🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 130
چشمان کوهن گرد شدند.
-خانوادهت؟ مگه توی بئری کشته نشدن؟
دوباره از این که توانستم شگفتزدهاش کنم دلگرم شدم. گفتم: همهشون نه. گفته بودم که بابام توی نیروی هوایی کار میکرد، موقع کشتار اونجا نبود و زنده موند. اون هنوز زنده ست؛ چون تصمیم گرفت حرفی نزنه و هر اتفاقی افتاده رو فراموش کنه. اینطور شد که تونست کمکم ارتقا پیدا کنه؛ طوری که بتونه از گزینه بعدی ریاست موساد خبر داشته باشه.
-نیروی امنیتیه؟
-نه، فقط یه نظامی بازنشسته ست.
کوهن دوباره نیشخند زد. اینبار او سرش را جلو آورد و در گوشم زمزمه کرد: و میدونه پسر عزیزش داره همهچیز رو پیش یه خبرنگار لو میده و بیخ گوشش نقشههای خطرناک میچینه؟
انگار که آب یخ روی سرم ریخته باشد، درجا منجمد شدم. کوهن از روی تختهسنگ بلند شد. کیفش را برداشت و روی شانهاش انداخت. گفت: یا خیلی خنگی، یا خیلی کلهشق، یا خیلی آبزیرکاه. درهرصورت خطرناکی!
روی پاشنه پا چرخید که به سمت ساحل برود. تیر دومم هم به سنگ خورده بود. از جا جهیدم و دویدم دنبالش. بند کیفش را گرفتم تا متوقفش کنم.
-مگه نمیخواستی اعتمادت رو جلب کنم؟
ایستاد و با طمأنینه، بند کیفش را از دستم بیرون کشید. یک نگاه به سرتاپایم انداخت و گفت: به نظر میاد صادق باشی، ولی برای اینجور کارا زیادی سادهای.
مستأصل و با شانههای افتاده سر جایم ایستادم.
-خب باید چکار کنم؟
یک لبخند مسخره روی لبهایش بود. یک لبخند تمسخرآمیز، با این مضمون که: برو پی کارت بچه!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجیمون شب داشته میرفته دستشویی ،فرمانده بعثی شکار کرده آورده
چقدر باحال تعریف میکنه😂
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۱۹ مهر ۱۴۰۳
میلادی: Thursday - 10 October 2024
قمری: الخميس، 6 ربيع ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹هلاکت هشام بن عبدالملک لعنة الله علیه، 125ه-ق
📆 روزشمار:
🌺2 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️4 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
🌺28 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️36 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️56 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
@tashahadat313
🔰حضرت زهراسلام الله علیهامیفرمایند:
همانا سعادتمندبه معنای كامل وحقیقی
كسی است كه امام علی(علیه السّلام)را
در دوران زندگی و پس از مرگش دوست داشته باشد.
📚مجمع الزوائد علامه میثمی.ج۹
#حدیث
@tashahadat313
●دلنوشته دختر شهید رئیسی● ؛
♦️امروز داشتیم یک دسته از دارو ها را جابجا می کردیم. مامان گفتند ببین روی این کرم ها چی نوشته بلند خواندم کرم ترک پا ، کرم ....، ...
دلم تکان خورد دیدم مامان زیر دست هایشان بی صدا گریه می کنند.
مدت زیادی بود که به خاطر سفر های زیاد و پشت هم و سفر با ماشین تو جاده های سخت زانو های بابا درد های زیادی داشت . گاهی حتی نشستن در نماز براشون سخت میشد . به زحمت نماز می خواندند. این هفته های قبل از شهادت درد پا اذیت میکرد. یک دکتری آمده بود چسب درد زده بود . نمی دونم چسب درد رو بد زده بود، چسب بد بود یا پوست حاجاقا خیلی حساس بود که اطرافش پر از تاول شده بود. کار به اورژانس و پانسمان و...کشید. من با شنیدن این خبر خیلی بهم ریختم. از تصور دردی که می کشند خیلی اذیت بودیم. حساسیت فصلی پوستی هم اضافه شده بود . پاشنه پاشون ترک میزد. این همه کرم برای همان بود.
وقتی می رفتند تبریز هنوز پاشون پانسمان داشت.
پوست حساس لطیف و پانسمان و تاول ها همه در چند ثانیه سوخت .
