eitaa logo
- هَم‌قرار'
1هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
452 ویدیو
27 فایل
• ﷽ ‌ ما آدمی‌زادهاۍ محتاطیم امّا در دل ڪورهٔ آتش، در میانهٔ برافروختگی‌های شعلھ .. #میم_عالی‌نژاد ــ ـ ڪانال‌ وقف مولا'عج ست‌. حذفِ‌نامِ‌‌نویسندگان، موردرضایت ‌نیست؛ به‌حرمت‌ِسورهٔ‌قلم. بهم وصل میشین: @Khadem_eshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
بـآیـد دوبـاره حـافظ شیرینـ ـ سخـ😍ـن بـیایـدُ در وصـف چـ🌙ـادر تـو غـزلـے دسـتـ و پـا ڪنـد..😌 #بـه_رسـم_چـادر🕊 @tasmim_ashqane
°| ✨|° ڪاش وقتے دݪـت گرفتـه و باهاش دردُ و دݪ میڪنٖے باهآت حـرف بزنـه... هرچنـد؛ حرف میـزنه... من گوشـام سنگینـه... 💔 •• @tasmim_ashqane
{✨❣} مـرسـی ڪه اینـقـد انـرژے میدیـن و قـوتِ قلمم میشیـن😍🍃 ممـنـون از توجـه قشنـگتـونــ ـ☺️💕 @tasmim_ashqane 💛
#آقـاےدلتنــگے🌸 این عشقِ آتشین ، زِ دلم پاڪ نمےشود #مجنـون بہ غیر خانہ‌ے لیلا نمےشود بالاے تخٺ یوسف ڪنعان نوشتہ‌اند هر یوسفے ڪہ یوسفِ #زهرا نمےشود #اللہم_عجل_لولیڪ_الفرج••🌿•• •🆔| @tasmim_ashqane ••
هدایت شده از - هَم‌قرار'
••|بریـݦ ښــرآݟ ڔݥــاݩــمـۅنـــ؟!😎|••
🍃✨ ✨ عزیزاے دݪ سلام و شبتون بخیر❤️ بایـد بگـم رمان تقریبا از اینجـا ببعد تازه شروع میشه و طبق تغییراتے ڪه در رمان ایجـاد کردم از نوشتن بعضے چیزهـا معذورم و صرف نظر کردم ولے اینو بدونند ڪه😍 این چیزے از زیبایے رمان و هیجانش کم نمیکنه! و اینوهم بدونید که اوایل رمان کمے با تخیل قاطے شده بود و همش ساخته ے ذهن بود ولے این روایت تقریبا روایتے واقعے هست.. ممنونم از حضور قشنگتونــ😍✨💕 ؟😎 شبتون بخیـر🌙•• ✨ 🍃✨
- هَم‌قرار'
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #پارت‌قبل‌رمـانِ ســوســوے عشــق💕👆 |پـارتِ‌اولِ‌ رمانـ ـمـونـ😍👇🏻| https://
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ســوســوے عشــق💕👆 |پـارتِ‌اولِ‌ رمانـ ـمـونـ😍👇🏻| https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3972 ❤️ ۲۳ نویسنده: ( خواننده هاۍ عزیز توجـه ڪنیـد ڪه " رهـا پارسـا " شخصیت اصلے رمان نیست! ) در کمال تعجب دیدم هیچ اعتنایی نکرد و با یه "عهه! ولم کن " از کنارم رد شد نمیدونم چرا خیلے نگران شدم و مشکوک! ولے نگرانیم بیشتر از شک بود! به رفتاراش،به کاراش، متعجبِ به سمت اتاقم حرکت کردم همونطور باخودم کلنجار میرفتم که صدایی باعث شد بایستم و ناخودگاه گوشم بره سمت اون صدا!! صدایی که باعث شد کنجکاو بشم درصورتے ڪه من همچین آدمے نبودم.. و گوش نمےایستادم.. صدایے که از توے اتاق اقاے حسینے میومد و ظاهرن خودش درحال صحبت بود.. نمیدونم چه حکمتے بود ولے دل و زدم به دریا و تمرڪز کردم ببینم چےمیگه!!! +یعنےچے ڪه نشد،من نمیدونم هرجورے شده میخوام ازت..فهمیدی؟؟ - .... +سحر برو نمیشه و نشد نداره.