🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗مردی در آینه💗
قسمت77
كمی به جلو خم شد ... آرنجش روی زانوهاش قرار گرفت و برای لحظاتی سرش رو پايين انداخت ...
سكوت عميقی بين ما شكل گرفت ... سكوتی كه چندان طول نكشيد ...
سرش رو بالا آورد و با لبخند به من نگاه كرد ...بيا مسيرهای آشفته و متفاوت ما مسلمان ها رو كنار بذاريم ...
بحث اینكه چی می شه كه آدم ها همه از یه نقطه شروع می كنن اما از هم فاصله می گیرن
و گروهی شون كلاً از مسیر اصلی دوران می كنن ... رو فعلاً بهش كاری نداشته باشیم ...
خدا خودش، بيش از هزار سال پيش ... در قرآن ... به سؤال امروز تو جواب داده ...
اول از همه ... بيان كرده كه راه های بسياری هست ... سوره حمد ... آيه 6" ... ما را به مسير صحيح
هدايت كن" ...
قرآن، كتابی نه برای مردم زمان پيامبر ... كه برای همه انسان های تا پايان دنياست
اين يعنی تا پايان
جهان، هر راه و هر مسيری ... با هر اسم و عنوانی كه مطرح بشه ... چه نام خدا بر اون باشه ... چه غير از
خدا ... فقط يكی از اونها مسيرها صحيحه و مستقيم به خدا ميرسه ...
خدا می دونسته روزی ميرسه كه مسيرها به حدی بهم نزديك ميشه كه ما اين قدرت رو از دست ميديم ...
تا بتونيم خودمون اون رو پيدا كنيم ... باطل، لباس حق رو بر تن می كنه ... و چشم ها قدرت پیدا كردن و
دیدن حق رو از دست ميدن ...
برای همين در قسمت بعد ميگه ... "مسير اونهايی كه در پيش تو مقرب و برگزيده هستند" ...
و ما برای تشخيص اينكه چه كسی در برابر خدا مقرب و انتخاب شده است ... بايد به پيامبر نگاه كنيم ...
چون پيامبر كسی هست كه توسط خدا انتخاب و تأييد شده ... پس اون اولین مقرب و برگزيده است هر كسی به لحاظ علم و ايمان به پيامبر نزديك تر باشه ... مصداق آيه ديگری از قرآن قرار می گيره ...
به
"ای كسانی كه ايمان آورده ايد، از خدا، رسولش و اولی الامرهای (you among* authority in (خود
اطاعت كنيد" ...
اگر شيعه باشی يعنی... شخصی مثل من ... اين جواب كاملاً واضحه ... برای ما بحث امامت و خاندان
پيامبر مطرح هست ... افرادی كه برای تشخيص صحيح بودن عمل مون ... بايد اين عمل رو با اونها
بسنجيم ... اگه مسیر عمل مون به اونها نزديك باشه يا در مسير نزديك شدن به اونها قرار بگيره ... پس
اين مسير درسته ... و اگر نه يعنی... ادعای من نسبت به حركت در مسیر اسلام ... فقط يك دروغه ... و
من يك دروغگو هستم
و اگر سنی باشم ... بايد عملم رو با پيامبر بسنجم ... و از شخصی تبعيت كنم كه نزديك ترين كردار رو به
پيامبر داره ... و البته كمی سخت تر ميشه چون حجم داده هايی كه منابع شيعه قدرت مقايسه و
سنجش رو بيشتر می كنه ... و فاصله علمای اهل سنت تا پيامبر بيشتر از فاصله علمای شیعه تا آخرين
امام هست ... و مطالب رسيده هم به مرور زمان بيشتر شده ...من به عنوان شيعه ... در كنار پيامبر ... دوازده امام دارم از يك نور واحد و يك وجود واحد ... كه در
شرايط مختلف زندگی كردند ... و من می تونم با شرايط مختلفی كه با اونها رو به رو ميشم ... شرايط و
جواب مناسب خودم رو پيدا كنم ...
نفسم توی سينه حبس شده بود ... حس می كردم مغزم در حال انفجاره ... بدون اينكه بتونم حتی درست
پلك بزنم ... محو صحبت و كلماتش شده بودم ... تا اينكه بحث به اينجا رسيد .. .
- و چه مدت بين شما و آخرين امام تون فاصله است ... *
لبخند آرامی چهره اش رو پر كرد ...
