eitaa logo
- هَم‌قرار'
1هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
452 ویدیو
27 فایل
• ﷽ ‌ ما آدمی‌زادهاۍ محتاطیم امّا در دل ڪورهٔ آتش، در میانهٔ برافروختگی‌های شعلھ .. #میم_عالی‌نژاد ــ ـ ڪانال‌ وقف مولا'عج ست‌. حذفِ‌نامِ‌‌نویسندگان، موردرضایت ‌نیست؛ به‌حرمت‌ِسورهٔ‌قلم. بهم وصل میشین: @Khadem_eshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
- هَم‌قرار'
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #پارت‌قبل‌رمـانِ ســوســوے عشــق💕👆 |پـارتِ‌اولِ‌ رمانـ ـمـونـ😍👇🏻| https://
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ســوســوے عشــق💕👆 |پـارتِ‌اولِ‌ رمانـ ـمـونـ😍👇🏻| https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3972 ❤️ ۲۴ نویسنده: بابت دیر جواب دادنش و پنهون کاریاش عصبے شده بودم و خواستم یه جورے سرش خالے کنم که با لحن صداش کاملا منصرف شدم، نتونستم بد برخورد کنم!! +رها؟ -سلام،جان؟ +خواهری؟! -جانِ خواهری چیشده ندا؟! حرف بزن! صداش گرفته بود.. وقتے همدردے منو دید بیشتر تا اینکه سعے کنه خودشو آروم کنه و هرچے که باعث ناراحتیش میشه رو بریزه بیرون و دست از پنهون کاریاش برداره سریع به حالتی که انگار "هیچی نشد" برگشت.. لحن صداش محکم تر بود ولے دیگه گرفته نبود! اینهمه وانمود کردنش برای چیه!!!؟ کفری شدم و محکم تراز خودش گفتم: +میخوام ببینمت! بیا اتاقم! اونم یجایی توهمین ساختمون بود دیگه!! توهمین بیمارستان بهش فرصت حرف زدن ندادم و قطع کردم.. باید بدونم چه اتفاقی داره میوفته!! به یه ربع نکشید که در اتاق زده شد به هوای اینکه نداست خودم بلند شدم و رفتم درو باز کنم درو باز کردم و ندا تو چهار چوبه در ظاهر شد گرفته و غمزده بود اما وانمود میکرد که خوبه و هیچی نیست!! قاب زده بود اما خیلے ضایع بود برای من! یعنی من نمیفهمم حالش خوبه یا نه؟! درو بازتر کردم تا بیاد داخل! -بیاتو! درو پشت سرش بستم و رفتم روبروش دیگه از این کلافگے و سردرگمے خسته شده بودم دوتا بازو هاشو تو دستام گرفتم و انگار که اختیار دست خودش نباشه باهام همکاری میکرد! -چته ندا هان؟ چتهه!! حق و ندونسته و بےخبر از همه چے دادم به خودم که چرا نمیدونم! که چرا از هیچے خبر ندارم! هنوز عصبانیتمو کامل سرش خالی نکردم که به گریه افتاد و اشکاش میریخت: +اخههه چیکارم داری تو هاان؟ چرا ولم نمیکنییی چرا به حال خودم نمیزاریییم به هق هق افتاد: خس..ته..شدم..می..فهم..ی؟؟ خستهههه! بازم منو با حرکتش و رفتارش غافلگیر کرد! این ندا بود؟؟ بهت برم داشته بود واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم! به من چه ارتباطی داشت؟؟ سریع نشوندمش سر صندلی و گفتم آروم باشه! خودمم تلفن زدم آب بیارن!! آب و که خورد آروم تر شده بود! نشستم کنارشو دستاشو گرفتم تو دستم!! یه ترس عجیبی تو چشاش میخوندم که برای من قابل درک نبود! سریع دستشو از دستام بیرون کشید و بلند شد و فقط با یه جمله از اتاق بیرون رفت: " من برم، باید به بیمارا سر بزنم" یعنے چے این رفتاراش خداایاا دارمم دیوونه میشممم.. 💌] .. |ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️| @tasmim_ashqane 💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🌟•• مـٰآه شَهـریٖـور‌ پُراست از خاطِرآتِ عِشْـقـ ـ❤️∞ مَنـ ـ بـه جـٰآنِ تـا زنـدهـ باشـمـ🍃∞ عاشِـق شهریورمـ✨∞ #مهدی_اخوان_ثالث #روزتـون‌بـہ‌عشـق😍☀️ 🎈•• @TASMIM_ASHQANE
💚 تَصـور ڪن چـه جـٰآنـَم جـٰانَمٖـے مےگفـت •• زهـــرا [سـ]💚•• زمـآنـے ڪه🔅 پیغَمْـبـَر دسـتِ {مـ💕ـوݪآ} رآ گـرفـت بـآݪـا🍃 🍂•• @TASMIM_ASHQANE 💚
|❤️| مــاه بانـوے غزلـــ•🌙• اينــ نفســ گرمــ شـمـا بهـر هــر مــرد بسے جيـره مواجبــ دارد مجتـهـد نيستمــ امـا بـه يقينــ ميدانمــ ديدنــ روے شمـا سجده‌ے واجبــ دارد•😉• #شـاعـرنیمـچـه‌طلـبہ‌بــود•🙊‌• •🆔| @TASMIM_ASHQANE ••
هدایت شده از - هَم‌قرار'
••|بریـݦ ښــرآݟ ڔݥــاݩــمـۅنـــ؟!😎|••
- هَم‌قرار'
