعضیامون راحت پای کانالهای ماهواره نشستیم وصحنه های زننده رو تماشا میکنیم وگاهی با خانواده هم همراهی می کنیم ونمی دانیم یه روز همان شهيد رو می آرن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از گناه حفظ کرده وغصه ی دوستان هم اسارتی خود رو داشته وشهادت رو بجون خریده تا خود ودوستانش مبتلا به دیدن صحنه های زننده نشن~~~
✨وصیتنامه شهیدمجیدمحمودی✨
🔊 #نشر_حداکثری
🏴 @taShadat 🏴
(سيدابراهيم) به روايت مادر گرامى؛🌺
حساس و كنجكاو شده بودم كه چرا اينقدر براى شام دادن به بچههاى هيئت اصرار دارد⁉️. از او خواستم كه علت پافشاريش را به من هم بگويد.
مصطفى گفت: «اول اينكه با غذايى كه مىخورند مديون و نمكگير #امام_حسين عليهالسلام مىشوند👌و دوم اينكه لقمههاى حلال، آنها را از ارتكاب به گناه و معصيت باز مىدارد🚫.»
همين ديدگاه او باعث شده بود، هيئتى كه با چهار نفر شروع شده و در محلى با زيربناى كمتر از ٥٠ متر پا گرفته بود به جايى رسيد كه كوچه هم مملو از عزاداران مىشد.✨🏴
📚برشى از كتاب «سيدابراهيم، مجموعه يك بغل گل سرخ»
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
@taShadat
مداحی آنلاین - قافله سالار من.mp3
3.35M
🌴 قافله سالار من
کجایی ای دوای دردم 💔
#یازینب ◾️
#شب_جمعه
#کربلا✨
@taShadat
حمید #شبهای_جمعہ هیئت میرفت . چندین بار بہ من گفت ڪه باهاش برم ؛ ولی چون خجالت میڪشیدم نمیرفتم ؛ این بار حرفش را رد نڪردم ♥️.
فردای آن روز بعد از ڪلاس حمید طبق معمول با موتور دنبالم اومده بود ولی این بار با دستہ گل قشنگ🌹🌺
پرسیدم بہ چہ مناسبت گرفتی ؟😍 گفت : این گلها قابلتو نداره ، ولی از اونجا ڪه قبول ڪردی بیای هیئت این دستہ گل رو برای تشڪر برات گرفتم ... ☺️
✍ همسر شهید ...
حمید سیاهکالی مرادی 🌺
#درخواستے_از کاربر
@taShadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#منبرهای_دلنشین
سخنرانی #حجت_الاسلام_والمسلمین_پناهیان
📹 دوقطبی سازی؛ ریشه قتل اباعبدالله علیه السلام
🔻دیکتاتوری رسانهای بدتر است یا دیکتاتوری رضاخانی؟
🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#منبرهای_دلنشین
سخنرانی #حجت_الاسلام_والمسلمین_پناهیان
📹 دوقطبی سازی؛ ریشه قتل اباعبدالله علیه السلام
🔻دیکتاتوری رسانهای بدتر است یا دیکتاتوری رضاخانی؟
🏴 @taShadat 🏴