عباس معروفی یه جایی تو سمفونی مردگان گفت:
"حضورش برایم هیچ اهمیتی نداشت اما غیبتش خیلی آزار دهنده بود."
این خیلی نکته جالبیه.
یعنی تا هست مهم نیست ولی وقتی نیست جای نبودش اذیت میکنه...
- تاسیان -
چی دارم بگم جز دلتنگی...
نه منو کُشت ، نه قویترم کرد ، فقط خسته شدم ، خستهتر؛
نمیتونم،نمیخوام فراموشت کنم.
به یاد داشتنت و عذابی که وجودم رو به درد میاره، لذتبخش تر از نبودته. چرا باید خاطراتتو دور بریزم؟ تنها چیزهایی که برام باقی مونده همین هاست نه؟ عشق من هیچوقت به ثمر نرسید.
روح منرو گرفتی، جسممرو، وجودمرو، همشرو به خودت گره زدی، اما یه سر طناب رو رها کردی. چرا؟ قصدت چی بود؟ الان خوبه؟ سینهمرو شکافتی، وجودترو مثل یه طناب به قلبم گره زدی اما رفتی. اون طناب الان بخشی از قلب منه، تمام من اونرو جذب کرده ولی پوسیده. همه چیز داره میپوسه چون طرف دیگهی بند سر نداره، طرف دیگهش فقط یه درهست.
هدایت شده از - تاسیان -
“بهبود نیافتم، فقط همه چیز را با خوابی آشفته پشت سر گذاشتم..”
عزیزِ دلِ صبورِ من؛
گاهی بعضی از تموم شدن ها، قطع شدن ارتباط ها، نرسیدن ها و نفهمیدن ها در مسیر راه تو برای رشد خودته، هرگونه رشدی نیازمند خداحافظیه... خداحافظی با ارزش های سابق، رفتارهای سابق، عشق های سابق و هویت سابق. بخاطر همینه که، رشد و آگاهی با چاشنی اندوه همراهه.