eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و درود سال نو رو خدمتتون تبریک عرض میکنمـ🌸 ان شاءالله سال پرخیر و برکتی داشته باشید💐 امروز رمان جدید کانال رو تقدیم نگاه پرمهرتون میکنم 🌹 با نام ❤️ ان شاءالله که دوست داشته باشید🙃 منکه دوست داشتم😅
رمان ❤️ ❤️ نویسنده فاطمه ب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق دریک نگاه💗 قسمت1 با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم ساکمو برداشتم وسیله هایی که نیاز داشتم و داخلش گذاشتم در اتاق باز شد زهرا: نرگس هنوز آماده نشدی؟ -الان زود آماده میشم زهرا: از دست تو ،همیشه آخرین نفریم بدو - چشم تند تند وسیله هامو جمع کردم لباسمو پوشیدم چادرمو سرم کردم رفتم پایین همه در حال صبحانه خوردن بودن - سلام به اهل خانه صبحتون بخیر مامان : سلام عزیزم بیا صبحانه تو بخور - دستتون درد نکنه بابا: زهرا بابا خیلی مواظب خودتون باشین زهرا: چشم بابا جون زود باش نرگس خانم دیر شد - همین الان بابا گفت مواظب خودتون باشین ،میخوای چیزی نخورم بی افتم رو دستت مامان: خدا نکنه ،اره بخور مادر زهرا: لووس ،من میرم دم در بیا ( اولین سفری بود که منو زهرا میخواستیم باهم بریم اونم کجاا شلمچه ،زهرا دو سال از من بزرگتر بود ،باهم تو یه دانشگاه درس میخونیم البته من چون نیمه اولی هستم ،زهرا نیمه دومی ،اینجوری یه سال از نظر درسی عقبم ) سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم توی راه زهرا همش میگفت : وااای نرگس دیر میرسیم همه میرن ،ما جا میمونیم - نترس آبجی گلم ،شهدا اگه بطلبه مارو ،هیچ کسی جایی نمیره تا ما برسیم دست بر قضا اتوبوسی که ما میخواستیم سوارش بشیم اشکال فنی پیدا کرده بود رسیدم دم در دانشگاه - دیدی گفتم نرفتن خانم موسوی(مسئول بسیج دانشگاه): سلام دخترا کجایین شما زهرا: شرمنده خانم موسوی،پس ماشین برادرا کجاست خانم موسوی: نیم ساعتی میشه حرکت کرده آقا راننده: خانم موسوی درست شده بریم خانم موسوی:خدا رو شکر،بریم بچه ها سوار شین ••••• 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁 .............................................. دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت2 سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم زهرا هم یه مفاتیح ریز از کیفش درآورد شروع کرد به خوندن منم هندزفری رو گوشم گذاشتم و مداحی گوش میکردم کم کم خوابم برد زهرا: نرگس ،اجی بیدار شو وقت نماز و ناهاره ( چشمامو به زور باز کردم ): چشم از ماشین پیاده شدیم و رفتیم نماز و خوندیم بعد نماز همه رفتن داخل رستوران ،منم چون از غذاهای بیرون اصلا خوشم نمیاومد رفتم داخل اتوبوس نشستم ده دقیقه بعد زهرا اومد زهرا: خانم خانوما یه دفعه غش نکنی بیافتی رو دستمون - خیالت راحت بادمجون بم آفت نداره دست کرد داخل کیفش زهرا: بیا ،مامان جونت واست ساندویج درست کرد ،میدونست چیزی نمیخوری - قربون دستش برم زهرا: منم مسئول حمل و نقلش بودمااا - قربون شما هم برم ( ساندویج کتلت بود ،واقعن گشنم بود ) خانم موسوی: زهرا جان بیا اماره بچه هارو بگیر حرکت کنیم زهرا: چشم،الان میام هوا تاریک شده بود که رسیدیم واقعن تو تاریکی شب هم میشد ،بوی شهدا رو حس کرد این چند روز خیلی زود گذشت ،ولی دلم میخواست ثانیه ها یه عمر بگذره تا بیشتر بمونیم اینجا یه شب بعد از خوندن دعا و نماز شب خوابم برد ،خواب دیدم یکی داره اسممو صدا میزنه و میگه بیا چند بار هم این جمله رو تکرار کرد اصلا چهره اش مشخص نبود فقط صداشو میشنیدم از خواب بیدار شدم نگاهی به اطرافم کردم همه خواب بودن یه ترس عجیبی افتاد توی دلم چادرمو سرم کردم از چادر زدم بیرون همه جا ظلمات و تاریک بود ترسیدم کجا باید برم ،اون صدای کی بود ؟ رفتم دورو برم و گشتم یه دفعه صدای گریه ای شنیدم دنبال صدا رفتم ••••• 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁 ................................................... دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت3 همینطور که میگشتم چشمم افتاد به یه نفر که چپیه روی سرش بود و به خاک سجده کرده بود و گریه میکرد صداشو واضح نمیشنیدم که داشت چی زمزمه میکرد خواستم جلو تر برم که خانم موسوی : نرگس ،اینجا چیکار میکنی یه دفعه اون اقا بلند شد و روش رو کرد سمت ما - ببخشید خوابم نبرد اومدم بیرون خانم موسوی: ببخشید آقای زمانی ،حواسم نبود کی خانم اصغری اومدن بیرون اقای زمانی یه نگاهی به من کرد: اشکالی نداره خانم موسوی: بریم نرگس - چشم تا برسیم به چادر خانم موسوی هیچی نگفت داخل چادر شدیم و هیچ کس بیدار نبود رفتم کنار زهرا دراز کشیدم ولی اصلا خوابم نبرد فکرم همش در گیر خوابم و اون اقا بود از ترس خانم موسوی ،نمیتونستم تکون بخورم با شنیدن صدای اذان زهرا رو صدا زدم - زهرا ،زهرا پاشو اذانه ( چشماشو نیمه باز کرد): چه عجب بیداری تو؟ - خوابم نبرد ،پاشو بریم نماز زهرا: باشه رفتیم نمازمونو خوندیم بعد از نماز صبح حرکت کردیم سمت تهران چپیه ای که دور گردنم بود و گذاشتم روی صورتمو چشمامو بستم زهرا: نرگس جان چیزی شده؟ - نه خواهری دیشب خوب نخوابیدم ،بخوابم بهتر میشم سرمو تکیه دادم به شیشه و خوابم برد نزدیکای ظهر واسه نماز و ناهار ماشین وایستاد منم رفتم نمازمو خوندم و برگشتم سمت ماشین که چشمم به اون اقا افتاد کنار اتوبوس ایستاده بود داشت باگوشیش صحبت میکرد رفتم کمی نزدیکتر آقای زمانی: چشم مادر من ،مواظب هستم ،الانم اگه کاری ندارین من برم نماز و ناهار ،قربونتون برم به بابا سلام برسون یاعلی حرفاش که تمام شد روش و برگردوند چشمامون برای چند لحظه به هم افتاد و سرمونو انداختیم پایین از کنارش رد شدم و آروم سلام کردم آقای زمانی: علیک السلام از اتوبوس داشتم بالا میرفتم آقای زمانی: ببخشید شما ناهار نمیخورین؟ - نه ،من کلن غذای بین راهی و دوست ندارم زمانی: اینجوری که ضعف میکنین - نه خوبم ،مشکلی پیش نمیاد زمانی: باشه ،یا علی - ببخشید ،یه سوالی داشتم زمانی: بفرمایید ؟ - ممممم ،هیچی چیزه مهمی نبود ،شرمنده یاعلی ••••• 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁 ................................................ دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
1_1542302364.mp3
4.4M
🎙 نکات حاج آقا مجتبی تهرانی (ره)درباره وداع با ماه شعبان و ورود به ماه مبارک رمضان. 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌸 ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۰۳ فروردین ۱۴۰۲ میلادی: Thursday - 23 March 2023 قمری: الخميس، 1 رمضان 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹بیعت مردم با امام رضا علیه السلام به ولایت عهدی، 200ه-ق 🔹احتجاج اُبی بن کعب بر ابوبکر 🔹مرگ مروان بن حکم لعنة الله علیه، 65ه-ق 🔹غزوه تبوک، 9ه-ق 🔹وفات سیده نفیسه از نوادگان امام حسن مجتبی 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️14 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️17 روز تا اولین شب قدر ▪️18 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️19 روز تا دومین شب قدر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚امام رضا علیه السلام: 📖مَنْ قَرَأَ فِے شَهْرِ رَمَضَانَ آیَهً مِنْ 📖ڪِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ڪَانَ ڪَمَنْ خَتَمَ 📖الْقُرْآنَ فِے غَیْرِهِ مِنَ الشُّهُور 📖ڪسے ڪه ماه رمضان یک آیه از 📖ڪتاب خدا را قرائت ڪند،مثل این است ڪه 📖در ماههاے دیگر تمام قرآن را بخواند. 📗بحار، ج۹۳، ص ۳۴۶
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید مدافع حرم حسین هریری(سید عمار) نـام پـدر:عــبـاس تولد: ۱۳۶۸/۸/۳، مشهد. شهادت: ۱۳۹۵/۸/۲۲، حلب، سوریه‌. گلزار شهید: بهشت رضا علیه‌السلام، مشهد
