eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بازم سال نو رو بهتون تبریک عرض میکنم و ان شاءالله از امروز اولین روز سال جدید هرو روز یک صفحه قرآن گذاشته میشه🌹
بسم الله الرحمن الرحیم دعای شروع قرآن کریم 🌸
صفحه ۱
اگه دوست داشتید صوت و تفسیر رو یا فقط صوت ، فقط تفسیر رو بزارم لطفا در ناشناس یا پیوی بهم بگید ممنون از لطفتون🌸 لینک ناشناس htts://harfeto.timefriend.net/16663665120560 شخصی (پیوی) @montazeralhojja منتظر نظرهاتون هستم🌹
💠 💠 💎 نوروز و ظهور حضرت ولی عصر (عج) 🔻امام صادق عليه‌السلام: يَومُ النَّيروزِ هُوَ اليَومُ الَّذي يَظهَرُ فيهِ قائِمُنا أهلَ البَيتِ 🔆 نوروز روزى است كه قائم ما اهل‌بيت در آن ظهور می‌كند. 📚 بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۲۷۶ ‌
✍اگرکسی صدای رَهبر‌ خۅد‌ را‌ نشنۅد؛ به طور یقین صدای امـٰام‌ زمـٰان ‹عجل الله› خۅد را هم‌ نمی شنود . وامروز خط‌ قرمز‌ بـٰاید توجہ‌ تمـٰام‌ و‌ اطاعٺ‌ از ولی خود رهبری نظـٰام‌ باشد سیــن هشتم....♥️
هدایت شده از KHAMENEI.IR
28.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 سال "مهار تورم، رشد تولید"🌺 📹 ببینید | فیلم کامل پیام نوروزی رهبر انقلاب اسلامی به مناسبت آغاز سال ۱۴۰۲ 💫 🔍 متن کامل پیام👇 https://khl.ink/f/52249
⊰•💛✨•⊱ ‌ السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام... ‌ سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، زمستان دلها را بهار خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو. ‌ فرازی از زیارت نامه حضرت صاحب الامر (ع) ⊰•💛•⊱¦⇢ ⊰•✨•⊱¦⇢
⊰•🌸✨•⊱ امروز تولد حاج قاسمه...🙂❤️ " تولدت مبارک حاجی :) " ⊰•🌸•⊱¦⇢ ⊰•✨•⊱¦⇢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی زیبا و خاطره برانگیز از منطقه عملیاتی شرق دجله عراق و دژ و جاده خاکی خندق در یاد باد آن روزگاران یاد باد ، اسفند ماه ۱۳۶۳ در منطقه عملیاتی انجام شد. رزمندگان اسلام در اولین روزهای عملیات موفق به شکست دشمن و تصرف مناطق زیادی شدند ، اما متاسفانه بعداً به دلیل برخی ناهماهنگی ها و سست کاری‌ها ، مهمات و نیروهای پشتیبانی به خطوط نبرد نرسیده و باعث پیشروی عراقیها و شکست عملیات گردید و رزمندگان بعد از هفت روز نبرد سنگین و نزدیک و تن به تن مجبور به عقب نشینی و ترک منطقه عملیاتی شدند .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیمـ🌸 ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۰۲ فروردین ۱۴۰۲ میلادی: Wednesday - 22 March 2023 قمری: الأربعاء، 28 شعبان 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ▪️12 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️17 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️20 روز تا اولین شب قدر ▪️21 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
امام علی ( علیه السلام ) از این انسان که با چربی (چشم که جنسش از چربی است) می‌بیند، با گوشت (زبان) می‌گوید، با استخوان (گوش) می‌شنود و از سوراخ بینی نفس کشد، تعجّب کنید [که با این نعمت‌ها، شاکر خدا نیست]»! تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۰، ص۹۸  نهج البلاغه، ص۴۷۰ / نورالثقلین
یکۍ از هم‌سنگرهایش می‌گفت؛ من بستن کمربند ایمنی را در سوریہ از محمود رضا یاد گرفتم . . یک بار بھ او گفتم اینجا دیگر چرا کمر بند می‌بندی؟! اینجا کہ پلیس نیست! گفت :《می‌دانی چقدر زحمت کشیده‌ام که با تصادف نمیرم؟ 🌷