بعد تر ها فهمیدیم بخشی از پای ایشان در ورزقان جا مانده بود و دوستانمان همانجا به خاک سپرده اند.
پیکر اربا اربا سهم روضه های شب هشتم محرم بود برای حاجاقا....
ما را بخرد کاش!
[شادی روحشهدا؛صلوااات]
#دلم_برای_رئیسی_سوخت😭😭😭
#شهید_عزیزم 💔
@tashahadat313
روانشناسی قلب 32.mp3
5.9M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 32
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣️توی شلوغی قیامت...
فقط يه آشناست که می تونه پيدات کنه!
💓يه آشنا،
که همه عمر،توی قلبت جاش داده بودی،
و باهاش زندگی کرده بودی!
@tashahadat313
50.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🛑بابا نتانیاهو!!!
اصلا میفهمید از کی، دارید
به چه قیمتی حمایت میکنید؟؟؟
✅ مجید جوادی
گروهجهادیرسانهایهَــتـنـا🌱
#ایران
#تفکر
#وعده_صادق
.
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 130 چشم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 131
دوباره تمام قد به طرفم چرخید و با دقت بیشتری اسکنم کرد. تمام صداقتم را در نگاهم ریختم. آن بخش از مغزم که هنوز کاملا به تسخیر کوهن درنیامده بود، داشت رفتارهایش را تجزیه و تحلیل میکرد و به این نتیجه میرسید که او بیش از یک خبرنگار هوشیار و باتجربه است و این هم خوب بود، هم بد.
-چه تضمینی وجود داره که بلایی سرم نیاری؟
سوالش بیش از پیش ضربهفنیام کرد. خودش ادامه داد: همه اینایی که گفتی فقط درحد حرف بود، راست و دروغش معلوم نیست و من با یه کارمند موساد طرفم. باید یه چیزی دستم باشه که ازم محافظت کنه.
حرفهایی که میزد بسیار بزرگتر از دهانش بود و نشان میداد قاعده بازی را بلد است. گفتم: میخوای ازم آتو بگیری؟
سرش را کمی خم کرد و لبخند زد.
-یه همچین چیزی.
یک نفس عمیق کشیدم و به خودم گفتم: خودتو جمع و جور کن پسر. انقدر وا نده!
راست ایستادم و گفتم: با همین حرفهایی که بهت زدم میتونی نابودم کنی، هم خودمو، هم بابامو.
ابروهایش را بالا داد.
-به شرطی که راست بودنشون ثابت بشه.
نمیدانم اسمش ریسک بود، قمار بود یا حماقت؛ هرچه بود، سینه سپر کردم و گفتم: باشه، برات یه مدرک میارم. یه چیزی که باهاش بتونی نابودمون کنی.
چشمانش چهارتا شدند. بند کیفش را محکم در دستش فشرد. چراغهای ساحل روشن شده بودند و چیزی از نور خورشید نمانده بود. کوهن چند لحظه مستقیم به چشمانم نگاه کرد. چند تار مویی را که روی پیشانیاش ریخته بود پشت گوش انداخت و گفت: یعنی واقعا میخوای بهم اعتماد کنی؟
-هدف ما خیلی نزدیک به همدیگه ست.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 132
-هدف ما خیلی نزدیک به همدیگه ست.
شانه بالا انداخت.
-باشه، وقتی چیزی که گفتم رو آوردی، روش فکر میکنم.
دوست داشتم بالا و پایین بپرم و جیغ بزنم. به سختی سرجایم ایستادم و همه خوشحالیام را با یک لبخندِ گل و گشاد نشان دادم. کوهن انگشت اشارهاش را بالا آورد و گفت: یه چیز دیگهم میخوام.
و راه افتاد به سمت ساحل. با چند گام بلند توانستم همقدمش بشوم و بگویم: چی؟
-میخوام درباره یه پرونده قدیمی سازمانتون تحقیق کنی، بیسروصدا.
تازه داشت جالب میشد. کوهن داشت من را کمکم به مغزش راه میداد. گفتم: چه پروندهای؟ چرا؟
روی ساحل ماسهای ایستاد. کیفپولش را از کیفش درآورد و آن را باز کرد. یک کیف پول قدیمی بود. عکسی کوچک از داخل کیفپول بیرون آورد. آن را نگاه کرد و در دستش فشرد. لبش را گزید و نگاهم کرد.
-اهل الکل و مواد نیستی؟
از سوالش جا خوردم.
