eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 📌 شهید رضا پناهی، نوجوانی که با خط خود، روی پیراهنش نوشت.. : ۲۷ بهمن ۱۳۶۱ 🔹 در سن ۱۲ سالگی در محل کنونی جاده پایانه خسروی(قصر شیرین) به شهادت رسید. ◇ این مردان، سیدالشهدا(ع) را زودتر از مزار اباعبدالله الحسین(ع) زیارت کردند. 🩸 کوچکترین کماندوی دنیا و کوچکترین شهید اطلاعات و عملیات دفاع مقدس و کوچکترین شهید البرزی است. ✍ یک خط وصیت : امید است که شهادت ما موجب آگاهی و رشد فکری جامعه جهانی اسلام گردد. 🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و 🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌸
برای اثباتِ عشقِت؛با قلبت بیا وسط! نه با پولت، مَقامِت و... 🔆ازت یه قلب میخوان؛ که خوب ساخته باشیش! اونوقت دست بقیه رو هم میگیری و بهشون رنگِ عشـــق میزنی👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
پارت هشت حسین:علی خواهش میکنم ناراحت نشو. _مگه میشه ناراحت نشم؟نه آخه بگومیشه؟ +منم نمیرم...تاخانو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت نُه کلید راچرخاندووارد خانه شد.بلند سلام کرد.چندلحظه بعد عاطفه خانم ازآشپز خانه خارج شد.پیشبندسفید،قرمزراپوشیده بود:سلام پسرم. به طرف پله ها رفت که مادرش اوراصدازد:علی..یلحظه بیابشین کارت دارم. _برم لباسامو عوض کنم بیام. +نمیخواد.بیابشین. _چیزی شده؟ +نه. روی مبل کنار مادرش نشست:جانم؟ +توچرانمیری پیش بابات کارکنی؟همش میری هیئت برمیگیردی.هیچ کار نمیکنی. _چیشده به این فکرافتادید؟ +خب اگه بخوای زن بگیری باید کارداشته باشی. عصبی گفت:مامان من دبگه نمیرم سوریهـ.ببخال شوزن گرفتنو. +چه سوریه بری چه نری باید زن بگیری. _باشه..پس به شرطی میام خاستگاری که برم سوریهـ.ینی اجازه بدید برای رفتن. +باشه قبوله. چشمانش برق زد.برق خوشحالی. _واقعا؟قبوله؟ +قبول.ولی اول باید عقدکنی بعدبری. متعجب پرسید:چی؟ +همین که گفتم.شرط منم اینه برای رفتن. _مامان میدونی اگه من برم وبرنگردم سراون دخترچی میاد؟ +من شرطموگفتم.بامحمدم حرف زدم.امروز زنگ میزنم به خانواده دوست عالیه.اسمش سمیه س. _مامان۱۷سالشه؟؟؟؟ +آره خب مگه چیه؟ _مگه چیه؟؟؟...اینوبیخیال شو. +یاسوکه منصرف کردی.این یکیرو نمیذارم منصرف کنی. وبلندشدوبه سمت آشپزخانه رفت... به قلم🖊️:خادم الرضا 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸 پارت ده _مامان رضایت دادبرم...به شرط اینکع برم خاستگاری... حسین ذوق زده گفت:واقعا؟؟؟چقدخوب. _آره... +حالااین خانم خوشبخت کی هست؟ _آره خیلی خوشبخته..وپوزخندی زد:دوست عالیه س.اسمش سمیه س. حسین باشیطنت گفت:علی وسمیه..قشنگه،بهم میان. _حسین...واخم کرد. +خب علی.هرچی شدبهم زنگ میزنیا. _باشه.فعلا. +یاحق.... 🌷🌷🌷 سمیه همکلاسی عالیه است.یک برادربه نام سینا۲۳ساله دارد. علی خوشحال ازاینکه به سمیه همان حرفهای قبلی رامیزند ومنصرفش میکند،آماده شدوهمراه خانواده به حانه خانواده سلطانی میروند.بعدازحدودنیم ساعت به مقصدرسیدند...... 🌷🌷 روبروی سمیه روی تخت نشست.شروع کرد:خانم سلطانی بی مقدمه میرم سراصل مطلب.. سمیه گفت:بفرمایید. _اینکه من اومدم خاستگاری شما..یه شرطه...نمیددنم عالیه چیزی بهتون گفته یانه..من نزدیک دوساله میخام برم سوریه..مامان راضی نمیشه.گفت به شرطی که بیام خاستگاری میڋاره برم..الانم..هبچ اصراری نیست که شماقبول کنید..خب شماهم زندگی دارید...حق داریدقبول نکنید..این تمام چیزی بودکه باید میگعتم. سمیه باصدایی آرام گفت:امم...آقای مهدویان..من..نمیدونم چطوری بگم..راستش..چنددفعه که من شمارودیدم..یجورایی..ازتون خوشم اومد...قرار نبودمن ایناروبهتون بگم...ولی بنظرم لازمه...من شمارودوست دارم..سرش راپایین انداخت. علی باتعجب نگاهی به سمیه انداخت ودوباره نگاهش راپایین انداخت سمیه ادامه داد:من...جوابم به شمامثبته..البته اگه خودتون بخواید بخاطرشماهم که شده جواب منفی میدم.. _راستش شرط مامان اینه که عقد کنم و بعدبرم.. سمیه لبخندزد:منم میخوام بهتون بگم که..