- فراموش كردی اون شب ... درباره زنده بودن آخرين امام صحبت كرديم ...
با شنيدن اين جمله بی اختيار با صدای بلند خنده ام گرفت ... انگار از عمق وجودم منفجر شده بود . ..
چرخيدم و چند قدم رفتم عقب ... دستم رو آوردم بالا و قطرات اشكم رو كه از شدت خنده گوشه چشمم
جمع شده بود، پاك كردم ...
برگشتم سمتش ... متعجب بهم خيره شده بود
به زحمت خودم رو كنترل كردم ... در حالی كه هنوز صورتم می خنديد و عضلاتش درد گرفته بود ...
- يه چيزی رو می دونی دنيل ... شما شيعه ها خيلی موجودات خنده داری هستيد ...
* شخصی كه دانش فراوانی دارد قدرت و يك مقام رسمی كه شخص را در جايگاه رهبری قرار داده و به
وی اجازه تصمیم گیری و حاكميت می دهد
* می خواستم بدونم چقدر اين مسير برای سنجش عمل، قدرت تطبيق با شرايط حال رو داره ...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗مردی در آینه💗
قسمت78
به شدت جا خورده بود ...
- تو ادعا می كنی اون مرد زنده است ... منم اين حرف رو قبول می كنم چون وقتی گفتی توی عراق دنبالش می گشتن ... هر چند دليلش رو نمی دونستم ... اما براش مدرك داشتم ... شايد قابل استتناد و
ثبت شده نبود ولی برای من قابل پذيرش بود ...
اين حرف رو قبول كردم كه مردی وجود داره از نسل پيامبر شما ... با بيش از هزار سال سن ...به سنی ها كاری ندارم كه ارتباط شون باپيامبری كه هرگز نديدن ... قرن هاست قطع شده ... پس هر
كسی كه در رأس قرار بگيره می تونه در مسير درست يا غلط باشه ....
اما شماها برای من خنده دار هستيد ...
تو ادعا می كنی شيعه به جهت داشتن امام و افرادی كه به لحاظ معرفتی منتخب خدا هستند ... در مسير
صحيح قرار داره و عمل شما درسته ...
اگر اينطوره ... پس چرا گفتی ما، اون مرد رو نمی بينيم ... و نمی دونيم كجاست...
يعنی شما عمل تون هيچ شباهتی به اون فرد نداره ... و إلّا چه دليلی داره كه اون بين شما نباشه
شما چنين ادعايی داريد ... و آدم هايی مثل تو ... نصف دنيا رو سفر می كنن و ميرن ايران ... كه مثلاً در
روز تولد اون فرد كنار برادران شون باشن ... و اين روز رو جشن بگيرن ...
در حالی كه اون به حدی تنهاست ... كه كسی رو نداره حتی تولدش رو با اون جشن بگيره
نه يك سال
... نه ده سال ... هزار سال ...
رفتم جلو و سرم رو بردم نزديكش ...
- هزار سال ... بيشتر از هزار جشن تولد ... بيشتر از هزار عيد ... بيشتر از هزار تحويل سال ... و بين تمام
ملت هايی كه از شما به وجود اومدن ... و از بين رفتن ... همه تون عين يهودای* عيسی مسيح بوديد ...
شما فقط يك مشت دروغگو هستيد ... اگر دروغ نمی گيد و مسيرتون صحيحه ... اگر مسیری كه میرید
درسته ... امام تون كجاست ...
🥺اشك توی چشم هاش جمع شده بود ... سرش رو پايين انداخت و با دست، اونها رو مخفی كرد ... اما
لغزيدن و فرو افتادن قطرات اشك از پشت دست هاش ديده می شد ...
🥺دو قدم ازش فاصله گرفتم ...
نمی دونم چی شد و چرا اون كلمات رو به زبون آوردم ...
هنوز قادر به تشخيص حقيقت نبودم ... قادر به پذيرش تفكر و ايدئولوژی اسلام نبودم ... جواب سؤال هام
بيشتر از اينكه ذهنم رو آرام كنه آشفته تر می كرد ...