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #پارت‌قبل‌رمـانِ ســوســوے عشــق💕👆 |پـارتِ‌اولِ‌ رمانـ ـمـونـ😍👇🏻| https://
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ســوســوے عشــق💕👆 |پـارتِ‌اولِ‌ رمانـ ـمـونـ😍👇🏻| https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3972 ❤️ ۲۵ نویسنده: دیگه ندارو ندیدم.. نمیدونم چرا کمتر مےدیدیم همو کمتر حرف میزدیم باهم پُرِ حرف بودیم اما رو دررو شدن های یهویے مون پراز سکوت بود کمتر بیمارستان میومد کمتر و کمتر و کمتر... همچے به یکباره جورے جور شد که رابطمون دیگه به گرمے قبل نبود مرخصی های ساعتے و روزانش دادِ مسئول شیفت رو در اورده بود!! هرموقع میدیدمش انگار میخواست از زیر نگاهام در بره! حامدهم دیگه مرخص شده بود راحیل و مهرادم که بگم خدا چیکارشون نکنه از سر کول حامد بالا میرفتن و حامدم سرخوش تر از همیشه.. ... با صدای آلارم گوشیم ازخواب پاشدم نگاهم به ساعت افتاد که ۵:۳۰ رو نشون میداد آروم از رو تخت پاشدم و اول از همه رفتم تو اتاق بچه ها.. ناز خوابیده بودن.. نزدیک شدم و پتوے تقریبا کلفتے رو روشون دادم زیرلب "قربونتون بره مامان" رو به زبون اوردم... دستی بر روی سر مهراد کشیدم و اومدم بیرون سمت شیر آب رفتم تا وضو بگیرم،نماز بخونم تو تاریکی سایه یه نفرو دیدم.. دلم خالی شد اصلا فرصت تامل به خودم ندادم و جیغ کوتاهے کشیدم تا برگشتم دیدم حامده!! حالا حامد تو چهار چوب در ایستاده بود و دست به سینه تکیه داده بود به درو میخندید کفرے شدم از خندش که باعث شد خندش جون بگیره +که سایه ی منم ترس داره!! حق به جانب حرف زد و نتونستم جبهه بگیرم.. خندم گرفته بود ولے از حرص دندون قروچه ای رفتم و به کارم ادامه دادم.. داشتم وضو میگرفتم ڪه اومد کنارم گفتم: -برو کنار اول من وضو بگیرم با صدای مردونش گفت: +ڪه من برم کنار؟! این حرفش مواجه شد با اب پاچیدن روم رفتم عقب تر و دست به کمر خیلی خونسرد گفتم: -اول صبحموکه هست صورتمم که شستی حالا وضوتو بگیر بزار ماهم وضومونو بگیریم.. خندید و حرفی نزد وضو گرفت و منم وضو گرفتم.. تا برم تو اتاق رو به قبله ایستاده بود و الله اکبرش و گفت..منم سجاده رو پهن کردم و پشتش ایستادم و نمازمو خوندم بعد نماز داشتم تسبیح میزدم که برگشت طرفیم و با خنده مهربونش " قبول باشه " رو از دهنش شنیدم چیزی نبود اما دلم پر آرامش شد... امروز شیفتم بود و باید میرفتم بیمارستان!! صبحونه رو چیدم رو میز و چند تا لقمه ایستاده خوردم و از حامد که میگفت بشبن بخور بعد برو خدافظے کردم و گفتم: "دیرم شد" بلند شد و سوئیچ و از روی میز گرفت اومد دنبالم گفت: "پس صبر کن برسونمت!" - "نه دیرت میشه..من خودم میرم!" " ای بابا رهاا یه لحظه وایسا گفتم میرسونمت عه!! " تموم حرفامون همین قدر بود و تصمیم گرفتم برسونه منو!! ماشین داشتم اما خیلی کم پیش میومد باهاس برم بیمارستان..." بچه هاهم که روزایی که شیفتم بود مهری زحمتشو میکشید.. بچه هاهم بهش عادت کرده بودن و بهونه نمیگرفتن نشستم تو ماشین و اونم درو باز کرد و ریموت زد و اومدو تو ماشین نشست!! ماشین و روشن کرد و حرکت کردیم.. داشبورت و زدم و چند تا برگه و خودکار موجود توشو گرفتم و گذاشتم تو کیفم!. عادتم بود خودکار و کاغذ همراهم باشه.. رسیدیم و میخواستم پیاده شم که... 💌] .. |ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️| @tasmim_ashqane 💥
••💌•• ممنـون از توجـه قشنگـتـونـ ـ❤️∞ و انرژے هاے قشنـگ مشـنگ تونـ ـ✨ ••رمـٰآنـ تصـمـیم عاشقـانـہ رو ایـنـجآ بخـونیدا😍👇🏻 @ROMAN_TAS 💜 😍 🌙• @ASHEGHANEH_HALAL
••تـآ بےنهـآیتـ❤️∞ مهـدے جــآنـ!✨ مـٰآ بَـرآن عهـد ڪه بَستـیـٖم، بـرآنـیـم هَنـوز🍃 🌤 😍🎈 ☀️•• @TASMIM_ASHQANE
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉 🎉 🎉 🎉 #عیدانهـ فراواݧ شُد تا بـــ😍ــاد چنین بادا #عیــــــدتــــــوݧ‌مبــــارڪ🎈 ••ان شاالله عیدی‌تونو از دست مولا بگیرین🍃 🎉 🎉 🎉•🆔| @tasmim_ashqane •• 🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