حتی اگه شمابخواین برین بعد عقد هم...مشکلی ندارم..من..فقط این برام کافیه که یه چندوقتی مَحرمتون باشم.. _ولی اگه من برم و برنگردم.شما.بیوه میشید.اونم توی این سن.. +اشکالی نداره..من راضیم.. _پس جوابتون... +مثبته. _خوب فکرهاتون رو کردید؟ +بله. علی نمیدانست خوشحال باشد یاناراحت؟!کلافه گفت:نمیدونم دیگه چیکارکنم؟! +مگه به راهی که دارین میرین اعتقاد ندارین؟مطمئن نیسید لزراهی که میرید؟ علی بااطمینان گفت:چرا.بهش اعتقادواطمینان دارم. +پس تردیدنکنید. نگاهی به ساعت دبواری اتاقش انداخت:خیلی وقته اومدیم توی اتاق. ...بریم بیرون؟ _شمامطمئنید ازکاری که دارید میکنید خانم سلطانی؟ +بله.مطمئنم. _ان شاالله که هردوراه درست رو انتخاب کرده باشیم. +ان شاالله.. به قلم🖊️:خادم الرضا 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در‌بین‌مشغله‌های‌زندگیم‌تو‌را‌یافتم‌داداش‌بابک.. 🥺❤️‍🩹
ٻسمـِ‌ࢪَبِالنّۅرِو‌الذیخَلق‌اڶمَہـد؎... آرمان‌ازغیبت‌کردن‌و‌دروغ‌گفتن‌بسیار‌ متنفربود.اگرجایی،غیبت‌می‌کردند اول‌از‌عواقب‌آن‌مفصل‌توضیح‌می‌داد .. اواشاره‌می‌کردکه‌غیبت‌چقدرگناه‌ بزرگی‌نزدخدامحسوب‌وبه‌چه‌اندازه‌ غیر‌قابل‌بخشش‌است! او‌می‌گفت:هرچیزی‌که‌برای‌خودت نمی‌پسندی‌برای‌دیگران‌هم‌نپسند .. اگرادامه‌می‌دادند،‌آرمان‌آن‌جمع‌را‌ترک می‌کرد.. 🖐🏻🚶🏽‍♂'! -مادرشهید ‍‍‌ل‌لولی‍ک‌الفرج
📨 🔴شهید مدافع‌حرم 🔷پلاستیک مشکی 🎈همسر شهید نقل می‌کند: هر وقت محمدعلی به بازار می‌رفت، اگر خوراکی می‌خرید، توی پلاستیک مشکی می‌گذاشت که نکنه کسی ببیند و دلش خواسته باشد. به دخترم می‌گفت «می‌خواهی میوه بخوری، در خانه بخور! شاید کسی در مدرسه میوه نداشته باشد.» 🎈هرچه داشت برای همه بود و به پول و مادّیّات اهمّیّت نمی‌داد. ظاهر و باطنش یکی بود. مقیّد بود که حقّ‌الناسی به گردن نداشته باشد. می‌گفت «خدا از همه چیز می‌گذرد اِلّا حقّ‌الناس!» به فرزندانش هم سفارش می‌کرد حقّ‌الناس از کسی به گردن نداشته باشند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۲۲ شهریور ۱۴۰۲ میلادی: Wednesday - 13 September 2023 قمری: الأربعاء، 27 صفر 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام ▪️3 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️8 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام ▪️11 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️12 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج
. ﷽؛ 🏷  پاك‌ترينِ انسان ها! 🔅 : ✓ «به پيامبرت صلى‌الله‌عليه‌وآله كه وارسته‌ترين و پاك‌ترين( انسان ها) است، تأسّى بجوى؛ چرا كه در او الگويى است براى جويندگان الگو و آرامش براى كسى كه در پى آرامش است و محبوب‌ترينِ بندگان در نزد خدا، كسى است كه از پيامبرش الگو بگيرد و در پى او حركت كند. ...». ⁙ «فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الأَطيَبِ الأَطهَرِ صلى‌الله‌عليه‌وآله، فَإِنَّ فيهِ اُسوَةً لِمَن تَأَسّى وعَزاءً لِمَن تَعَزّى وأحَبُّ العِبادِ إلَى اللّهِ المُتَأَسّي بِنَبِيِّهِ وَالمُقتَصُّ لِأَثَرِهِ. ...». 📚 نهج البلاغه : خطبه ١٦٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟شوخی دو شهیدمدافع حرم در وسط معرکه جنگ🌷🕊💫 شهید عطایی با نام جهادی ابوعلی و شهید سنجرانی با نام جهادی کرار به فاصله یک سال از هم در سوریه به شهادت رسیدند. فیلمی به تازگی از این شهدا منتشر شده است که این 2 را در حال شوخی در میدان نبرد نشان می دهد. شهید مرتضی عطایی 21 شهریورماه سال 95 همزمان با روز عرفه در منطقه لاذقیه سوریه به همرزمان شهیدش پیوست. شهید رضا سنجرانی اول مهر سال ۹۶ در منطقه دیرالزور سوریه به شهادت رسید. 🌺 یاد شهدا با صلوات 🌺 🕊🌱 🌷💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸 پارت ده _مامان رضایت دادبرم...به شرط اینکع برم خاستگاری... حسین ذوق زده گفت:واقعا؟؟؟چقدخوب.
