eitaa logo
خورشید| نوشته‌های تقی دژاکام
469 دنبال‌کننده
140 عکس
7 ویدیو
0 فایل
خبرنگار؛ عا‌شق زیارت و کتاب و موسیقی و باران و گنجشک ارتباط با مدیر کانال با شناسهٔ: @Dejakam
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ راز سربلندی جلال چه بود؟ سه‌چهار روز دیگر درست یکصدمین سالروز میلاد جلال آل احمد نویسنده، مترجم، روشنفکر و اندیشمند بزرگ ایرانی است؛ مردی که اوج و فرودها و به تعبیر بهتر فرودها و اوج‌های بسیاری را در زندگی تجربه کرد. او در گرداب‌های بزرگ سیاسی و اجتماعی بزرگی در عمر کوتاه ۴۶ساله خود وارد شد و شگفت اینکه از همه آنها سربلند و پیروز بیرون آمد. برای کم کسانی دست می‌دهد که هم وارد میدان‌های خطیر متعدد بشوند و هم از همۀ آنها روسپید بیرون بیایند. و جلال یکی از شاخص‌ترین این آدم‌ها بود. البته هستند بسیاری که از خوفِ خراب‌کردن یا خراب‌شدن اصلاً وارد میدان‌های مهم نمی‌شوند و خطر نمی‌کنند. فرقی هم نمی‌کند که روشنفکر باشند یا مذهبی، سلبریتی باشند یا مدیر و مسئول، روحانی باشند یا دانشجو؛ آنها کنج عافیت می‌گزینند و هیچ دیکته‌ای نمی‌نویسند و بهتر بگویم هیچ غلطی نمی‌کنند و در نتیجه هیچ غلطی هم ندارند! اما جلال این‌گونه نبود. خودش در رمان «نون والقلم» که مانیفست و مرامنامه یک انسان آرمانی و یک روشنفکرِ تراز است، از قول شخصیت اول کتابش میرزا اسدالله می‌نویسد:  - حیف! حیف که این تن بدهکار است. فکر می‌کردم اگر این تن بدهکار نبود؛ بدهکار این همه نعماتی که حرام می‌کند، چه راحت می‌شد کنار نشست و تماشاچی بود و خیال بافت و به شعر و عرفان پناه برد. اما حیف که جبران این‌همه نعمت، به سکون ممکن نیست... جبران هر کدام از این نعمات را باید به عمل کرد نه به سکون؛ سکون و سکوت جبران هیچ چیزی را نمی‌کند... نفرت دارم؛ بد جوری هم دارم. من نفس نفرتم، نفس نفیِ وضعِ موجودم، و ناچار بایست نفس قیام هم باشم... وقتی از جایت تکان نخوردی، کمترین نتیجه‌اش این است که نجیب می‌مانی مثل پیرزن‌ها! جلال، فرزند یک عالم بزرگ و پسرخاله یک مجاهد نستوه [آیت‌الله طالقانی] بود، اما احساس کرد شرایط کشور اقتضای اعتراض و کار سیاسی دارد و پرسروصداترین حزب سیاسی وقت [حزب توده] محمل کنش سیاسی جلال شد. اما در همان حزب هم هیچ‌گاه سرسپرده مرکزیت نشد و به هر خطا و اشتباه آنها انتقاد و اعتراض کرد و کار به انشعاب و بعد کناره‌گیری کشید. او در حوزه دین هم وارد شد و حتی مدتی به نجف و حوزه علمیه نجف رفت و طلبگی کرد و پای درس بزرگان وقت نشست، اما به مرور نسبت به برخی موضوعات مسئله‌دار شد و از آنجا و آنها هم کناره گرفت تا اینکه با بزرگمردی چون «آقا روح‌الله خمینی» آشنا شد و دین را و تعالی را در چهره و مرام او یافت و مریدش شد و دوباره به واجبات شرعی التزام پیدا کرد و به نمازخواندن برگشت و به حج رفت و آن نامۀ نغز سیاسی – عاشقانه را از مکه برای امام نوشت: - آیت‌اللها! وقتی خبرِ خوشِ آزادی آن‌‎حضرت، تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظرالپرواز(!) بودند به سمت بیت‌الله. این است که فرصت دست‌بوسیِ مجدّد نشد. اما این جا