اما يه چيز رو می دونستم ... در نظر من، شيعيان انسان های احمقی بودند كه حرف و عمل شون يكی نبود ادعای پيروی و تبعيت از خدا رو داشتند ... در حالی كه طوری زندگی می كردن ... انگار وجود امام شون
دروغ و افسانه است ... آدم هايی بودن كه با جامه های مقدس ... فقط برای رسيدن به بهشت خيالی،خودشون رو گول می زدن و فريب می دادن.
در حالی كه اگر لایق اون بهشت خیالی بودن ... پس چرا لایق بودن در كنار امام شون نبودن اونها خودشون رو پيرو خدايی می دونستن ... كه همون خدا هم بهشون اعتماد نداشت ... و جانشین
پیامبرش رو مخفی كرده بود ... 🥺
چند لحظه به ساندرز نگاه كردم ... نمی تونستم حالتش رو درك كنم ... اما نمی تونستم توی اون شرايط
رهاش هم كنم ...
اون آدم خاص و محترمی بود كه نظيرش رو نديده بودم ... و هر چه بيشتر باهاش برخورد مي كردم
بيشتر از قبل، قلبم نسبت بهش نرم می شد ... برای همين نمی تونستم وسط اون بدبختی و انحطاط
تصورش كنم ...
رفتم جلو و آروم دستم رو گذاشتم روی شونه اش ...
- اگه توی تمام اين سال های كاريم ... توی دايره جنايی ... يه چيز رو درست فهميده باشم ... اونه كه
فريب و گمراهی با كلمات زيبا به سراغ آدم مياد ...
تو آدم محترمی هستی ... و من تمام كلماتت رو به دقت گوش كردم ... اما حتی پيامبر و كتاب تون با
حقانيت داشتن فاصله زيادی داره ...
هر چقدرم كه زندگی سخت باشه ... برای رسيدن به آرامش ذهن ... نيازی به تبعيت از تخيل و توهم
نيست ...
دين مال انسان های ضعيفه كه تقصیر اشتباهات و كمبود خودشون رو گردن يكی ديگه بندازن ... و كی از
يه موجود خيالی بهتر كه تقصير همه چيز رو بندازيم گردنش ...
سرم رو كه آوردم بالا ... كشيش داشت صندلی مادر ساندرز رو هل می داد و از كليسا خارج می كرد ...
وقت رفتن بود ... هر كسی بايد مسير خودش رو می رفت ...
* یهودای اسخريوطی شخصی از حواريون كه در ازای پول، جای اختفای حضرت عیسی را به سربازان رومی لو داد تا ايشان را بكشند
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
مادر شهیده فائزه رحیمی:
"چادراتون رو محکمتر سر کنید تا دشمنان ببینند و بمیرند"
مادر شهیده در سالروز ننگین اعلام کشف #حجاب از طرف رضاخان تیرخلاص را به دشمنان زد.
👤 محسن رایجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزم تو خیلی جوانی . . 💔
#شهیده_فائزه_رحیمی
پرسیدند بدترین درد کدومه ؟
یکی گفت: عاشقی
یکی گفت: تنهـایی
یکی گفت: دلتنگی
یکی گفت: فقر
اما هـیچکس نگفت :
پیر شدن پدر و مادرا
قدر گنج هـای زندگیمان رابیشتر بدانیم💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه شهادت رزمنده تیپ فاطمیون در نبرد با داعش
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۱۸ دی ۱۴۰۲
میلادی: Monday - 08 January 2024
قمری: الإثنين، 25 جماد ثاني 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیه السلام
▪️5 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
▪️7 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
▪️14 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیه السلام
▪️17 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
💠 #حدیث روز 💠
💎با این عمل، بزرگ میشویم
🔻امام حسن مجتبی علیهالسلام:
الإعطاءُ قَبلَ السُّؤالِ مِن أكبَرِ السُّؤدُدِ
❇️ بخشيدن پيش از طلبكردن از بزرگترين سرورى هاست.
📚 بحارالأنوار: ج ۷۸، ص ۱۱۳، ح ۷
•┈┈••✾••┈┈•
اجازه گرفت این چند روز برای تبلیغ در مسیر گلزار ملبس شود...
حتی خودش عمامه نداشت....عمامه ای ازدوستش گرفت
چندروز قبل استاد ازش میپرسه علیرضا بچه نداری؟میگه توراهی دارم اسمشو گذاشتم زینب
#شهید_علیرضا_محمدی_پور....🌷🕊
ابتدا گفتند این پرچم شما نیست، پاره کنید و آتش بزنید
بعد گفتند این تیمملی شما نیست، تشویق نکنید
بعد گفتند این سرودملی شما نیست، نخوانید
بعد گفتند این سردار شما نیست، احترام نگذارید
حالا بعد از اینکه ترور تا خیابانهای ایران آمده، میگویند این وطن شما نیست، ناراحت نباشید!