🔰 فرازی از وصیت نامه شهید؛ در حال حاضر آمریکا و شوروي با تمام توان در میدان آمده اند و صدام و اکثر کشورهای عرب مرتجع منطقه با هم همکاری می کنند اما دیگر دیر شده است و روز به روز رسواتر و شکست خورده تر و عصبانی تر عقب نشینی می کنند آن ها می خواهند با کی بجنگند؟ با خدا؟ با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)؟ مگر می شود آن ها پیروز شوند؟ مگر وعده خدا خلاف است؟ کور خوانده اند و بدانند که جایشان در زباله دان تاریخ است و « نصرمن الله و فتح قریب» در راه اسلام از هیچ کوششی دریغ ننمایید و مسئله جنگ را فراموش نکنید. اگر توانایی رزمی دارید به جبهه بیایید و نور حق را در لشکر اسلام و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشاهده کنید و لطف خدا را ببینید و ببینید تمام مجاهدان و مومنین اسلام را. شهید حاجت مراد بیگدلی🌷 ولادت: ۱۳۳۷/۱/۱، روستاي لالپ از توابع شهرستان باغملك شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۲ ، هورالعظيم
سلام و درود سال نو رو خدمتتون تبریک عرض میکنمـ🌸 ان شاءالله سال پرخیر و برکتی داشته باشید💐 امروز رمان جدید کانال رو تقدیم نگاه پرمهرتون میکنم 🌹 با نام ❤️ ان شاءالله که دوست داشته باشید🙃 منکه دوست داشتم😅
رمان ❤️ ❤️ نویسنده فاطمه ب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق دریک نگاه💗 قسمت1 با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم ساکمو برداشتم وسیله هایی که نیاز داشتم و داخلش گذاشتم در اتاق باز شد زهرا: نرگس هنوز آماده نشدی؟ -الان زود آماده میشم زهرا: از دست تو ،همیشه آخرین نفریم بدو - چشم تند تند وسیله هامو جمع کردم لباسمو پوشیدم چادرمو سرم کردم رفتم پایین همه در حال صبحانه خوردن بودن - سلام به اهل خانه صبحتون بخیر مامان : سلام عزیزم بیا صبحانه تو بخور - دستتون درد نکنه بابا: زهرا بابا خیلی مواظب خودتون باشین زهرا: چشم بابا جون زود باش نرگس خانم دیر شد - همین الان بابا گفت مواظب خودتون باشین ،میخوای چیزی نخورم بی افتم رو دستت مامان: خدا نکنه ،اره بخور مادر زهرا: لووس ،من میرم دم در بیا ( اولین سفری بود که منو زهرا میخواستیم باهم بریم اونم کجاا شلمچه ،زهرا دو سال از من بزرگتر بود ،باهم تو یه دانشگاه درس میخونیم البته من چون نیمه اولی هستم ،زهرا نیمه دومی ،اینجوری یه سال از نظر درسی عقبم ) سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم توی راه زهرا همش میگفت : وااای نرگس دیر میرسیم همه میرن ،ما جا میمونیم - نترس آبجی گلم ،شهدا اگه بطلبه مارو ،هیچ کسی جایی نمیره تا ما برسیم دست بر قضا اتوبوسی که ما میخواستیم سوارش بشیم اشکال فنی پیدا کرده بود رسیدم دم در دانشگاه - دیدی گفتم نرفتن خانم موسوی(مسئول بسیج دانشگاه): سلام دخترا کجایین شما زهرا: شرمنده خانم موسوی،پس ماشین برادرا کجاست خانم موسوی: نیم ساعتی میشه حرکت کرده آقا راننده: خانم موسوی درست شده بریم خانم موسوی:خدا رو شکر،بریم بچه ها سوار شین ••••• 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁 .............................................. دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت2 سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم زهرا هم یه مفاتیح ریز از کیفش درآورد شروع کرد به خوندن منم هندزفری رو گوشم گذاشتم و مداحی گوش میکردم کم کم خوابم برد زهرا: نرگس ،اجی بیدار شو وقت نماز و ناهاره ( چشمامو به زور باز کردم ): چشم از ماشین پیاده شدیم و رفتیم نماز و خوندیم بعد نماز همه رفتن داخل رستوران ،منم چون از غذاهای بیرون اصلا خوشم نمیاومد رفتم داخل اتوبوس نشستم ده دقیقه بعد زهرا اومد زهرا: خانم خانوما یه