4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🎧 با نوای علی فانی
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـــعـرفــی_شـهــدا
#شهید_مهدی_جودکی"
تکاور گردان قمر بنی هاشم {علیه السلام}
تیپ ۷۱ سپاه روح اللّه
پدر:غلامعباس
تولد : ۱فروردین ۱۳۶۷
محل تولد : اراک
شهادت= ۳۰فروردین ۱۳۸۹
محل شهادت: سنگهای آذرین - ماکو
حومه سلماس
مبارزه با گروهک جنایتکار پژاک
مزار : گلزار شهدای اراک
✍ _شهید مهدی جودکی به همراه
#شهید_حمید_آسنجرانی {از فرماندهان و نیروهای زبده عملیاتی سپاه روح اللّه اراک}
و #شهید_سید_محسن_قریشی {از پاسداران بومی استان مرکزی}
در اواخر فروردین ۸۹ در حومه شهر سلماس در درگیری با
تیم های ترور و خرابکاری گروهک تروریستی پژاک به مقام شهادت رسیدند
شهید مهدی جودکی عقد کرده بود و در آستانه مراسم عروسی اش بود که به مقام شهادت رسید
وقتی دوستانش از او خواستند که به صحنه درگیری نرود
او در پاسخ به آنها گفت:
.
« شهادت در راه انقلاب و اسلام
از عروسی برایم شیرین تر و لذت بخش تر است
📜 #وصیت_نامه_شهید
شما را به خدا قسم میدهم هيچگاه دست از پشتيبانی ولايت فقيه و روحانيت مبارز بر نداريد كه اين چراغ راه و هادی به صراط مستقيم الهی است
🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
و #شهید_مهدی_جودکی_صلوات🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌸
1699204.mp3
6.52M
🔺 دعای ندبه
🎤 بانوای: استاد فرهمند
💫یار مهدوی من...!
🤲🏻بیا تا برای آوردن اماممان هم پیمان شویم، بیا تا میله های قفس نفسمان را بشکنیم،
🌷بیا تا دست در دست هم برای دیدن روی گل مهدی فاطمه دعا کنیم، بیا تا ما هم زمینه ساز پایان یافتن ناآرامی های دوران باشیم.
✨اللّٰھـُــم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرَج✨
به حق
#زینب_کبری_سلام_الله_علیها
( دعای ندبه را بخوانید حتی اگر یک صفحه از آن را بخوانید. حتما سعی کنید با معنی بخونید و بعدا اثرش رو خواهید دید 👌)
آجرک الله یا صاحب الزمان♥️
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
100 صلوات تقدیم به محضر اقا و مولایمان حضرت مهدی صاحب الزمان (عج) کنیم جهت تعجیل در فرج هرچه زودتر ایشان ❤️
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹
ٺـٰاشھـادت!'
#فایل_صوتي_امام_زمان این شبـ🌙ـها، هم دعا کن؛ هم برای عضوگیریِ لشکر خدا، تلاش کن! نذار از ما، بدز
#فایل_صوتي_امام_زمان
ما این همــه ایم❗️
چرا او هنـــوز هم تنهاست؟؟؟
▪️من و تو اگر عزاداریم؛
باید به پا خیزیم...
دستمان به او نخواهد رسید،
مگرآنکه باهم برای آمدنش بپاخیزیم👇
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸 پارت بیست و دو نمازشان راخواندند وبعدافطار کردند.علی بسم اللهی گفت و خرمایی دردهانش گڋاشت:
🌸🌸🌸🌸🌸
#به_شرط_عاشقی
پارت بیست و دو
نمازشان راخواندند وبعدافطار کردند.علی بسم اللهی گفت و خرمایی دردهانش گڋاشت:قبول همگی باشه.
آقامهدی:ممنون.قبول حق...پس فردامیرید؟
_بله ان شاالله
+ان شاالله.
بعدجمع کردن میز،همه به هال رفتند وکنارهم نشستند.علی گوشی اش را برداشت و برای سمیه تایپ کرد:داری سخت میکنی رفتنو برام سمیه..
صدای گوشی سمیه بلند شد.بعدازچنددقیقه پاسخ داد:سخت هست برای من رفتنت...دوست داشتم حداقل شبای قدروباهم بریم هیئت...
_توابنجا عزاداری کن من اونجا.انگار کنارهمیم.
+بعداباهم حرفمیزنیم،الان زشته.
_باشه...