دوسه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم اگر آنها را وسیله‌ای کنم برای عرض سلامی بد نیست... خواستم این دو خبر را داده باشم... دیگر این که [کتاب] «غرب‌زدگی» را در تهران قصد تجدید چاپ کرده بودم با اصلاحات فراوان. زیر چاپ جمعش کردند و ناشر محترم متضرر شد. فدای سر شما. دیگر اینکه طرح دیگری در دست داشتم که تمام شد و آمدم، درباره نقش روشنفکران میان روحانیت و سلطنت. و توضیح اینکه چرا این حضرات همیشه در آخرین دقایق، طرفِ سلطنت را گرفته‌اند و نمی‌بایست. اگر عمری بود و برگشتیم تمامش خواهم کرد و به حضرتتان خواهم فرستاد. علل تاریخی و روحی قضیه را گمان می‌کنم نشان داده باشم. مقدماتش در «غرب‌زدگی»ِ ناقص چاپ اول آمده... بدین‌ترتیب است که جلال از وارد شدن به هیچ میدانی نترسید و در تک‌تک آنها درست و هوشمندانه و با بینش عمیق موضع گرفت و اعتراض کرد و مناسبات را به هم زد و بیرون آمد و سر آخر هم به درست‌ترین موضع حق پایبند ماند تا زمان مرگ زودرس و تلخش. *** اول سال هم نوشتم که خیلی دوست داشتم امسال به مناسبت صدمین زادروز جلال، از لحاظ فرهنگی بیشتر به او پرداخته می‌شد. که متأسفانه نشد! اما خیلی دوست دارم در همین ماه‌های باقیمانده از سال خورشیدی جاری، به این وجه از زندگی جلال بیشتر و عمیق‌تر پرداخته شود که در جلال چه بود که در هر میدانی که وارد شد برخلاف بسیاری از دوستان و همراهانش، سربلند بیرون آمد. اگر به این سؤال خوب و دقیق پاسخ دهیم، هم می‌توانیم بفهمیم کسانی که امروز خراب شدند از سوپرانقلابی‌های پشیمان تا روحانیان واداده تا شهره‌های بند به آب‌داده چه چیز یا چیز‌هایی نداشتند که به این فلاکت امروز افتادند و در عین حال، تابلویی است در جلوی روی همه ما تا بدانیم تا با داشتن چه چیز یا چیز‌هایی می‌توان در راه حق، پایدار و ثابت‌قدم باقی ماند و منحرف و پشیمان نشد و روسپید ماند. به نظر شما آیا رسانه‌های ما به این موضوع جالب و مبتلابه خواهند پرداخت؟ متن کامل در: http://www.javann.ir/0052Nb @tdejakam
جرم: تغییر عقیده؛ ارتداد! از: سید احمد خویی
✳️ جرم: تغییر عقیده! ارتداد! پروانه معصومی، چند صباحی را با شما گذراند، در کنار شما شغل حرفه‌ای سینما را پی گرفت، انقلاب اسلامی که شد، زوایای فرهنگی پنهان ایران که با اسلام‌ستیزی پهلوی به گوشه‌ای افکنده شده بود بر او پیداتر شد؛ او به مرور زمان باور و عقیدۀ خود را تغییر داد. کم‌کم از جمع‌های فاسد و پر از فحشا و فساد شما دوری گزید و به شمال کشور رفت و در آرامش، به تکامل انسانی خود پرداخت و اگر لازم دید، در محیط مناسب به سینما و تلویزیون بازگشت. این جرم او بود: در گلّه نبودن، اطاعت نکردن، پیروی نکردن، ارتداد نسبت به کلونی کفر و شرک و فحشا و فساد شما. اما شما در حالی که در خانه شراب می‌خوردید و در کاسبی بیرون به اسلام و انقلاب در زبان تعظیم می‌کردید به او افترای ریا زدید و گفتید او سمت باد است، با جوهرۀ خودتان سنجیدید و خود را در آینه دیدید. مادامی که حس کردید جمهوری اسلامی بر بقاست تعظیم کردید و به محض وزش نسیمی فریبکار که نوای سقوط جمهوری اسلامی می‌داد بند خود را با تمام سخافت به