eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
☘️(علیه السلام): حقّ نماز اين است كه بدانى نماز، روى آوردن به درگاه خداست و تو در نماز در برابر خداوند ايستاده اى. 📚گزيده تحف العقول، ح۵۰۰۱۱۳
✍ شب بود که به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم، دعای توسل شهید تورجی زاده در حال پخش بود، هر کس در حال خودش بود، صدای در آمد بلند شدم و در را باز کردم، در نهایت تعجب دیدم استاد گرامی ما حضرت آیت الله جوادی آملی پشت در است؛ با خوشحالی گفتم بفرمایید. ایشان هم در نهایت ادب قبول کردند و وارد شدند، البته قبلاً هم به حجرهها و طلبههایشان سر میزدند. سریع ضبط را خاموش کردیم، استاد در گوشهای از اتاق نشستند. بعد گفتند: "اگر مشکلی نیست ضبط را روشن کنید." صدای سوزناک و نوای ملکوتی او در حال پخش بود. استاد پرسیدند: "اسم ایشان چیست؟" گفتم : "محمد رضا تورجی زاده." استاد پس از کمی مکث فرمودند: "ایشان (در عشق خدا) سوخته است." گفتم : "ایشان شهید شده. فرمانده گردان یا زهرا(سلام الله علیها) هم بوده." استاد ادامه داد: "ایشان قبل از شهادت سوخته بوده." ...🌷🕊
امام زمان 119.mp3
10.14M
✨ سهمِ امام زمان، در زندگی، آبرو و عملِ تو چقدر است؟ آیا او، تو را همراهِ خود میداند؟
✍فرازی از 🟣شهید مدافع‌حرم ستار محمودی 💥الله الله از حجاب که شما را همیشه به رعایت آن توصیه می‌کردم و توصیه می‌کنم که لحظه‌ای از آن غافل نشوید! 💥دشمن هزینه‌های سنگینی را متحمّل می‌شود که آن را از سرتان بیندازد. امیدوارم که مثل همیشه دشمن را مأیوس کنید! 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁رمان عاشقانه‌ای برای تو🍁 قسمت8 رفتم تو ... اولش هنوز گیج بودم ... مغزم از پس حل معاد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁رمان 🍁 قسمت ۹ نزدیک زمان نهار بود ... کلاس نداشتم و مهمتر از همه کل روز رو داشتم به این فکر می کردم که کجاست؟ به صورت کاملا اتفاقی، شروع کردم به دنبالش گشتن ... زیر درخت نماز می خوند ... بعد وسایلش رو جمع کرد و ظرف غذاش رو در آورد ... یهو چشمش افتاد به من ... مثل فنر از جاش پرید اومد سمتم ... خواستم در برم اما خیلی مسخره می شد ... داشتم رد می شدم اتفاقی دیدم اینجا نشستی ... تا اینو گفتم با خوشحالی گفت: چه اتفاق خوبی. می خواستم نهار بخورم. می خوای با هم غذا بخوریم؟ ناخودآگاه و بی معطلی گفتم: نه، قراره با بچه ها، نهار بریم رستوران ... دروغ بود ... خندید و گفت: بهتون خوش بگذره ... اومدم فرار کنم که صدام کرد ... رفت از توی کیفش یه جبعه کوچیک درآورد ... گرفت سمتم و گفت: امیدوارم خوشت بیاد. می خواستم با هم بریم ولی ... اگر دوست داشتی دستت کن ... . جعبه رو گرفتم و سریع ازش دور شدم ... از دور یه بار دیگه ایستادم نگاهش کردم ... تنها زیر درخت ... شاید از دید خانوادگی و ثروت ما، اون حلقه بی ارزش بود اما با یه نگاه می تونستم بگم ... امیرحسین کلی پول پاش داده بود ... شاید کل پس اندازش رو ... 🍁شهید طاها ایمانی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁رمان عاشقانه‌ای برای تو🍁 قسمت_دهم گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ... گاهی شکلات هم کنارش می گرفت ... بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می خرید ... زیاد دور و ورم نمیومد ... اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید ... رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ... من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد ... پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن ... . اون روز کلاس نداشتیم ... بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و ... . همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود ... برای اولین بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ... کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون ... هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ... چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم . رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم ... عین همیشه، فقط مارکدار ... یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ... همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ... بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز که نهار نخوردی؟ امتحانات تموم شده بود ... قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ... حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود ... دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ... اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم... اصلا شبیه معیارهای من نبود ... . وسایلم رو جمع کردم ... بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم ... در رو که باز کرد حسابی جا خورد ... بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل کجا میریم ... . آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ... و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود مسخره کردن ها ... تیکه انداختن ها ... کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد ... هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد ... 🍁شهید طاها ایمانی 🍁 ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خنده های تو مرا باز از این فاصله کشت قهر نه دوری تو قلب مرا بی گله کشت موج موهای بلند تو مرا غرق نکرد حسم از سردی این بی خبری فرق نکرد. ۱۴ اردیبهشت سالروز زمینی شدن سردار شهید •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۱۷ آذر ۱۴۰۲ میلادی: Friday - 08 December 2023 قمری: الجمعة، 24 جماد أول 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️19 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️26 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️35 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️36 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
امام علی؏میفرمایند : بِئْسَتِ الدَّارُ لِمَنْ لَمْ يَتَهَيَّأْهَا وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا عَلَى وَجَل‏ بد سرايى است دنيا براى كسـیـ كه خود را در آن براى آخرت آماده نكند و در آن بيمناك نباشد . بحارالانوار، ج 70،  ص98، ح 82📚 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