🌷🌷🌷
کلید راچرخاند ووارد خانه شد.کسی درهال نبود وچراغهاخاموش بودند.ازپله هابالاوبه اتاقش رفت.لباسهایش راعوض کردوروی صندلی نشست.دفترش راباز کردوپایین(امشب بالاخره مامان رضایت داد)نوشت:امشب ۱۶ماه رمضون سال۱۳۹۵بعدازتلاشهای فراوان ودعاونذر ونیاز وچله حضرت زینب (س)طلبید.کارام درست شده و ان شاالله پس فرداعازمم.خدایاشکرت،شکرت،شکرت،شکرت.
نفس عمیقی کشیدوسرش رابه صندلی تکیه داد:امام حسین(ع)ممنونم که اجازه دادی تورکابت خدمت کنم.کمکم کن بتونم به دوری از سمیه عادت کنم..زیادی بهش وابسته شدم..کمکم کن همونطوری که خودت از عزیزات گڋشتی،منم بگڋرم وکم نیارم تواین راه....
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به شرط عاشقی
پارت بیست وسه
ازپله هاپایین آمدوبه آشپزخانع رفت.خانواده روی صندلی پشت میزنشستندوصبحانه میخورند.علی سلام کردورویصندلی خالی کنار عالیه نشست.
آقامحمد:خوش گذشت دیشب؟
_خداروشکر،بدنبود.اونجابودم حسینم زنگ زد...گفت فرداعازمیم ان شاالله.
همه بهت زده نگاهش میکردند.
عالیه:فردا؟چراانقدزود؟
عاطفه خانم بدون حرفی ازپشت میزبلندشدوازآشپزخانه بیرون رفت.
_مامان...
بلندشدوبه اتاق مادر وپدرش رفت.عاطفه خانم روی تخت نشسته واشک میریزد.علی بااجازه ای گفت ووارد اتاق شد.
کنارمادرش نشست واورا درآغوش گرفت:گریه نکن زندگیم.سخت میکنی برام رفتنو.
گریه عاطفه خانم شدت گرفت.بین گریه هایش بوسه ای روی شانه علی کاشت وباگریه گفت:علی اگه بری وبرنگردی چیکارکنم؟
_ان شاالله هرچی خیره پیش میادواگرم شهیدشم،خداصبرشومیده قربونت بشم.مگه خودت نگفتی منوسپردی به حضرت زینب وراضی ای برضای خدا؟
+ولی برای یه مادرخیلی سخته.
_میدونم فداتشم.برای منم خیلی سختع ازخانوادموعزیزام بگذرم..ولی بیغیرتیه بذاریم دست اون حروم لقمه هابه حرم بی بی برسه.
+میدونم مادر.براهمین رضایت دادم به رفتنت.
_مامان...
+جان مامان؟وگریه اش ازسر گرفته میشود.
علی بغضش راقورت دادوگفت:خیلی ممنونم ازت که حسینی تربیتم کردی.
وبوسه ای روی دستان مادرش کاشت...
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به شرط عاشقی
پارت بیست و چهار
ساکش راجمع کرد.چهارده ساعت به رفتنش مانده بود.سمیه وعطیه به خانه شان آمدند تاساعات آخرراددکنارعلی باشند.
پاکت رابرداشت وازاتاق خارج شد. ازپله ها پایین رفت.خانمهادرآشپزخانه مشغول بودند.به اشپزخانه رفت:سمیه میشه یه چنددقیقه بیای؟
سمیه آرام چشمی گفت وازآشپزخانه خارج شد.علی روسری سمیه رااز روی جالباسی برداشت وبه طرفش گرفت:لطفا بپوشش بریم حیاط صحبت کنیم.دید داره حیاط.
سمیه باشه ای گفت وروسری راازدستش گرفت وروی سرش گره زد.به حیاط رفتندوروی تخت چوبی نشستند.
_میدونم خیلی سخته برات سمیه...واسه خود منم خیلی سخته دوریت.ولی باید برم،این باید منه.
سمیه بغضش راقورت دادوگفت:برات دعامیکنم به آرزوت برسی.
علی لبخندی زد:ممنونم.پاکت راروی تخت جلوی سمیه گذاشت:بنڟرم بهتره پیش توباشه.امانت دارخوبی باش.قول بده تاخبر شهادتمو نشنیدی بازش نکنی.
قطره اشک خودش رابه گونه سمیه رساند.
+قول میدم.
_اشکاتم پاک کن.
+ساعت چند میری؟
_ساعت هفت پروازه.بایدساعت پنج اونجاباشم.
سمیه ازروی تخت برخاست وپاکت راهم برداشت.
+میرم تو.