باد دادید. حالا نه احترام نان و نمک گذشته‌ای که با او خوردید را نگاه می‌دارید، نه احترام متوفی را، و نه احترام خانواده و مجلس او را ... سخنرانی می‌کنید که «هر کس با مردم ( بخوانید با ما ) نبود، تشییعش کم جمعیت است». تو نگو که او اصلا نه خود احتیاج به حضور گلّۀ خدانشناس بر سر مزار پاکش دارد و نه نزدیکانش با فکر اومانیستی و آبادی دنیا، مقدّمه می‌چینند و لابی می‌کنند که نمایش جمعیت بدهند و نه من علاقه‌مند به او تشکر و قدردانی و فاتحه و قرآنم منوط به حضور بر سر مزار او می‌دانم. که هیچ‌کدام از شما در اوج هنرتان نتوانستید به گرد جمعیت عظیم تشییع مرحوم "مرتضی پاشائی" هم برسید! تا برتری بارزی برای خود ثبت کنید! مرحومه پروانه معصومی نیز، به خوبی با عقل و هنر تهی شما آشنا بود و نه او، نه خانواده و نه علاقه‌مندانش این مسلک تهی و نمایشی را هرگز ارزش ندانستند. حماسه اگر خواستید، یک بار دیگر عظیم‌ترین ، وسیع‌ترین و تاریخی‌ترین تشییع بشریت در دو کشور همسایه و در صدها شهر را یک بار دیگر مرور کنید. عکسهای قدیم و جدید او را می‌گذارید که قدیم چنان بوده و جدید چنان، گوئی تغییر ذاتا جرم است! این هم لطف خدا به اوست که سربلند نزد خدا وارد بشود و گناهان پنجاه سال پیش او را شما با اشتیاق بشویید و گناهان او هم به نام شما نوشته شود و به جای او هیزم جهنّم بشوید. خداوند به کسی که به سوی او می‌رود وعده داده هیچ نگران نباشد! گویا عملیات سبک کردن گناهان او همین امروز آغاز شده است. شما دروغ گفتید که به باورها، تغییرها، فکرها به‌طور یکسان احترام می‌گذارید ... دروغ گفتید تا مردم را به باورهای دیگری غیر از اسلام فرا بخوانید و فرهنگ و تمدن را نابود کنید، اما حالا که کسی به اسلام بر می‌گردد به وحشیانه‌ترین وجه به او حمله می‌کنید. اسلام از اول نیز نگفته بود هر باوری مساوی باور دیگر، دانا، مساوی با جاهل، یا طیّب، مساوی خبیث است. اسلام با مردم صادق بود و باور را به دین در برابر کفر و مرزهای الهی و غیر الهی تقسیم کرده بود و کفّار را شایستۀ حذف و مبارزه دانسته بود ... رحم الله من يقرأ الفاتحة مع الصلوات روحش شاد و یادش گرامی باد @ahmadkhoei
این یادداشت امروز به مناسبت یکصدمین زادروز جلال آل احمد در خبرگزاری ایسنا منتشر شده است؛ با این نشانی: https://www.isna.ir/news/1402091107547 @tdejakam
✳ مردی که جلال آل قلم شد... - بخش اول  جلال آل احمد که این‌روزها یکصدمین زادروزش را می‌گذرانیم، مردی با توانمندی‌های فراوان بود؛ هم نویسنده بود، هم مترجم، هم داستان‌نویس، هم استاد دانشگاه، هم منتقد ادبی و سینمایی، هم سیاستمدار و فعال حزبی و خلاصه به چندین هنر آراسته بود. اما در روزگاری که او حسابی شهرتی به‌هم زده بود و ناشران کتاب و صاحبان مجلات و مطبوعات مختلف برای گرفتن مطلب از او سرودست می‌شکستند، او هیچ‌گاه دست‌وپایش را و خودش را گم نکرد و حرمت قلمش را نگه داشت و آن را نه به ثمن بخس که اصلاً به هیچ بهایی حتی به بهای هو شدن از سوی روشنفکران و هم‌حزبی‌ها و هوادارانش نفروخت.   