eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.6هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
6.2هزار ویدیو
200 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۲۶۲و ۲۶۳ +:به سلامت خانم،خداحافظ از در خانه بیرون میزنم. به اندازه ي کافی دیرم شده. مامان نیست و بابا هم آنقدر عصبانی بود که به این زودي از خانه بیرون نمیآید. نوعی حس عصیان،در وجودم شعله میکشد.تا کی باید مخفیانه بروم و بیایم؟چرا از کوچک ترین آزادي و استقلال محرومم؟ باید روزي با این واقعیت روبه رو شوند... تصمیمم قطعی است،چادرم را در حیاط سر میکنم. برمی گردم و با ترس نگاهی به خانه می اندازم. اگر بابا ببیندم.... دیگر دیر شده باید سریع از خانه بیرون بروم. در را باز میکنم و به دو از در خارج میشوم که پیشانی ام محکم به جایی میخورد. چند قدم عقب میروم. پسر جوانی،حدودا بیست و پنج،شش،قدبلند و چهارشانه برابرم ایستاده. در نگاه اول،صورت بدون ریش و سبیلش خودنمایی میکند . پسر دیگري هم کنارش ایستاده،با دست گلی بزرگ در دست،حدودا بیست و دو ساله. برق چشمان پسربزرگتر،زمان و مکان را از یادم میبرد،به خودم میآیم،قرارم با فاطمه...دیرم شده. زیر لب چیزي شبیه >>ببخشید <<میگویم،دوباره قصد دویدن میکنم و به سرعت از کنارش رد میشوم. چند قدمی دور نشده ام که صدایی میآید. :_مسیح!حواست کجاست؟حتما خدمتکارشونه. سرم را کمی برمیگردانم،همانجا ایستاده و نگاهم میکند،پسر دوم هم در آستانه ي خانه ي ماست... بدون توجه دوباره میدوم. حتما از همکاران بابا هستند،نکند از چادرم بگویند. فکرم را از این حرفها آزاد میکنم،بگویند...اصلا چه بھتر که بگویند. رقص باد در چادرم،حس پرواز میدهد...حس آزادي.... ******** پاي راستم را روي پاي چپ میاندازم و مدام تکان میدهم. دست هایم را روي میز در هم قفل میکنم و بازشان میکنم. اضطراب در تمام حرکاتم مشهود است. :_آروم باش نیکی به شبِ چشم هاي فاطمه خیره میشوم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۲۶۴ و ۲۶۵ +:نمیتونم،دیشب تا صبح خوابم نبرد....تو میگی چی میشه؟ :_مطمئنم درست میشه. +:تو بابایمنو نمیشناسی فاطمه،اگه حرفی بزنه محاله که عوضش کنه. :_نه بابا،اینطورام نیست...به هرحال پاي زندگی تو وسطه. باهاشون حرف بزن،باید نظر تو رو بدونن یا نه؟ لب پایینم را میگزم،فاطمه دستم را میگیرد :_درست میشه نیکی،مطمئن باش. تردید در صدایش موج میزند،حتی فاطمه هم شک دارد... ★ کفش هایم را داخل جاکفشی میگذارم و صندل هایم را میپوشم. صدایی نمیآید. انگار کسی نیست. به طرف پله ها میروم،پاي راستم روي پله ي اول،معطل میماند. نگاهم به گوشه ي سالن خشک میشود. دسته گلِ روي عسلی کنار مبل،به نظرم آشناست. به طرفش میروم. بوي مست کننده ي مریم ها و رزهاي رنگارنگش به وجدم میآورد. یادم افتاد؛همان دو مرد جوان،که عصر دیدم. دسته گل دست پسر جوان تر بود و آن دیگري،به گمانم اسمش مسیح بود... دسته گل را به امید پیداکردن نام و نشانی میگردم. اما نیست،حتی ننوشته اند به چه مناسبت است... دست میبرم و یکی از مریم هاي نسبتا درشت را برمیدارم. بوي زندگی میدهد،مشامم را مینوازد. وارد اتاق میشوم. وسایل هایم را روي تخت میاندازم. شالم را باز میکنم و خرمن مجعد گیسویم را رهـا. مریم را با سنجاق سر کوچکی روي موهایم میگذارم. لپ تاب را روشن میکنم،باید با عمووحید حرف بزنم. راجع حرفهایی که امروز شنیدم، راجع عمو محمود... تند وسایل روي تخت را جمع میکنم... تماس تصویري را برقرار میکنم و شالم را روي موهایم میاندازم. تصویر عمو،چند لحظه بعد روي صفحه ظاهر میشود. خسته است،این را در اولین نگاه میفهمم. زیر چشمهایش گود افتاده،معلوم است بی خواب است.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۲۶۶ و ۲۶۷ :_سلام خاتون +:سلام عموجون،خوبین؟خسته به نظر میرسین! دستش را روي چشمانش میکشد :_آره،از دیشب بیمارستان بودم...شنیدي که؟بابا حالش بهتر شده.. هفته ي گذشته،عمو گفت که حال پدربزرگ رو به بھبود است. +:آره خداروشکر،خب بیمارستان چه خبر بود؟ :_دنبال کاراي ترخیصشم،دکترا میگن بعد این همه مدت بیاد خونه،خیلی بھتره..خب تو چه خبر؟ +:من،هیچی سلامتی :_دیروز سیاوش رفته پیش بابات،آره؟ نگاهم را از چشمان عمو میگیرم،سرم را پایین میاندازم. :_نیکی،نگران نباش...سیاوش سرسخت تر و سمج تر از این حرف هاست... مسعودم براش کم نذاشته،زده تو گوش طفلی. +:خودش بھتون گفت؟ عمو میخندد :_کی؟سیاوش؟نه بابات زنگ زد،ماجرا رو تعریف کرد،دو سه تا بی غیرت بهم گفت و قطع کرد. سرخ میشوم،صورتم داغ میکند. شرم مثل خون بین سلول هایم جریان مییابد +:شرمنده عمــو :_دشمنت مریم،از روي موهایم سُـر میخورد و از شال بیرون میزند. دست میبرم و برش میدارم. عمو،مشکوك نگاهم میکند :_تو....