وخواست برود که علی مچ دستش راگرفت.سمیه برگشت وبه چشمانش خیره شد:طاقت ندارم علی.میبینمت دیگه دلم نمیاد ازت جداشم.میخوام عادت کنم به دوریت.
-فقط خواستم یچیز بگم!
+چی؟
_خیلی دوست دارم💔....!
پ.ن:چه شد درمن،نمیدانم...
فقط دیدم پریشانم...
فقط یک لحظه فهمیدم...
که خیلی دوستش دارم...🙂♥️
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به شرط عاشقی
پارت بیست وپنج
_خیلی دوست دارم...
سمیه شوکه به علی خیره شدوبعدازچندثانیه اشکهایش روی گونه ریختند.
+قرارمون این نبود.
_چی؟
+اینکه دوسم داشته باشی.
_عشق قرار حالیش نیس.
سمیه لبخندی زد:میدونم.
_میشه رفتی تو عالیه روصدا کنی بیاد؟باید بااونم صحبت کنم.
+چشم.
_بی بلا
سمیه داخل رفت وبعداز چنددقیقه عالیه به حیاط آمد.
+جانم داداش؟
_بشین،باید باهات صحبت کنم.
روی تخت کنار علی نشست:جانم؟
_عالیه یسوال ازت بپرسم،راستشومیگی؟
+بله،بفرما.
_یادته یباربهم گفتی یه ازت نمیپرسم چیشده وچراچندروزه توخودتی؟
+خب!
_الان بگوچیشده بود؟
+هیچی.
_عه،بگودیگه.
+به جون خودت که برام خیلی عزیزی،هیجی نشده بود.میخواستم خودموبرات لوس کنم.
_مطمئن؟
+بعله.
_عالیه...
+جانم؟
_حلالم کن.
عالیه بغض کرد:براچی حلالت کنم داداشم؟توبهترین داداش دنیایی.
_من برات داداش خوبی نبودم...تروخداحلالم کن.
+این حرفونزن داداش.
وشروع به اشک ریختن کرد.
_تروخداگریه نکن عالیه.اینطوری خیلی سخت میکنید برام که ارتون دل بکنم.
+چشم.واشک هایش راپاک کرد.
_آفرین آجی خوشگلم.حالام پاشوبریم تو.
+علی...
_جانم؟
+قول بده شهید نشی.
_قول میدم شهیدشم.ولبخندمسخره ای زد.
+علی...
_ان شاالله هرچی خیره پیش میاد...
به قلم🖊️:خادم الرضا
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
✅خصوصیات اخلاقی شهید
حسین ولایتی فر🌷💫🕊
۱- در جمع رفقای هیئتی حسین لقب سردار داشت. همیشه میگفت: «من یک روز شهید میشوم.»
هیچوقت اهل ریا نبود،
اما یکجا ریا کرد آنجایی که گفت:
«بذار تا ریا بشه تا بقیه یاد بگیرند، من میدانم شهید میشوم.»
همیشه میگفت: «من یک روز شهید میشوم.»
حتی یک بار هم در همان سنین نوجوانی به علت بازی گوشی معلم او را از کلاس بیرون کرد. حسین هم میگوید: «حالا که مرا از کلاس بیرون میکنید حرفی نیست، اما حواستان باشد که دارید شهید آینده را از کلاس بیرون میکنید.»
۲-تقریبا همیشه حسین را دردرحال کار بود وتلاش و کوشش میکرد.
اصلا خستگی برایش معنا و مفهوم نداشت.بدن ورزیده و آماده ای داشت.درست زمانی که همه خسته بودند شوخی های حسین گل می کرد و به همه روحیه می داد.
استراحت حسین
ماند برای بعد از شهادتش.
۳-حضور در هیئتهای مذهبی و مسجد و برنامههای فرهنگی از جزو خصوصیات حسین بود و اهتمام ویژهای برای کمک به فقرا و نیازمندان داشت.
۴- هم و غم حسین مسائل فرهنگی جامعه بودو همیشه میگفت: خمس و زکات بدن باید پرداخت شود.
#سالروز_شهادت🌷
#شهادت زیباست......
همچو آسمان می ماند......
عمیق و بلند ...
اما....
آسمان ،
قصه ی پرواز قشنگی ست....
و قصه این است چه اندازه کبوتر باشی..
برای شهادت
🌴🌴🌴
صبح ۳۱ شهریور ۱۳۹۷ ساعت حوالی ۹صبح، طبق هرسال رژه است، اما...
سربازی که چند روز به پایان سربازیش مونده بود، دیگه به خونه برنگشت...