🌷 پدر شهید. پسرم بسیار اهل شعر و ادب بود و با هم مشاعره می‌کردیم. از شهادت هیچ وقت صحبت نمی‌کرد و گفته بود، درست است در گوشه ذهنم شهادت هست و آرزوی شهادت دارم و شب عاشورا امام رضا(ع) امضا کرده است، اما هدفم این نیست بروم برای شهادت، هدفم این است که شر دشمن‌ها را از سر مردم مظلوم سوریه و منطقه و ایران کم کنم. همیشه‌حرفِ شهیداین‌بود:اگرمی‌خواهیم‌مصیبتِ اهل بیت عـلـیـــه سـلام رادرڪ‌ڪنیم‌؛ نبایدراحت‌طلبی‌رادرزندگی‌برای‌خود اختیارڪنیم. 🌷 من نمی‌توانم آن روزی را ببینم که ما باشیم؛ نسل بعد از ما هم باشد اما اثری از حریم اهل بیت علیهم‌السلام نباشد. آنوقت نسل‌های بعد از ما هم، ما را مثل مردم کوفه مورد لعن قرار می‌دهند... بیقرارم... باید بروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم... همسرم! من که شهید شدم نمی‌گذاری صدای گریه‌هایت را مرد نامحرم بشنود. نمی‌گذاری که زنان و مردان نامحرم، اشک‌هایت را ببینند که دوست را ناراحت کنی و دشمن را خوشحال... برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت ولی عصر عجل الله، خود و همه ی شما را به پشتیبانی از ولایت‌فقیه توصیه می‌کنم. و مبارزه با نفس را همیشه در خود تقویت کنیدو سرلوحه‌ی همه اعمال، انجام واجبات و ترک محرمات می‌باشد. 🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و شهید حـســـیـن هـریـری صـلوات🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 صحبت های عارفانه امام خمینی(ره)به مناسبت حلول ماه مبارک رمضان 🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙 🌙 فرا رسیدن ماه عبودیت گرامی باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 اعمال مشترک ماه مبارک رمضان: 1⃣خواندن دعای حج بعد از هر نماز واجب: اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِي هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ مَا أَبْقَيْتَنِي فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ وَ سَعَةِ رِزْقٍ وَ لَا تُخْلِنِي مِنْ تِلْكَ الْمَوَاقِفِ الْكَرِيمَةِ وَ الْمَشَاهِدِ الشَّرِيفَةِ وَ زِيَارَةِ قَبْرِ نَبِيِّكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ فِي جَمِيعِ حَوَائِجِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَكُنْ لِي اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ مِنَ الْقَضَاءِ الَّذِي لَا يُرَدُّ وَ لَا يُبَدَّلُ أَنْ تَكْتُبَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُكَفَّرِ عَنْهُمْ سَيِّئَاتُهُمْ وَ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِيلَ عُمُرِي [فِي طَاعَتِكَ] وَ تُوَسِّعَ عَلَيَّ رِزْقِي وَ تُؤَدِّيَ عَنِّي أَمَانَتِي وَ دَيْنِي آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِين 2⃣خواندن این دعا پس از هر نماز واجب: يَا عَلِيُّ يَا عَظِيمُ يَا غَفُورُ يَا رَحِيمُ أَنْتَ الرَّبُّ الْعَظِيمُ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ وَ هَذَا شَهْرٌ عَظَّمْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ شَرَّفْتَهُ وَ فَضَّلْتَهُ عَلَى الشُّهُورِ وَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِي فَرَضْتَ صِيَامَهُ عَلَيَّ وَ هُوَ شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ وَ جَعَلْتَ فِيهِ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ جَعَلْتَهَا خَيْراً مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ فَيَا ذَا الْمَنِّ وَ لَا يُمَنُّ عَلَيْكَ مُنَّ عَلَيَّ بِفَكَاكِ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ فِيمَنْ تَمُنُّ عَلَيْهِ وَ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين 3⃣خواندن این دعا پس از هر نماز واجب: اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاكَ اللَّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِكَ اللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ 4⃣قرائت و ختم قرآن کریم؛ 5⃣افطار را با خرما آغاز کند؛ 6⃣ خواندن سوره قدر به هنگام افطار و سحر؛ و نیز هنگام افطار این دعا را بخواند: بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَكَ صُمْنَا وَ عَلَى رِزْقِكَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. 7⃣در روایات هست هر کس این دعا را هرشب بخواند گناهان چهل ساله او آمرزیده می‌شود: اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ وَ افْتَرَضْتَ عَلَى عِبَادِكَ فِيهِ الصِّيَامَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِي هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ وَ اغْفِرْ لِي تِلْكَ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ فَإِنَّهُ لَا يَغْفِرُهَا غَيْرُكَ يَا رَحْمَانُ يَا عَلَّام 8⃣حضرت جوادالائمه (ع) فرمود: مستحب است که در هروقت از شب و روز ماه رمضان، از آغاز تا پایانش، این دعا را زیاد بخوانی: «يا ذَا الَّذي كانَ قَبْلَ كُلِّ شَيء، ثُمَّ خَلَقَ كُلَّ شَيء، ثُمَّ يَبْقَى وَ يَفْنَى كُلُّ شَيءٍ. يا ذَا الَّذي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شيءٌ، وَ يا ذَا الَّذي لَيْسَ فِي السَّماواتِ الْعُلَى، وَ لا فِى الاَرَضينَ السُفْلَى، وَ لا فَوقَهُنَّ وَ لا تَحْتَهُنَّ، وَ لا بَيْنَهُنَّ اِلهٌ يُعْبَدُ غَيْرُهُ. لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً لا يَقْوَى عَلى اِحْصائِهِ إلاّ اَنْتَ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمِّد صَلاةً لا يَقْوَى عَلَى اِحْصائِها إلاّ اَنْتَ. 9⃣هر روز صد مرتبه این ذکر : سُبْحَانَ الضَّارِّ النَّافِعِ سُبْحَانَ الْقَاضِي بِالْحَقِّ سُبْحَانَ الْعَلِيِّ الْأَعْلَى سُبْحَانَهُ وَ بِحَمْدِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى‏ 🔟از سنت های ماه مبارک رمضان در هر روز (حداقل)صد مرتبه صلوات فرستادن: اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 1⃣1⃣هر روز سه مرتبه بگو: اللهم إنى أدعوكَ كَما أمَرْتَنى ، فاسْتَجِب لى كَما وَعَدْتَنى 2⃣1⃣خواندن هزار مرتبه سوره‌ی قدر 3⃣1⃣خواندن دعای افتتاح در هرشب ماه مبارک 4⃣1⃣صدمرتبه خواندن سوره حم دخان
زندگی ، وزن نگاهـی‌ست ڪہ در خاطرہ هـا می ماند ای شهـید التماس نگاہ . .٫ -دلگيرکه شدۍ از زمانه تعطیل کن زندگۍرا برس به داد ِدلَت...‌‌ 🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 شهید 🔴نام: میر محمود 🔷نام خانوادگی: محسنی مهران 🔷 نام پدر: میر سلیمان 🔷 محل تولد: روستای چایخانسر 🔷 تاریخ تولد: ۹ دی ۱۳۴۰ 🔴 تاریخ شهادت:۲فروردین۱۳۶۱ 🔴 محل شهادت: دشت عباس 🔷 یگان اعزامی:لشگر ۹۲ زرهی 🔴 گلزار شهید: جاویدالاثر رفاقت با شهدا تا قیامت یاد شهدا با ذکر صلوات
تندخوانی - جزء 1 - @moujahedcy کانال.mp3
4.23M
💠 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 💠 ⚜ ⚜ 💐 هدیه به حضرت صاحب الزمان(عج) ⏲ «در ۳۰ دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت3 همینطور که میگشتم چشمم افتاد به یه نفر که چپیه روی سرش بود و به