آنها قدمبهقدم تمام مظاهر هویتی شما را گرفتند.
شما قدمبهقدم پذیرفتید و همراهی کردید.
حالا نگاهی به خود بیندازید.
بیوطن شدهاید!
وقت سرعقلآمدن نرسیده؟
/عجم علوی
شهید عادل رضایی2.mp3
16.86M
گلزار_شهدای_کرمان
مراسم_تشییع
🔳امروز در مراسم تشییع
شهیدحاج عادل رضایی،
مداحان کرمانی
سنگ تموم گذاشتند.
▪️شما هم اشک بریزید...
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
زرنگی در وقت نماز !!
✍️آن روز، به مسجد نرسيده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم يواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم. حالت عجيبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ايستاده بود. طوری حمد و سوره میخواند مثل اين که خدا را میبيند؛ ذکرها را دقيق و شمرده ادا میکرد. بعدها در مورد نحوه نماز خواندنش ازش پرسيدم، گفت: «اشکال کار ما اينه که برای همه وقت میذاريم، جز برای خدا! نمازمون رو سريع میخونيم و فکر میکنيم زرنگی کرديم؛ اما يادمون ميره اونی که به وقتها برکت میده، فقط خود خداست».
📚مسافر کربلا، ص ٣٢، شهيد علی رضا کريم
شهید ایرج فرزانه
هرروز به وقت فریضه ظهر
بسم رب الشهدا🕊
🥀دل ڪه هوایی شود،پروازاست ڪه آسمانیت می ڪندواگربال خونیـن داشته باشی دیگرآسمــان، طعم ڪربلامی گیرد
دلهاراراهی ڪربلای جبهه هامی کنیم ودست بر سینه،به زیارت "شهــــــداء" می رویم...🥀
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
💐اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے، طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...💐
شهدارایادکنیدباذکرصلوات
نماز سکوی پرواز 29.mp3
4.85M
#نماز 29
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣ نماز...
برات يه جاده روشن می سازه؛
تا توی شلوغی های دنیا گم نشی!
👈یادت باشه؛
برای موفقیت در هرکاری؛
از نماز، يه اسلحه بساز و بالا برو
🌷 شهید ستاری، کسی بود که در میدان جنگ، پای رادار و موشک ضدهوایی، بیستوچهار ساعت، پلک به هم نمیزد. ستاری، کسی نبود همیشه پشت میز و پای تلفن و اینها باشد. ما ستاری را از داخل خاک و خل آوردیم و به فرماندهی نیرو منصوب کردیم. او را از جبهه و از زیر آتش و دود آوردیم. آن وقتها، گاهی که از جبهه میآمد تا چیزی را گزارش بدهد و برگردد، چهرهاش به چیزی که شبیه نبود، چهرهی یک افسر بود! مثل کارگری بود که از درون خاک آمده باشد. دیناش او را در آنجا نگه میداشت.
شهید#منصور_ستاری🕊🌹
🔴 دختری که از کهنهسربازان سبقت گرفت
🔹«مدام میگفتند دخترها نمیتوانند شهید شوند. حالا کجا هستند که فائزه را ببینند؟ ببینند چنین دخترانی هم داریم که با شهادت، عاقبتبهخیر میشوند.»
🔺 این صحبتهای مادر شهید مجید قربانخانی در مراسم تشییع پیکر دختر شهیدی است که تمام معادلات را در میدان شهادت بر هم زده است.
#حجاب #کرمان
#امام_زمان
🌷 یک بار یکی از کشاورزان بار خرابی به سید داد. سید بعد از معامله متوجه شد که بار تحویلی با آن که نشان داده بود فرق داره. خیلی محترمانه به طرف گفت: کیشه (مرد) مقداری از اون باری که به من دادی خرابه من ضرر می کنم، اگه می خوای قبول کن یا نه. برخورد سید این قدر خوب و محترمانه بود که کشاورز قبول کرد و خسارت سید رو پرداخت کرد.
