🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت44
اصلا نمیدونستم تو این ده روز چیکار باید بکنم
چقدر کار عقب مونده دارم
یه روز نوبت دکتر داشتم دکتر برام سونو گرافی ۴ ماهگی نوشت
به اصرار من رفتیم سونوی سه بعدی گرفتیم
ولی حسام راضی نبود ،میگفت ضرر داره صبر کن خودش وقتی دنیا اومد میفهمی جنسیتش چیه
سونو که رفتیم حسام هم همراه من اومد داخل اتاق
دکتر از مانیتور تمام اجزای بچه رو بهش نشون داد خوشحالی تو صورت حسام موج میزد
چه پدر خوبی میشی تو
دکتر بهمون گفت بچه پسره
شب شام رفتیم خونه بابام اینا
بعد شام ،حسام ماجرای رفتنشو گفت
همه به من نگاه میکردن
زهرا اومد سمتم: نرگس تو واقعن اجازه دادی ،آقا حسام بره
- بغضمو خوردم: اره
زهرا: تو واقعن رسمأ دیونه ای
زهرا یه گوشه ای نشست و حرفی نمیزد ،فقط به من نگاه میکرد
همه سکوت کرده بودن
منم یه دفعه گفتم
- خوب مثلان اومدیم مهمونیااا
زهرا خانم ،نمیخوای واسه خواهر زاده ات اسم انتخاب کنی؟
صدام میلرزید
یه کاغذ و خودکار برداشتم
- اول بابا جون ،یه اسم بگین بابایی،نوه اتون پسره هااا
بابا یه لبخندی که پر از غم بود زد : امیر
- خوب مامان جون شما یه اسم بگین!
( مامان با گوشه روسریش اشکشو پاک میکرد): رضا
-خوب حالا نوبت اقا جواد،شما هم یه اسم بگین
آقا جواد: محمد حسن
- هومم این قشنگه
-خوب حالا نوبت خاله زهراست
(زهرا اشک میریخت و چیزی نمیگفت)
- عع زهرا ،تو که اینقدر ناز نازی نبودی ،بگو دیگه ،یه اسم بگو
زهرا: علی
رفتم کنار حسام
نگاهش کردم
اشکام جاری شد
- حالا نوبت بابا حسامه
( حسام نگاهی به من انداخت ،اشک تو چشماش جمع شد )
حسام: هر چی تو انتخاب کنی منم همونو دوست دارم
- نه دیگه من میخوام بدونم تو چی دوست داری
حسام: علی اصغر
-خوب منم اسم حسین و دوست دارم
کاغذا رو پیچوندم و داخل یه ظرفی ریختم
بردم سمت حسام
- یکیشو بردار
حسام یکی از کاغذا رو برداشت و بازش کرد
حسام: نوشته حسین
نشستم کنارش : خوب تصویب شد ،حسین میزاریم
صدا گریه ی زهرا بلند شد ،دیگه نمیتونست تحمل کنه و رفت توی اتاق
آقا جوادم همراش رفت
ما هم زود خداحافظی کردیم و رفتم خونه
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت45
هشت روز مونده بود به رفتن عشقم
چقدر این روزها زمان زود میگذره
صبح از خواب بیدار شدم ،ولی حسی به ادامه زندگی نداشتم
تصور اینکه دیگه حسام کنارم نباشه دیونم میکرد
صدای زنگ گوشیم و شنیدم
وبلند شدم
نگاه کردم حسام بود
( اشک تو چشمام جمع شد،یعنی بازم این اسمو رو صفحه گوشیم میبینم )
- جانم
حسام: سلام برنرگسی خودم
- سلام عزیزم
حسام: خوبی نرگسم ؟
- اره
حسام: حسین اقای ما چه طوره ؟-
( چقدر زود اسمشو به زبون آوردی،چقدر زود دلبریهات برای پسرت شروع شده ، نکنه خودت هم باور داری که دیگه نمیبینیش)
حسام: الو نرگسی، چرا جواب نمیدی؟
- (صدام میلرزید): جانم
حسام: آماده شو ،دارم میام دنبالت بریم جایی
- چشم
حسام: الهی فدای چشم گفتنت بشم ،فعلن یاعلی
گوشی از دستم افتاد و نشستم روی تخت ،بعد رفتنت کی قربون صدقه ام بره
کی آرومم کنه
خدایا چقدر سخت داری امتحانم میکنی
خدایا هنوز ترکشای امتحان قبلیت خوب نشدهاااا
به سختی از جام بلند شدم و آماده شدم رفتم پایین