🌸🌸🌸🌸🌸 پارت یازده نگاهی به سمیه که محجوب کنارش روی صندلی نشسته و آرام قران میخواند،می اندازد.پیرهن بلند سفید باروسری سفید پوشیده وصورتش را چادر سفید گلگلی قاب کرده.نمیدانست دوستش دارد یاندارد!باورش نمیشد روزی برسد که کنار دختری بنشیند وخطبه عقد برایشان جاری کنند. =دوشیزه محترمه..سرکارخانم سمیه سلطانی فرزند مهدی،برای بار سوم عرض میکنم،آیابه بنده وکالت میدهید باصداق ومهریه معلوم شمارابه عقد دائم آقای علی مهدویان فرزند محمد دربیاورم؟آیاوکیلم؟ سمیه زیر لب بسم اللهی گفت:باتوکل به حضرت فاطمه وبااجازه رهبرم و پدرومادرم،بعله. صدای کف وسوت وصلوات درمحضر پیچید.بعدازخواندن خطبه عقد،عالیه بالبخندبه طرفشان رفت و جعبه حلقه هارابه دستشان داد.علی دست چپ سمیه را دردست گرفت وحلقه رادردستش انداخت وآرام زیرگوشش گفت:شماهنوز سرحرفتون هستید؟ سمیه چشمانش رابه علامت آره بست و بازکرد.سمیه هم حلقه رادردست علی انداخت وبعدبقیه به طرفشان آمدند وتبریک گفتند.حسین به طرفشان آمد.روبه سمیه گفت:تبریک میگم خانم. +خیلی ممنون. حسین گرم دستان علی رافشردوآرام گعت:مبارک باشه داداش.دیدی بالاخره همه چی درست شد؟ _آره خداروشکر. حسین لبخندی زد:ان شاالله تاچندوقت دیگه شهادتتوبه خانواده تبریک بگیم. _ان شاالله😍😍 به قلم🖊️:خادم الرضا 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت دوازده کنارعالیه روی مبل نشست:بفرمامامان جان.عقدم کردم...حالابرم دیگه؟ عاطفه خانم خیلی جدی گفت:کجا؟ _کجامامان؟؟؟سوریه دیگه. عاطفه خانم شانه ای بالاانداخت:اول رضایت سمیه. _سمیه راضیه. +ازکجامطمئنی؟ _چونکه بهش گفتم همون اول.اونم قبول کرد. +ببین علی..توالان زن داری،فقط هم خودسمیه نیس.بایدخانوادش هم راضی باشن. علی عصبی ازروی مبل برخاست:مامان زدی زیرحرفت..باشه،اشکال نداره..مادرمی..نمیتونم چیزی بهت بگم.زنگ بزنین خانواده سمیه رو دعوت کنین.بیان خودم بهشون میگم. عالیه گفت:علی..بنظرت نامردی نیست الان بری وسمیه رو تنهابذاری؟ _لااله الله.عالیه یچیز بهت میگما. وعصبی به طرف پله هارفت.برگشت ونگاهی به عالیه که بخاطرحرف علی بُغ کرده بود،انداخت.دستی به صورتش کشید:ببخشید عالیه.اعصابم خورده..یچیزی گفتم..معڋرت میخوام.. عالیه چیزی نگفت. _عالیه... عالیه به طرفش برگشت:باشه داداش...میدونم حالتو..اشکال نداره،بخشیدم. _ممنون. وازپله هابالا رفت.شنیدکه عالیه میگوید:مامان تروخدااڋیتش نکن.گناه داره داداشم.منم اشتباه کردم اون حرفو گفتم... به قلم🖊️:خادم الرضا ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313