امروز خونه بودي؟ فکري،مثل خوره به جانم میافتد... نکند عمو،از میھمان هاي امروز بابا،خبر داشته.. +:نه من خونه نبودم،با فاطمه قرار داشتم. احساس میکنم نفسِ راحت میکشد. :_آهـان باید زیرزبانش را بکشم،باید سردر بیاورم از علّت عصبانیت امروز بابا،پاي تلفن... +:البته وقتی داشتم میرفتم،جلو در خونه مون دو تا آقاپسرو دیدم که..... عمو جلو میآید و چهره در هم میکشد. مشتاق،منتظر ادامه ي حرف هایم است... اما ،من به این سادگی خودم را نمیبازم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۲۶۸و ۲۶۹ :_خــــب؟؟ مریم را از روي میز برمیدارم و نشانش میدهم. +:یه دسته گل بزرگ هم دستشون بود،این مریم هم از اون برداشتم. کلافه میگوید :_خب،چه شکلی بودن؟چند ساله؟ +:یکیشون که دسته گل دستش بود،بیست و دو،بیست و سه ساله میزد،اون یکی هم بیست و پنج،شش ساله...اسم بزرگ رم فهمیدم...کوچیکه صداش کرد،الآن یادم میاد...اسم یه پیامبر بود فک کنم...عیســـی بود،موسی بود؟چی بود؟ عمدا نامش را نمی گویم. این وسط خبرهایی شده و من از آن ها بی خبرم. عمو بااضطراب میگوید :_حالا باهاشون حرف زدي؟ +:حرف که نه،یه چیزایی میگفتن ناخواسته شنیدم.... لبم را میگزم و در دل،از دروغی که بر لبم جاري شد،از خداوند،طلب استغفار میکنم. عمو به شدت عصبانی به نظر میرسد :_چی؟؟چی میگفتن؟؟ +:عمو چرا اینجوري شدین؟ عمو،کمی به خودش میآید،حالا تقریبا مطمئنم باز هم چیزي در این میان هست که من از آن بی خبرم.. :_چطوري شدم؟فقط میخوام ببینم،مسیح چی بهت.... ناخواسته،حرفش را قطع میکنم +:مسیح؟اسمشو از کجا فهمیدین؟شما میشناسینش؟؟ :_خودت گفتی اسمش مسیح بود... +:من نگفتم...خب اگه میشناسین به منم بگین،عمو این آدم کیه؟بابام چرا عصبانی بود؟دور و برم چه خبره؟؟ عمو کلافه است،دست در موهایش میکند و بعد سرش را بین دست هایش میگیرد... شاید تند رفته ام...اما من باید بفهمم.... عمو سرش را بلند میکند،نفسش را باصدا بیرون میدهد و میگوید :_نیکی یه روز همه چی رو برات توضیح میدم،قول میدم +:امـــا من.... :_من تا حالا بدقولی کردم؟ سرم را تکان میدهم...او در این چهار سال،بهترین دوست و همراه من بوده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۲۷۰ :_بهم اعتماد کن نیکی...باشه؟ مگر می شود نسبت به این مرد بی اعتماد بود؟ ★ سرم را روي بالش فشار میدهم،دارد منفجر میشود. دستم را روي چشمانم میگذارم،خوابم نمیآید. مگر میشود با این همه جنگ اعصاب خوابید؟ چند تقه ي آرام به در میخورد. بفرمایید میگویم و بلند میشوم مینشینم. :_بیدارین خانم؟ +:کار داشتی منیر؟ :_آقا و خانم تو سالن منتظر شمان،میگن کار واجب دارن. +:برو الآن میام. دست میبرد تا چراغ را روشن کند،با صدایم میخکوب میشود. +:روشن نکن :_خانم دلتون نمیگیره تو تاریکی؟ +:نه،خوبه منیر آهی از ته دل میکشد و میرود. انگار او هم از حال و روز ناخوشم خبر دارد. بلند میشوم،در همان تاریکی موهایم را با کش بالاي سرم،دار میزنم و.... ادامه دارد... نویسنده✍ :فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌷@tashahadat313 🌷
2.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎙حجت الاسلام بندانی نیشابوری 🔸اثرات دعا برای فرج و سلامتی در زندگی؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
🍃🌸﷽🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🔆اولین سلام روز🔆 🌸السلام علیک یا قائم آل محمد🌸 🔆السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🔆 ------------------------------------------------------------------- 🩸السلام و علیک یا ثارالله🩸 🥀السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🥀 ------------------------------------------------------------------- ☘السلام علیک یا ضامن آهو☘ 🌼ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌼 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ میلادی: Saturday - 20 May 2023 قمری: السبت، 29 شوال 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️11 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️30 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️37 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام ▪️39 روز تا روز عرفه
تفسیر صفحه۶۰
🔘نعمت دختران... (ع) فرمودند: الْبَناتُ حَسَناتٌ وَالْبَنُونَ نِعْمَهٌ، وَالْحَسَناتُ یُثابُ عَلَیْها وَالنِّعْمَهُ یُسْأَلُ عَنْها؛ دختران حسناتند و پسران نعمت، بر حسنات بهره می دهند و از نعمت بازپرسی می کنند.. 📚ثواب الاعمال ج ۱ص ۲۰۱ مبارکباد 🎊 ‌‌‎‎‎‎‎‎‌‌ ‌