-نه، چرا یهویی اینو پرسیدی؟
بیتوجه به سوالم، سوال دیگری پرسید: نامزد و این چیزا نداری؟
واقعا شاخ درآورده بودم. دوست داشتم بگویم الان ندارم؛ ولی شاید در آینده داشته باشم... شگفتیام را پشت یک خندهی بیخیال پنهان کردم.
-نه بابا، چطور؟
زیر لب گفت: میخواستم مطمئن شم یه وقت اتفاقی حرفی از دهنت نمیپره.
اینبار واقعا خندهام گرفت.
-مگه چیه که انقدر برات مهمه؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#تلنگر
بسیار زیبا وپرمحتوا...
یادم هست کلاس چهارم٬ توی کتاب فارسی مون یک پسر هلندی بود که انگشتش رو گذاشته بود توی سوراخ سد تا سد خراب نشه!!
قهرمانی که با اسم و خاطره اش بزرگ شدیم!!
"پطروس"
توی کتاب، عکسی از پطروس نبود و هیچ وقت تصویرش را ندیدیم...!!
همین باعث شد که هر کدام از ما یک جوری تصورش کنیم و برای سالها توی ذهنمان ماندگار شود!!
پطرس ذهن ما خسته بود٬ تشنه و رنگ پریده، انگشتش کرخت شده بود و...!!
سالها بعد فهمیدیم که اسم واقعی پطروس٬ هانس بوده است!!
تازه هانس هم یک شخصیت تخیلی بوده که یک نویسنده آمریکایی به نام "مری میپ داچ" آن را نوشته بود!!
بعدها، هلندیها از این قهرمان خیالی که خودشان هم نمیشناختنش، یک مجسمه ساختند!!
خود هلندیها خبر نداشتند که ما نسل در نسل با خاطره پطروس بزرگ شدیم!!
شاید آن وقتها اگر میفهمیدیم که پطروسی در کار نبوده، ناراحت میشدیم!!
اما توی همان روزها٬ سرزمین من پر ازقهرمان بود!!*
قهرمانهایی که هم اسمهاشون واقعی بود و هم داستانهاشون!!*
شهید ابراهیم هادی:
جوانی که با لب تشنه و تا آخرین نفس توی کانال کمیل ماند و برای همیشه ستاره آنجا شد؛ کسی که پوست و گوشتش، بخشی از خاک کانال کمیل شد!!!
شهید حسین فهمیده:
نوجوان سیزده ساله ای که با نارنجک، زیر تانک رفت و تکه تکه شد!!!
شهید حاج محمدابراهیم همت:
سرداری که سرش را خمپاره برد...!!!
شهیدان علی، مهدی و حمید باکری:
سه برادر شهیدی که جنازه هیچکدامشان برنگشت!!!
شهیدان مهدی و مجید زین الدین:
دو برادر شهیدی که در یک زمان به شهادت رسیدند!!!
شهید حسن باقری:
کسی که صدام برای سرش جایزه گذاشت!!!
شهید مصطفی چمران:
دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی آمریکا، بی ادعا آمد و لباس خاکی پوشید تا اینکه در جبهه دهلاویه به شهادت رسید!!!
شهيد محمد قنبرلو
كسي كه خبر شهادتش را به اسم شكار بزرگ در اخبار بغداد اوردند
کاشکی زمان بچگیمان لااقل همراه با داستانهای تخیلی، داستانهای واقعی خودمان را هم یادمان میدادند!!
ما که خودمان قهرمان داشتیم!!!
چرا استانها ومردمان شریف ایران را به سخره میگیریم؟!
یه روزی یه لره...
یه روزی یه مشهدی...
یه روزی یه ترکه...
یه روزی یه عربه...
یه روزی یه قزوینیه...
یه روزی یه آبادانیه...
یه روزی یه اصفهانیه...
یه روزی یه شمالیه...
یه روزی یه شیرازیه...
مثل مرد جلو دشمن ایستادن تا کسی نگاه چپ به خاک و ناموسمان نکند!!!
لره............. شهید بروجردی بود!
خراسانیه......شهیدمحمودکاوه بود!
ترکه........... شهید مهدی باکری بود!
عربه........... شهید علی هاشمی بود!
قزوینیه........ شهید عباس بابایی بود!
آبادانیه........ شهید طاهری بود!
اصفهانیه...... شهید ابراهیم همت بود!