شهید#سیدمیلاد_مصطفوی🕊🌹
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗مردی در آینه💗 قسمت78 به شدت جا خورده بود ... - تو ادعا می كنی اون مرد زنده است
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#مردی_در_آینه💗
قسمت79
ساندرز آشفته بود و اصلاً توی حال خودش نبود
🥺توی همون حال و هوا رهاش كردم و بدون خداحافظی ازش جدا شدم ... اميدوار بودم كلماتم رو جدی
بگيره و بيشتر از اين وقتش رو پای هيچ تلف نكنه ..برگشتم توی ماشين ...
برعكس قبل، حالا ديگه آشفتگی و طوفان درون و ذهنم آرام شده بود ... اما هنوز يه سؤال ، مثل چراغ
چشمك زن ... گوشه مغزم روشن و خاموش می شد ...
چرا پيدا كردن اون مرد اينقدر مهمه كه ديگران رو به خاطرش بازجويی و شكنجه كنن ...
حتی اگه وجودش حقيقت داشته باشه ... چرا با اين جديت دنبال پيدا كردنش هستن ... اون بيشتر از
هزار ساله كه نيومده ... ممكنه هزار سال ديگه هم نياد ...
چه چيز اين مرد تا اين حد اونها رو به وحشت می اندازه ... كه می خوان پيداش كنن و كاری كنن ... كه
هزار سال ديگه تبدیل به هرگز نيامدن بشه ...
استارت زدم و برگشتم خونه كتم رو انداختم روی مبل ... و رفتم جلوی ديوار ايستادم ...
چند روز، تمام وقتم رو روی تحقيقات صرف كرده بودم ... و كل ديوار پر شده بود از نوشته ها و سرنخ
هايی كه برای پيدا كردن جواب سؤال هام ... به اون چسبونده بودم ...
شبيه تخته اطلاعات جنايی اداره شده بود ... با اين تفاوت كه تمام اون ديوار بزرگ پر از برگه و نوشته بود
...
چه تلاش بيهوده ای
می خواستم برگه ها و دست نوشته ها رو ا ديوار بكنم ... اما خسته تر از اين بودم كه در لحظه، اون كار
رو انجام بدم ...
بيخيال شون شدم و روی مبل ولو شدم ... و همون جا خوابيدم ...
چند ساعت بعد، دوباره ذهنم آرام و قرار رو از دست داد ... اون سؤال های آخر ... و زنده شدن خاطره ای
كه ... اولين بار به قرآن گوش كرده بودم ...
جواب من هر چی بود ... اونجا ديگه جايی نبود كه بتونم دنبالش بگردم ... بايد می رفتم وسط ماجرا
بايد می رفتم و از جلو همه چيز رو بررسی می كردم، نه از پشت كامپيوتر و با خوندن مقاله يه مشت
محقق اسلام شناس دانشگاهی ... كه معلوم نبود واقعاً چقدر با مسلمان ها برخورد نزديك داشتن ...
ديدن ماجرا از چشم اونها مثل اين بود كه برای حل يه پرونده ... فقط به شنيدن حرف اطرافيان مقتول
اكتفا كنی ... و حتی پات رو به صحنه جنايی نگذاری ...بايد خودم جلو می رفتم و تحقيق می كردم ... همه چيز رو ... از نزديك ...
جواب سؤال های من ... اينجا نبود ...
بلند شدم و با وجود اينكه داشتم از شدت گرسنگی می مردم ... از خونه زدم بيرون ... بعد از ظهر بود و
من از صبح، اون قدر محو تحقيقات بودم كه هيچی نخورده بودم ...
يه راست رفتم سراغ ساندرز ...
در روز كه باز كرد شوك شديدی بهش وارد شد ... شايد به خاطر حرف های اون روز ... شايد هم ديگه
بعد از اونها انتظار ديدن من رو نداشت ...
مهلت سلام كردن بهش ندادم ...
- دينت رو عوض كردی ... يا هنوز هم می خوای واسه تولد بری ايران ...
هنوز توی شوك بود كه با اين سؤال ، كلاً وارد كما شد ... چند لحظه، فقط مبهوت بهم نگاه كرد ...
برنامه مون برای رفتن تغيير نكرده ... اما ... واسه چی می خوای بدونی...
خنده شيطنت آميزی صورتم رو پر كرد ...
می خوام باهاتون بيام ايران ... می تونم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