فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{ ✨}
مــن به قُربآنِـ ـ خـُـدا
چون که مــرا غمگین دید🙁
بهــر خوشـحالـ😍ـی من
در دلم انداخت |ت|ُ را...♥️
#گیـفگوگولے•😍•
•🆔| @tasmim_ashqane ••
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#پارتقبلرمـانِ
ســوســوے عشــق💕👆
|پـارتِاولِ رمانـ ـمـونـ😍👇🏻|
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3972
#رمانجذابِ
#سوسویعشق🍃
#پارت۲۱
نویسنـده: #مائدهعالےنژاد☺️
آقای حسینی با تقه ای به در وارد بخش شد..
از قبل با هم آشنا بودن و با احوال پرسی آقای حسینی باهم گرم گرفتن..
تو این چند ثانیه فقط یچیز به خودم گفتم:
" نه دیگه این باید گزارش بشه! "
تک خنده ای به خیال خودم زدم، انگار دنبال سوژه میگشتم تا گزارش تحویل بدم به آقای مرادی!
هنوز طعنه و کنایه هاشو یادم نرفته بود!
بجای اینکه من از دستش شکار باشم این آدم حساب نمیکنه مارو!!
مثلا منم تو اتاق بودم!
رفتم پیش حامد کنار تخت نشستم
همزمان با نشستنم گفتم:
" سلام اقای دڪتر!! ، خوب هستید الحمدلله؟! "
با یه احوال پرسی ساده و طعنه کنایه قاطی شده بود لحنِ صدام!!
با حرفی که زد یخ کردم!
انگار یه سطل آب سرد و روم خالی کردن!
اصلا فکرشم نمیکردم چنین چیزیو به زبون بیاره!
چه آدمیه!!!
میدونست اینقدر مغرور هستم که اینجا و اینجوری چنین چیزیو بازگو نشه!!
+سلامت باشین!! ولی فکر کنم الان بجای اینکه بفکر حال بنده باشین، بفکر حال خودتون باشید که تازه از روتخت بلند شدین!!
اخمی کردم و سریع به قیافه ی اخموی حامد نگاه کردم که روشو از حسینی گرفت و اورد سمت من!!
وای خدااا
حالا چی بگم؟!
مثلا میخواستم از زیر جواب تب کردنای راحیل در برم بدتر شد رفت!!
به چشای منتظرش لبخند مصنوعی ای زدم که خودم حالم بهم خورد!!!
فکر کن لب و دهن به طرز مسخره ای وا بشه!!
عه عه!!
برای چند ثانیه جو تو سکوت بدی رفت!!
حالا منم از این سکوت استفاده کردم و متمرکز دنبال جواب قانع کننده ای میگشتم
فضا از این سکوت بدجوری سنگین شده بود
من نمیدونم چرا حسینی لال مونی گرفت!!
سریع به حرف اومدم تا مثلا حرفهای حسینی رو ماست مالی کنم که ای کاش اصلا به حرف نمیومدم!!
زدم بدترش کردم..
+اومم چیزه، حامد راستی حاج رحیم سلام رسوند!! چشامو بستم و تندتند پشت هم کلمه هارو کنار هم میچیدم!
... چیزی از وضعیتت نگفتم، گفتم پیرمرده بنده خدا گناه داره، تنهایی اونجا نگران میشه...
حتما باید باهم بریم بهش سر بز...
+میشه از حاج رحیم حرف نزنی؟!
بس کن رهاجان
با صدای حامد به ادامه ی حرفام خاتمه دادم
نزاشت بقیه حرفمو بزنم که باز خوب شد نزدم!!!
پیش حسینی یه ذره آبرو هم نموند واسم لعنتی!!
همین مونده اینو سوژه کنه!!
اقای حسینی ساکت نموند و به حرف اومد:
با پوزخند کم رنگی که گوشه ی لبش نشسته بود گفت:
حامد خان! از این اتفاقا زیاد داریم
گاهی همراه از حال میره
گاهی بیمار..
( با اشاره به من )
و گاهی دکتر
نه دیگه!!
این دیگه خیلی بی احترامی بود!!
دندون قروچه ای رفتم و خواستم جوابشو بدم که حامد زود تر در جواب حرفش گفت:
+ببخشید فربُدخان(اسم کوچیک حسینی)
فکر میکنم منصب تو توی این بیمارستان بالاتر از اینهاست که راه به راه داری از حال رفتن و نرفتنِ اشخاص رو میسنجی!
با یه مکث ادامه داد!
خیلی خوب آمار داریا!!
محکم و با جدیت گفت:
بهتره شخصیت خودتو حفظ کنی!!
من که تا الان سکوت کرده بودم و به جواب حامدم و واگنش حسینی دقت میکردم
کلی ذوق ڪردماا ولی چهرم آثاری از ذوق کردن نداشت!!
تو دلم غبطه خوردم به داشتن حامدم!
با این وضعیتش، میدونستم حرف زدن هم براش یخورده سخته باز اینطور سرزنده بنظر میاد..
با اینکه میدونم یکم ازم دلخوره باز...
حسینی که مونده بود چه جوابی بده راشو کج کرد و با خدافظی رفع زحمت کرد...
من که تا اونموقعه روبروی حامد کنار تخت ایستاده بودم اومدم نشستم روی صندلی کنار تخت..
میدونستم الان دیگه باید جواب پس بدم!!
حداقل خوب شد در حضور حسینی بازخواست نشدم الان هیچی!!
با حرفی که حامد زد باز متعجب بهش خیره شدم!!
این چه سوالی بود؟!
دستمو گرفت تو دستاشو بهم گفت:
+نگام کن!
نگاش کردم که بی مقدمه گفت:
+بهم بگو!!
-چی؟!
+کدوم دکتر جراحیمو به عهده داشت؟
عملم دست کی بود؟!
دست تو؟
نه میخواستم بگم نه! و نه میخواستم بگم اره!
نگاهمون بهم گره خورده بود و دستای سردم تو دستای حامد بود..
با نگاه مطمئن و آرومش زل زده بود بهم و منتظر جواب بود!
و شاید این بود #سوسویعشقے که هردوتامون خیلی خوب ازش خبر داشتیم..❤️
💌] #ادامـهدارد..
|ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️|
@tasmim_ashqane 💥