شمالیه........ شهید شیرودی بود!
شیرازیه....... شهید عباس دوران بود!
کرمانیه.....شهیدحاج قاسم سلیمانی بود
و......
و..... مردان واقعی اینها بودند!!!
*ای کاش، گاهی از این مردان واقعی و بی ادعا هم یادی کنیم...!!!
برای شادی روح شون صلوات
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ جمعه:
شمسی: جمعه - ۲۰ مهر ۱۴۰۳
میلادی: Friday - 11 October 2024
قمری: الجمعة، 7 ربيع ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
🌺1 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️3 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
🌺27 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️35 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️55 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
@tashahadat313
#حدیث_روز
امام حسین(علیه السلام) :
🖌 هر گاه دو نفر قهر باشند ، آنکه برای آشتی پیش قدم شود ؛ زودتر از دیگری وارد بهشت خواهد شد.
📚 محجه البیضاء ، ج۴ ، ص۲۲۸
💚 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رُکْنَ الْإِیمَانِ...
*_ چه سست خانه ای است
ایمان بدون یاد امام حیّ و حاضر!
*_ سلام بر تو و بر بلندای حضور تو
که جز بر آن عمارت، ایمان استوار نمی ایستد.
#سـلام_امـــام_زمــانـم...
وقتت بخیر... حضرت صاحب دلم♥️
#العجلمولایغریبم
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
به حق
#زینب_کبری_سلام_الله_علیها
@tashahadat313
خدایا!
هر چه را دوست داشتم از من گرفتی
هر کجا قلبم آرامش یافت،
مضطربم کردی!
تا فقط تو را بخوانم....
و تو را بخواهم و تو را پرستش کنم♥️
#شهید_حسن_یزدانی_زاده...🌷🕊
@tashahadat313
روانشناسی قلب 33.mp3
7.03M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 33
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣️قرآن، چند تا آينه بهمون معرفی کرده؛
تاتوی همین دنیا،
چهره باطن مون رو توش نگاه کنیم!
🔻یکی از این آینه ها رو بشناسیم.
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شوخی شوخی با رهبرم شوخی؟😅
جانم فدای رهبر ❤️
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 132 -ه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 133
داشت آرام با دندانهایش پوست لبش را میکند. گفت: نمیخوام هیچکس دربارهش چیزی بدونه. این مسئله که میخوام بهت بگم خیلی شخصیه. و میترسم همونطور که برای من بلبلزبونی کردی، برای بقیه هم همینطور باشی.
نمیدانم نیش و کنایه میزد یا جدی بود؛ به هرحال دلخور شدم. من اصلا اهل بلبلزبانی نبودم؛ اولین کسی بود که به آنچه در سرم میگذشت راه پیدا کرده بود. گفتم: من هیچوقت اینطوری نبودم. هرچی گفتم هم برای جلب اعتمادت بود.
عکس را به سمتم دراز کرد، ولی تا خواستم آن را بگیرم، دستش را کشید و به خود نزدیکش کرد. انگار جانش به عکس وابسته بود. بالاخره بعد از چندبار جلو و عقب بردن عکس و قول رازداری گرفتن، عکس را به دستم داد. تصویر زنی سی ساله بود.
سرش را پایین انداخت، به راهش ادامه داد و آرام گفت: این مامانمه؛ مامان واقعیم. هیچوقت پیشم نبود و از همون اول که به دنیا اومدم منو به یه خانواده دیگه سپرد. خودمم تازه اینا رو فهمیدم. شنیدم مامور امنیتی بوده. نمیدونم زنده ست یا نه، و نمیدونم توی کدوم سازمان امنیتی کار میکرده.
نگاهم را بین عکس و کوهن چرخاندم. شباهت داشتند؛ ولی نه زیاد. شاید بیشتر به پدرش رفته بود. گفتم: چکار میتونم برات بکنم؟
-میتونی بفهمی که الان کجاست و داره چکار میکنه؟
عکس را توی جیبم گذاشتم و گفتم: سعی خودمو میکنم. همونطور که خواستی بیسروصدا.
بعد از یک ساعت، بالاخره یک لبخند صادقانه روی لبهایش آمد. یک لبخند غمگین. گفتم: نگران نباش، پیداش میکنم و دوباره میبینیش.
تندتند سرش را تکان داد و خندید.