۲۵ نفر شهید و ۷۰ نفر زخمی شدند
جانباز ۷۰ درصدی که به آرزوی شهادتش رسید
سربازی با تفنگ خالی در میان تیرها بر زمین افتاد...
وپاسدارانی که جان برکف اماده جانفشانی بودند
🌷🌷🌷🌷🌷
پنج سال پیش در چنین روزی شهر#اهوازرنگین به خون عزیزان بی گناه شد
یادشان گرامی وراهشان پررهرو
اللهم_الرزقنا_شهاده_فی_سبیلک
سالروز#شهدای #اهواز31شهریور
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🥀شهید عباس دانشگر
حتما نگاه کنین
شهیدی که خیلی حرفا داره ها
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
💌 #کــلامشهـــید
🌹شهـــید مدافع حرم عبدالله اسکندری:
خدایا ما به قیامت تو روز معاد تو و به پیامبر تو نبوت تو به امامت امامان تو ایمان داریم، خدایا به توحید تو به واحد بودن تو به قدرت تو به مهربانی تو به بزرگی و توانایی تو و به تمام خوبیهای تو ایمان و اعتقاد داریم، شما هم دست ما را بگیر شما هم ما را هدایت کن، شما هم به ما اراده بده که گناه نکنیم، خدایا متوسل میشوم به زیارت عاشورا خدایا متوسل میشوم به حضرت زهرا.
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۰۱ مهر ۱۴۰۲
میلادی: Saturday - 23 September 2023
قمری: السبت، 7 ربيع أول 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️2 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج
▪️10 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیه السلام
▪️27 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️31 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
🔸امام علی علیهالسلام:
ألا إنَّ الدُّنيا قَد تَرَحَّلَت مُدبِرَةً ، وإنَّ الآخِرَةَ قَد تَرَحَّلَت مُقبِلَةً ، ولِكُلِّ واحِدَةٍ بَنونَ ، فَكونوا مِن أبناءِ الآخِرَةِ ، ولا تَكونوا مِن أبناءِ الدُّنيا . فَإِنَّ اليَومَ عَمَلٌ ولا حِسابٌ ، وإنَّ غَدا حِسابٌ ولا عَمَلٌ.
🔹بدانيد كه دنيا پشت كرده و در حال كوچ است، و آخرت، رو آورده و در حال كوچ است؛ و هريك را فرزندانى است. شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا مباشيد؛ چرا كه امروز، روزِ كار است، نه حسابرسى، و فردا روزِ حسابرسى است نه كار و تلاش .
📚 الكافي : ج ٨ ص ٥٨ ح ٢١
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـــعـرفــی_شـهــدا
ازتبار رئیس علی
#شهید_عبدالله_سروری
پدر: بهمن یار
تولد : ۳۱ شهریور ۱۳۴۶
محل تولد: بوشهر_ دشتی
شهادت : ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۲
محل شهادت : قصرشیرین
مزار : خورموج
📜 #وصیت_نامه_شهید
هر کس که جنگ و جهاد در راه خدا را ترک کند خدا لباس ذلت بر تنش میپوشاند در زندگی فقیر و تهی دست میشود دینش را از کف میدهد به عذاب دردناک مبتلا میگردد اینجانب عبدالله سروری مطلق وظیفه خود دانستم برای احیای دین خدا و مقدس اسلام برای رضای خدا به جبهه بروم و بر علیه مشرکین و دشمنان خدا بجنگم و تا جان در بدن دارم بر علیه دشمن زبون به ستیزی بپردازم پدر و مادرم اگر من شهید شدم برایم گریه نکنید همچون کوه در مقابل سختیها و نابسامانیها و شدائد روزگار مقاوم باشند به کلیه خویشان و دوستان خود توصیه میکنم که برای من گریه نکنند و تا میتوانند برای احیای دین اسلام دریغ نورزند
دعای همیشگی برای امام امت از یادتان نرود
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار
🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
و #شهید_عبدالله_سروری_صلوات🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌸
#هفته_دفاع_مقدس گرامی باد
#فایل_صوتي_امام_زمان
💢با امانتهایی که خدا بهمون داده؛
چه کرده ایــم؟
✳️ با خودمون، با روحمون،
با سلامتِ بدنمون،
با قرآن، با آخرین فرستاده اش...