من نمیفهمم این چیزارو.. ‌-.... دادی زد باحرف بعدش من از پشت در هینے کشیدم و دستم و گزاشتم رو دهنم!! از شانس بدم همون موقعه هم آقاے مرادی و چند تا پرستار وارد ورودی بخش شدن و سریع خودمو جمع و جور کردم ولے خداروشکر متوجه نشدن! عههه همیشه اینجا خلوت بوداا اونجا نموندم و به راهم ادامه دادم، و مدام تو فکرحرف حسینے بودم و هیچ جوره تو کتم نمیرفت! یعنے چے؟! برای هزامین بار تو ذهنم اکو شد اون جمله " ندا با تو، روت حساب کردم سحر دیگه نگم!! اگه نشه اونے که میخوام خودت میدونے!! اینجا ببعد صدا مبهم بود و درست نشنیدم ولے انگار گفت: +از جونت سیر نشدی که؟ " چه اتفاقے داره میوفته رو واقعا نمیدونم و همینم اذیتم میکنه.. چرا ندا چیزی بهم نمیگهه..!! واقعا نمیفهمم! وارد اتاقم شدم و دروبستم.. امشب باید حامد میموند تا فردا اگه حالش خوب بود مرخص شه! باید شب میموندم پیش حامد اما دلم پیش راحیل و مهراد بود چرا این روزا اینطوری میگذره..چراا.. دلم گرفته بود و هنوزم دل نگران ندا!! خودکار روی میزمو گرفته بودم و باهاش ور میرفتم و توفکر اتفاقات اخیر بودم.. میخواستم زنگ بزنم به مهری واقعا خیلے زحمت کشید،خیلے شرمندشم مهرے مستاجرنشینمون بود و خیالم از بابت اینکه از بچه ها مراقبت میکنه جمع بود چون عاشق بچه بود ولے هنوز قسمت نشد مادر بشه! گوشیمو گرفتم، قفل " hamed " رو زدم و رفتم تو قسمت تماس دریافتے ها و روی اسم "mehri khanom " زدم و تماس وصل شد.. تو سومین بوق برداشت.. +سلام رهاجان،اقا حامد خوبن ان شاالله؟ -سلام مهری ببخشید واقعا زحمتت دادم،اره الحمدلله بهترن! +‌خداروشکر نه بابا این چه حرفیه رها.. -دیگه به هرحال شرمنده،قول میدم جبران میکنم برات! +ولکن این حرفارو..بگو ببینم ڪےمرخص میشن؟ با خنده گفت: +این بچه ها بدجوری بهونه میگیرنا! -ان شاالله اگه خدا بخواد فردا +خب خداروشکر -عزیز کاری نداری؟؟ +نه رها جان سلامت باشی -باشه پس خداحافظت،یاعلی +قربونت خداحافظ.. اینم از بچه ها.. انگار داشتم دونه دونه کارارو جمع و جور میکردم! ندارو چیکار کنم؟؟ دلم میخواد یه صحبت اساسی باهاش بکنم!! دوباره گوشیمو باز کردم و رفتم تو قسمت تماس ولے اینبار شماره ی ندارو گرفتم.. داشتم ناامید میشدم که سر بوق ششم جواب داد خانوم!! 💌] .. |ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️| @tasmim_ashqane 💥
- هَم‌قرار'
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #پارت‌قبل‌رمـانِ ســوســوے عشــق💕👆 |پـارتِ‌اولِ‌ رمانـ ـمـونـ😍👇🏻| https://