دفعه غش نکنی بیافتی رو دستمون - خیالت راحت بادمجون بم آفت نداره دست کرد داخل کیفش زهرا: بیا ،مامان جونت واست ساندویج درست کرد ،میدونست چیزی نمیخوری - قربون دستش برم زهرا: منم مسئول حمل و نقلش بودمااا - قربون شما هم برم ( ساندویج کتلت بود ،واقعن گشنم بود ) خانم موسوی: زهرا جان بیا اماره بچه هارو بگیر حرکت کنیم زهرا: چشم،الان میام هوا تاریک شده بود که رسیدیم واقعن تو تاریکی شب هم میشد ،بوی شهدا رو حس کرد این چند روز خیلی زود گذشت ،ولی دلم میخواست ثانیه ها یه عمر بگذره تا بیشتر بمونیم اینجا یه شب بعد از خوندن دعا و نماز شب خوابم برد ،خواب دیدم یکی داره اسممو صدا میزنه و میگه بیا چند بار هم این جمله رو تکرار کرد اصلا چهره اش مشخص نبود فقط صداشو میشنیدم از خواب بیدار شدم نگاهی به اطرافم کردم همه خواب بودن یه ترس عجیبی افتاد توی دلم چادرمو سرم کردم از چادر زدم بیرون همه جا ظلمات و تاریک بود ترسیدم کجا باید برم ،اون صدای کی بود ؟ رفتم دورو برم و گشتم یه دفعه صدای گریه ای شنیدم دنبال صدا رفتم ••••• 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁 ................................................... دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت3 همینطور که میگشتم چشمم افتاد به یه نفر که چپیه روی سرش بود و به خاک سجده کرده بود و گریه میکرد صداشو واضح نمیشنیدم که داشت چی زمزمه میکرد خواستم جلو تر برم که خانم موسوی : نرگس ،اینجا چیکار میکنی یه دفعه اون اقا بلند شد و روش رو کرد سمت ما - ببخشید خوابم نبرد اومدم بیرون خانم موسوی: ببخشید آقای زمانی ،حواسم نبود کی خانم اصغری اومدن بیرون اقای زمانی یه نگاهی به من کرد: اشکالی نداره خانم موسوی: بریم نرگس - چشم تا برسیم به چادر خانم موسوی هیچی نگفت داخل چادر شدیم و هیچ کس بیدار نبود رفتم کنار زهرا دراز کشیدم ولی اصلا خوابم نبرد فکرم همش در گیر خوابم و اون اقا بود از ترس خانم موسوی ،نمیتونستم تکون بخورم با شنیدن صدای اذان زهرا رو صدا زدم - زهرا ،زهرا پاشو اذانه ( چشماشو نیمه باز کرد): چه عجب بیداری تو؟ - خوابم نبرد ،پاشو بریم نماز زهرا: باشه رفتیم نمازمونو خوندیم بعد از نماز صبح حرکت کردیم سمت تهران چپیه ای که دور گردنم بود و گذاشتم روی صورتمو چشمامو بستم زهرا: نرگس جان چیزی شده؟ - نه خواهری دیشب خوب نخوابیدم ،بخوابم بهتر میشم سرمو تکیه دادم به شیشه و خوابم برد نزدیکای ظهر واسه نماز و ناهار ماشین وایستاد منم رفتم نمازمو خوندم و برگشتم سمت ماشین که چشمم به اون اقا افتاد کنار اتوبوس ایستاده بود داشت باگوشیش صحبت میکرد رفتم کمی نزدیکتر آقای زمانی: چشم مادر من ،مواظب هستم ،الانم اگه کاری ندارین من برم نماز و ناهار ،قربونتون برم به بابا سلام برسون یاعلی حرفاش که تمام شد روش و برگردوند چشمامون برای چند لحظه به هم افتاد و سرمونو انداختیم پایین از کنارش رد شدم و آروم سلام کردم آقای زمانی: علیک السلام از اتوبوس داشتم بالا میرفتم آقای زمانی: ببخشید شما ناهار نمیخورین؟ - نه ،من کلن غذای بین راهی و دوست ندارم زمانی: اینجوری که ضعف میکنین - نه خوبم ،مشکلی پیش نمیاد زمانی: باشه ،یا علی - ببخشید ،یه سوالی داشتم زمانی: بفرمایید ؟ - ممممم ،هیچی چیزه مهمی نبود ،شرمنده یاعلی ••••• 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁 ................................................ دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
1_1542302364.mp3
4.4M
🎙 نکات حاج آقا مجتبی تهرانی (ره)درباره وداع با ماه شعبان و ورود به ماه مبارک رمضان. 🍃