چقدر امانت دارِ خوبی بودیم؟👇
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به شرط عاشقی پارت بیست وپنج _خیلی دوست دارم... سمیه شوکه به علی خیره شدوبعدازچندثانیه اشک
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#به_شرط_عاشقی
پارت بیست وشش
شب امیرهم آمد.بعدازشام ومیوه وچایی،همه گی رفتندتابخوابند.چون صبح بعداذان باید برای بدرقه علی حاضرشوند.علی نیم ساعتی درتختش ماند.خوابش نمیبرد.ازاتاق بیرون رفت.ازپله هاپایین وبه حیاط رفت.همه خانواده روی تخت نشسته بودند.
علی متعحب به آنهانزدیک شد:شمانخوابیدین؟
همه به طرفش برگشتند.
عاطفه خانم:خوابمون نبرد هیچکدوم.توچرابیداری؟
_منم خوابم نبرد.
🌷🌷🌷
ساکش رابرداشت ونگاهی به اتاقش انداخت.لبخندی زدوازاتاق خارج شد.ازطبقه پایین صدای گریه می آمد.خانواده سمیه هم چنددقیقه پیش رسیده بودند.
ازپله هاپایین رفت.نگاه همه به طرفش برگشت.عاطفه خانم نگاهی به علی انداخت:چقد بهت میادااین لباسا.
علی لبخندی زد:ممنون.
نگاهی به ساعت انداخت.
یک ربع مانده تاحسین به دنبالش بیایدوباهم راهی فرودگاه بشوند.
اول به طرف آقامحمدواقامهدی رفت.دستان هردورابوسید وحلالیت طلبید.بعدبه طرف عاطفه خانم وسمانه خانم رفتـ عاطفه خانم آرام اشک میریخت.
خواست خم بشودوپای مادرش راببوسد که عاطفه خانم نذاشت.دستان هردورابوسیدوخواست تاحلالش کنند.
بعدبه طرف سینارفت.مردانه درآغوشش کشیدوگفت:خوبی ای بدی ای دیدی حلال کن.ازخواهرتم خوب مراقبت کن.
سینالبخندی زد:حتما..مراقب خودت باش.
_چشم.
به طرف امیر وعطیه وزهرارفت.عطیه رادرآغوش گرفت.عطیه درحالی که سعی میکرد گریه نکند،گفت:علی مراقب خودت باشیا.خیلی.
_چشم،چشم،چشم.
+بی بلا.
علی ازعطیه جداشدوامیررادرآغوش گرفت وخدافظی کرد.
زهرارادربغل گرفت:خدافظ دایی جون.
+خدافس دایی.دلم خئلی برات تنگ میشه.
_منم بیشتر از همه دلم برا توتنگ میشه قربونت بشم.
+دروخ نگو.خودم میدونم دلت از همه بیشتر برا زندایی تنگ میشه.
بین گریه همه خندیدند و سمیه و علی سرخ شدند.
زهراراروی زمین گذاشت وبه طرف عالیه رفت.بغض عالیع ترکید.درآغوش علی رفت وبلند بلند هق هق کرد.
_فدات بشم،گریه نکن خواهری.
+نمیتونم علی.خیلی سعی کردم،نمیشه.
_آروم باش.تاآروم نشی نمیرم.
عالیه از علی جداشدواشک هایش را پاک کرد:باشه،من آرومم.
بوسه ای روی شانه برادرش کاشت:بروخدابه همرات.
علی هم بوسه ای روی سر عالیه کاشت وبه طرف سمیه رفت.پرچادرش را دردست گرفت وروی آن بوسه ای زد:ازهمه بیشتر به تومدیونم سمیه.ممنون که کنارم بودی.
سمیه سعی میکرد گریه نکند،اما موفق نبود.
+موفق باشی....فقط یچیزی میخوام ازتـ.
_بگوعزیز دلم.
+اگه رفتی پیش حضرت زینب(س)،شفاعت مارم حتما بکن.
سرش راتکان داد:چشم.
+بی بلا.
ساکش رابرداشت و همگی به حیاط رفتند.علی پوتین هایش راپوشیدوسرپاایستاد.
عاطفه خانم:بریم.
_شماکجا؟
+علی اینطوری نمیتونم.منم باید بیام فرودگاه.
_من برای خودم اینطور راحت تره که تنها برم مامانم.حالاباز میل خودتونه.
+میام.
_باشه،من حرفی ندارم..آخهـ..زنگ زدم حسین بیاددنبالم.الانامیرسه.
+آخه...
آقامحمد:خانم ول کن دیگه.همینجاخداحافظی میکنیم.خودشم اینطور راحت تره.
+باشه.
_پس دیگه خوبی بدی دیدید حلال کنید.فعلایاحق....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