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ســوســوے عشــق💕👆 |پـارتِ‌اولِ‌ رمانـ ـمـونـ😍👇🏻| https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3972 ❤️ ۲۴ نویسنده: بابت دیر جواب دادنش و پنهون کاریاش عصبے شده بودم و خواستم یه جورے سرش خالے کنم که با لحن صداش کاملا منصرف شدم، نتونستم بد برخورد کنم!! +رها؟ -سلام،جان؟ +خواهری؟! -جانِ خواهری چیشده ندا؟! حرف بزن! صداش گرفته بود.. وقتے همدردے منو دید بیشتر تا اینکه سعے کنه خودشو آروم کنه و هرچے که باعث ناراحتیش میشه رو بریزه بیرون و دست از پنهون کاریاش برداره سریع به حالتی که انگار "هیچی نشد" برگشت.. لحن صداش محکم تر بود ولے دیگه گرفته نبود! اینهمه وانمود کردنش برای چیه!!!؟ کفری شدم و محکم تراز خودش گفتم: +میخوام ببینمت! بیا اتاقم! اونم یجایی توهمین ساختمون بود دیگه!! توهمین بیمارستان بهش فرصت حرف زدن ندادم و قطع کردم.. باید بدونم چه اتفاقی داره میوفته!! به یه ربع نکشید که در اتاق زده شد به هوای اینکه نداست خودم بلند شدم و رفتم درو باز کنم درو باز کردم و ندا تو چهار چوبه در ظاهر شد گرفته و غمزده بود اما وانمود میکرد که خوبه و هیچی نیست!! قاب زده بود اما خیلے ضایع بود برای من! یعنی من نمیفهمم حالش خوبه یا نه؟! درو بازتر کردم تا بیاد داخل! -بیاتو! درو پشت سرش بستم و رفتم روبروش دیگه از این کلافگے و سردرگمے خسته شده بودم دوتا بازو هاشو تو دستام گرفتم و انگار که اختیار دست خودش نباشه باهام همکاری میکرد! -چته ندا هان؟ چتهه!! حق و ندونسته و بےخبر از همه چے دادم به خودم که چرا نمیدونم! که چرا از هیچے خبر ندارم! هنوز عصبانیتمو کامل سرش خالی نکردم که به گریه افتاد و اشکاش میریخت: +اخههه چیکارم داری تو هاان؟ چرا ولم نمیکنییی چرا به حال خودم نمیزاریییم به هق هق افتاد: خس..ته..شدم..می..فهم..ی؟؟ خستهههه! بازم منو با حرکتش و رفتارش غافلگیر کرد! این ندا بود؟؟ بهت برم داشته بود واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم! به من چه ارتباطی داشت؟؟ سریع نشوندمش سر صندلی و گفتم آروم باشه! خودمم تلفن زدم آب بیارن!! آب و که خورد آروم تر شده بود! نشستم کنارشو دستاشو گرفتم تو دستم!! یه ترس عجیبی تو چشاش میخوندم که برای من قابل درک نبود! سریع دستشو از دستام بیرون کشید و بلند شد و فقط با یه جمله از اتاق بیرون رفت: " من برم، باید به بیمارا سر بزنم" یعنے چے این رفتاراش خداایاا دارمم دیوونه میشممم.. 💌] .. |ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️| @tasmim_ashqane 💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🌟•• مـٰآه شَهـریٖـور‌ پُراست از خاطِرآتِ عِشْـقـ ـ❤️∞ مَنـ ـ بـه جـٰآنِ تـا زنـدهـ باشـمـ🍃∞ عاشِـق شهریورمـ✨∞ #مهدی_اخوان_ثالث #روزتـون‌بـہ‌عشـق😍☀️ 🎈•• @TASMIM_ASHQANE
💚 تَصـور ڪن چـه جـٰآنـَم جـٰانَمٖـے مےگفـت •• زهـــرا [سـ]💚•• زمـآنـے ڪه🔅 پیغَمْـبـَر دسـتِ {مـ💕ـوݪآ} رآ گـرفـت بـآݪـا🍃 🍂•• @TASMIM_ASHQANE 💚
|❤️| مــاه بانـوے غزلـــ•🌙• اينــ نفســ گرمــ شـمـا بهـر هــر مــرد بسے جيـره مواجبــ دارد مجتـهـد نيستمــ امـا بـه يقينــ ميدانمــ ديدنــ روے شمـا سجده‌ے واجبــ دارد•😉• #شـاعـرنیمـچـه‌طلـبہ‌بــود•🙊‌• •🆔| @TASMIM_ASHQANE ••