***
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 134
***
خمیردندان را روی مسواک میزنم و همانطور که مسواک را در دهان میچرخانم، به خودم در آینه دستشویی خیره میشوم. عینک روی بینیام جا انداخته و پوستم در هوای مرطوب مدیترانه، شفافتر از قبل شده است. رنگ جدید موهایم را دوست دارم، کمی از سردیِ ظاهرم را کم کرده. با دهان کفی و موهای بهم ریخته، جلوی آینه ادا درمیآورم و میخندم. نه به اداهای خودم، که به قیافهی درمانده و آویزانِ ایلیا.
دهانم را میشویم و از دستشویی بیرون میآیم. خمیازهکشان درِ خانه را قفل میکنم و یک صندلی پشت آن میگذارم. هرچند میدانم فایده چندانی ندارد، ولی حداقل از حضور یک قاتل در خانه آگاهم میکند. تجربه همین جاها به درد میخورد؛ و البته میدانم الان که سلاح ندارم، حتی اگر بفهمم کسی وارد خانه شده هم کار زیادی از دستم برنمیآید. به هرحال دست خودم نیست. بعد از آن شب در گرینلند، وسواسم برای قفل کردن در و پنجره بیشتر شده.
به پهلو روی تخت دراز میکشم و از خنده در خودم جمع میشوم. هرچه یاد قیافهی ایلیا میافتم، نمیتوانم جلوی خندهام را بگیرم. پسرک بیچاره، چقدر پرپر زد تا اعتمادم را جلب کند!
عروسک هلوکیتیام را بغل میکنم و در گوشش میگویم: همونطور شد که هاجر گفته بود. فقط یه ذره انگیزه انتقامش رو قلقلک دادم، با دست پس زدم و با پا پیش کشیدم. خیلی ساده ست. فکر کنم یه چیزیش میشه.
سرم را در گردن عروسک فشار میدهم و ریز ریز میخندم.
- جدی این رفیقای عباس خیلی باحالن... معلوم نیست چطوری این پسره رو پیدا کردن، ولی خوب میدونستن منو بفرستن سراغ کی.
طاقباز میخوابم و گردنبند حرز را در دست میگیرم. به ایلیا فکر میکنم، به قیافهی درماندهاش. این ماجرا بیش از خندهدار بودن، ترسناک است. این پسره یک چیزیش میشود. رفتارش یک جوری ست، همانطور که رفتار دانیال یک جوری بود. یک جورِ مرضدار. یک جور عجیب. یک جوری که اگر الان در یک ماموریت مهم نبودم، یا اگر مثل بقیه دخترهای همسنم بودم و از اعتماد به دیگران ضربههای سخت نخورده بودم، میتوانستم خامش بشوم، من هم یک جوری بشوم اصلا...
گاهی واقعا حسرت دخترهای احمق را میخورم. حسرت دخترهایی که میتوانند راحت گول رفتار پسرها را بخورند، دخترهایی که جز این رفتارهای «یک جوریِ» پسرها دغدغهای ندارند، کار مهمتری هم جز جلب نگاه پسرها ندارند و در دنیای حماقت صورتیشان خوشاند. بیشترشان حتی بعد از ضربه خوردن هم احمق میمانند و میروند سراغ بعدی. تمام آنچه از زندگی میخواهند همین است دیگر!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📣 پیکر سردار نیلفروشان کشف شد/ مراسم تشییع اطلاعرسانی میشود
روابط عمومی سپاه پاسداران:
🔸«با سپاس و شکرگزاری به درگاه پروردگار یکتا و بیهمتا، به استحضار ملت شریف و قهرمان ایران میرساند: با همت و تلاشهای شبانه روزی گروه جستجوی پیکرهای مطهر شهدای جنایت ۶ مهرماه رژیم سفاک و خون آشام صهیونیستی در ضاحیه بیروت، پیکر " سردار رشید و اندیشمند سرلشکر پاسدار شهید عباس نیلفروشان " مستشار عالی نظامی جمهوری اسلامی ایران که همراه با سید مقاومت " آیت الله سید حسن نصرالله" دبیر کل سرافراز حزب الله لبنان به شهادت رسیده بود، کشف شده است.
@tashahadat313
4_5899869881569905268.mp3
6.98M
میره قدم قدم دلم سامر
حرم کنار سفره کرم امام عسکری
#سرود🔊
#میلاد_امام_حسن_عسکری (ع)❣️
#حسین_طاهری🎙
@tashahadat313