چند دقیقه بعد حسام هم اومد
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
انگار متوجه شد که خیلی گریه کردم
نمیدونستم کجا داریم میریم
بعد نیم ساعت حسام ایستاد
حسام: پیاده شو عزیزم
( از ماشین پیاده شدیم و حسام دستمو گرفت ،دستای سردم در دستان گرمش جون گرفت)
حسام( خندید) : نرگسی فک کنم باید بهت بخاری وصل کنم اینجوری بچه مون برفکی دنیا میاد
( باخنده اش ،خندم گرفت )
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر
کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📲 #استوری
🌸 #میلاد_امام_حسن_مجتبی(ع) مبارک باد🌸
🌸بسماللهالرحمنالرحیمـ🌸
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۱۷ فروردین ۱۴۰۲
میلادی: Thursday - 06 April 2023
قمری: الخميس، 15 رمضان 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام، 3ه-ق
🔹ارسال مسلم بن عقیل علیه السلام به کوفه، 60ه-ق
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا اولین شب قدر
▪️4 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
▪️5 روز تا دومین شب قدر
▪️6 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
▪️7 روز تا سومین شب قدر
#حدیث✨
🌸پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
🍃یکدیگر را ببخشید؛ زیرا که گذشت، جز عزّت به انسان نمی افزاید.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷#مـعـرفـی_شـهـــدا
شهید ستار ابراهیمی هژیر
نام پدر: مرادعلی
محل تولد: روستای قایش_ رزن همدان
تاریخ تولد: ۱۳۳۵/۸/۱۱
تاریخ شهادت:١٣۶۵/١٢/۰٢
محل شهادت: شلمچه
نحوه شهادت: در عملیات کربلای۵ جایگزین فرمانده گردان شد، درکانال درحال تیراندازی بود که ترکش به سرش اصابت کرد و به شهادت رسید
محل مزار: باغ بهشت همدان_گلزار شهدا
🌷#خـــاطـــره_شـــهــیـــد
در عمليات كربلاي ۴ وقتي يكي از برادرانش به نام صمد ابراهيمي به شهادت مي رسد با وجود اينكه توان انتقال جنازه برادرش را به پشت خط داشت ,اما اين كار را انجام نمي دهد و در جواب برادراني كه علت را از ايشان جويا مي شوند ,پاسخ مي دهد كه چگونه مي توانستم دست به چنين كاري بزنم در صورتي كه مي ديدم جنازه همرزمان شهيدم در زير آفتاب سوزان جنوب مانده اند .برايم فرق نمي كند كه برادرم باشد يا نباشد .همه رزمندگان براي من برادرند...
🌷 #وصـــیــت_نـامــه
در اين زمانى كه قرار گرفته ايم تمام نيروهاى جهان به جز تعداد اندكى از آنها همه با هم، هم پيمان شده اند كه اين صداى الله اكبرى كه از ايران اسلامى به رهبرى نايب امام زمان، امام خمينى بلند شده در گلوها خفه كنند. به شما سفارش مى كنم كه هيچگاه امام را تنها نگذاريد و سخنان امام را مو به مو اجرا كنيد و سعى بر اين داشته باش زينب وار زندگى كن و به بچه ها تربيت ياد بده و محبت امام عزيز را در دل مهدى و دخترانم زياد كن که چراغ راهمان اينها هستند
🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و شهید ستار ابراهیمی هژیر صـلوات🌼
4_134036373005928654.mp3
34.13M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی)
🌺 #جزء_15 #قرآن_کریم
📥توسط استاد معتز آقایی
⏲ «در 35 دقیقه یک جزء تلاوت کنید»
📩 به دوستان خود هدیه دهید.