حالا که سرد و گرم روزگار را...
کم و بیش چشیدهام!
حالا که به کم و زیادِ آرزوهایم...
رسیدهام!
حالا که نامهی عملم...
خطخطیهایش زیاد شده...
اگر یک فرصت به من بدهی...
فقط یک خواهش دارم!
به عظمت و بزرگیات قسم که...
این چند صباحِ دیگر ما را هم...
با حسین و...
کربلا رقم بزنی!
لیلی زیر درخت انار نشست...
درخت عاشق شد، گل داد سرخِسرخ!
گلها انار شدند،هراناری هزار دانه داشت.
دانهها عاشق بودند ، بیتاب بودند...
توی انار جا نمیشدند. انار کوچک بود.
دانهها بیتابی کردند. انار ترک برداشت
خون انار روی دست لیلی چکید...
لیلی، انارِ ترک خورده را خورد.
مجنون به لیلیاش رسید.
خدا گفت:
راز رسیدن همین است !
کافیست انار دلت ترک بخورد.
ــــــــــــــــــــــــ ✨🧡 ـــــــــــــــــــــ
تقریبا ۴۲ شب دیگه محرمه، الان تو هیئت نشستیم :)) داریم برای آقا عزاداری میکنیم♥️
#دست_مارا_به_محرم_برسانید_فقد✋🏼