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت4 قلبم داشت میاومد توی دهنم دلم میخواست علت گریه هاشو میفهمیدم ولی ،چه جوری میپرسیدم ازش چپیه رو گذاشتم روی صورتمو چشمامو بستم خانم موسوی: نرگس جان - بله خانم موسوی: بیا عزیزم این کیک و آبمیوه رو بخور - خیلی ممنونم مشغول خوردن بودم که یکی یکی بچه ها سوار ماشین شدن زهرا: خدا شانس بده ،یکی واسه ما این کارا رو نمیکنه - وااا زهرا ،یه جور میگی یکی ،انگار شوهر آینده ام خریده زهرا: خدا رو چه دیدی، شایدم شد شوهرت - دیونه ،میفهمی چی میگی،؟ خانم موسوی شوهرم بشه ؟ زهرا: نه بابا اقای زمانی و میگم ( تا اسمشو گفت ،کیک پرید تو گلوم ،داشتم خفه میشدم اینقدر زهرا به پشتم زد تا نفسم برگشت) زهرا: چته تو دختر ،شوهر ندیده ای مگه - چرا این حرف و زدی؟ زهرا: واا ،راست میگم دیگه، شوهر ندیده ای ،اگه میزاشتی چند تا خاستگار بیان خونه اینجوری هول نمیشدی - نه منظورم اون حرفت بود، مگه خانم موسوی کیک و آبمیوه نخرید زهرا:زرررشک ،نه بابا آقای زمانی خرید گفت بده به تو ،بادا بادا مبارک بادا? ( با آرنج دستم زدم به پهلوش) : دیونه اینا چیه میگی ،زشته زهرا: باشه بابا ( اصلا باورم نمیشد ،چرا همچین کاری کرد) نزدیکای غروب رسیدیم تهران از اتوبوس پیاده شدیم از همه خداحافظی کردیم یه دربست گرفتیم رفتیم خونه زنگ درو زدیم مامان درو باز کرد مامان : سلام عزیزای من زهرا: اول خواهر بزرگتر زهرا پرید تو بغل مامان: الهی من فداتون بشم ،چقدر دلم برات تنگ شده بود - بسه دیگه زهرا ،سفره قندهار که نبودی زهرا: عع سفر سفره دیگه منم بامامان روبوسی کردم و رفتیم بالا اول رفتم دوش گرفتم ،انگار تمام تنم کوفته بود بعد رفتم داخل آشپز خونه - مامان جون چی داریم غذا دارم میمیرم از گرسنگی مامان: الهی من فدات بشم ،ماکارونی درست کردم براتون ،الان میکشم برات - قربون دستتون زهرا: شما که یه ته بندی کردین داخل ماشین - هر چی باشه ،که غذای خونه رو نمیگیره غذامونو خوردیم رفتیم تو اتاقمون روی تختم دراز کشیدم به اتفاقایی که افتاد فکر میکردم زهرا: فک نکن آجی ،یا خودش میاد یا نامه اش ( بالشت و پرت کردم سمتش) - اول اینکه من قصد ازدواج ندارم دوم اینکه تا شما نرین خونه بخت منم جایی نمیرم سوم اینکه زشته درمورد پسر مردم این حرفارو میزنی زهرا: در جواب اول و دومت بگم خیلی بیخود میکنی تو جواب سوم اینکه ،هیچ پسری محض رضای خدا کاری نمیکنه - خیلی بیمزه ای زهرا: مخلصیم ••••• 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁 ................................................ دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁عشق در یک نگاه🍁 قسمت5 صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم - زهرا پاشو ،دانشگاه دیر میشه زهرا: بزار یه کم بخوابم ،هنوز خستگی سفر از تنم بیرون نرفته - باشه هر جور راحتی، اخه امروز سشنبه است زهرا : یا خدااا ،یادم رفته بود - چی شد ،برپا زدی زهرا: تو نمیدونی این اقای اسماعیلی چه جور آدمیه ،این دفعه دیر برسم حتمن حذفم میکنه - چه بهتر ،ترم بعد با هم میگیریمش زهرا: اره ،اینجوری تو هم حذف میشی ،معروف میشیم - حالا زود باش آماده شیم آماده شدیم رفتیم داخل آشپز خونه منو زهرا: سلاااام بابایی ،سلاااام مامانی بابا: سلام به وروجکای بابا مامان: یعنی شما صد سالتونم بشه بازم عوض نمیشی بابا: بیاین صبحانه تونو بخورین ،خودم میرسونموتون زهرا: دستتون درد نکنه بابا جون یعنی مثل بچه کوچیکا واسه جلو نشستن ماشین دعوا افتادیم زهرا هم مثل همیشه موفق شد رسیدیم به دانشگاه از بابا خداحافظی کردیم و وارد محوطه شدیم یه دفعه دیدم خانم موسوی داره میاد سمتمون خانم موسوی: سلام بچه ها زهرا: سلام - سلام خانم موسوی: بچه ها ایام محرم نزدیکه کمک میخوایم زهرا: درخدمتیم ،چه کاری از دست ما برمیاد خانم موسوی: بعد از کلاستون منتظر باشین با هم میریم هیت نزدیک دانشگاه زهرا: چشم خانم موسوی: نرگس جان تو هم میای دیگه؟ - بله میام خانم موسوی: باشه پس فعلن یا علی زهرا: نرگس کلاست تموم شد برو کافه منتظرم باش - باشه ،فعلن ••••• 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁 .................................................. دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