ممکن است اشتباه کنم اما به نظر نگارنده هیچ نویسنده مشهوری در دوران معاصر به اندازه جلال به «قلم» و «حرمت قلم» توجه نداشته و در این باره قلمفرسایی و سخنرانی نکرده است. حتی یکی از معروفترین رمان‌هایش «نون والقلم» است که شاید بتوان آن را به عنوان نوعی مانیفست و مرامنامه نویسندۀ مسئول، تراز و آرمانی معرفی کرد.   شاید تکان‌دهنده‌ترین هشدارهایی که برای یک نویسنده بتوان گفت، همین عباراتی باشد که جلال در این رمان آورده است. اگر نویسنده و روزنامه‌نگار و خبرنگارید یا مشاغلی از این دست دارید، لطفاً کمی بیشتر از معمول به این عبارات توجه کنید:  - همه حرف و سخن‌های عالَم از همین سی‌ودو تا حرف درست شده است؛ به هر زبان که بنویسی اصل قضیه فرق نمی‌کند. هر چه فحش و بد و بیراه هست، هر چه کلام مقدس داریم – حتی اسم اعظم خدا – همه‌شان را با همین سی‌‍‌‌ودو تا حرف می‌نویسند. می‌خواهم بگویم مبادا یک وقت، این کوره سوادی که داری جلوی چشمت را بگیرد و حق را زیر پا بگذاری. یادت هم باشد که ابزار کار شیطان هم همین سی‌‍ودو تا حرف است، حکم قتل همه بیگناه‌ها و گناهکارها را هم با همین حروف می‌نویسند. حالا که این طور است مبادا قلمت به ناحق بگردد و این حروف در دست تو یا روی کاغذت بشود ابزار کار شیطان. در «رسالۀ پولس رسول به کاتبان» هم آورده است:  - زینهار تا «کلام» را به خاطر«نان» نفروشی و روح را به خدمت جسم در نیاوری. به هیچ قیمتی -گرچه به گرانی گنج قارون- زرخرید انسان مشو. اگر می‌فروشی همان به که بازوی خود را، اما قلم را هرگز. در کلام خود عزاداران را تسلا باش، ضعفا را پشتوانه و ظالمان را تیغِ رو در رو.  او در جای دیگر این «به هیچ قیمتی» را بیشتر توضیح می‌دهد و نشان می‌دهد که خیلی بالاتر و والاتر از این‌ها می‌اندیشد؛ فروختن قلم برای خیلی خیلی کمتر هم در قاموس او ممنوع است. او می‌گوید حتی برای اینکه دل کسی را به دست بیاوری هم ننویس چه رسد که بخواهی که به زبان امروز شهره و سلبریتی و شاخ فضای مجازی بشوی:  - من دست کم خودم می‌دانم که با این قلم جوری تا نکرده‌ام که دل کسی را به دست بیاورم، چه رسد به «وجاهت ملی». من زده‌ام و خورده‌ام و با این زد وخورد، دست کم خودم را نیز نگه داشته‌ام؛ بی هیچ منتی بر احدی.  و در «کارنامۀ سه‌ساله» باز هم در این‌باره تلنگر می‌زند و مخاطب را به فکر و تأمل وامی‌دارد:  - «قلم» این روزها برای ما شده یک سلاح. و با تفنگ اگر بازی کنی، بچۀ همسایه هم که به تیر اتفاقی‌اش مجروح نشود؛ کفترهای همسایه که پر خواهند کشید... و بریده باد این دست اگر نداند که این سلاح را کجا به‌کار باید برد.  در «غرب‌زدگی» به نقش قلم‌های روشنگر اشاره می‌کند و در این زمینه، با هشیاری قلم یک مرجع بزرگ تقلید را مثال می‌زند:  - می‌بینیم که اسلام چقدر قدرت دارد که با یک قلم میرزای شیرازی، امتیاز تنباکو لغو می‌شود و در اینجاست که غرب خود را در خطر می‌بیند و به خاطر همین مشروطه را بنا کرد و ضد مشروعه نشان‌داد و عده‌ای را سرگرم مقارنات و نجاسات. و در «یک چاه و دو چاله» همین شیوه را به عنوان یک دستورالعمل سیاسی – اجتماعی توصیه می‌کند:  - در دنیای سیاست و اجتماع، فراوان شده باشد تا فلان نطربوق از آن به جایی برسد... اما یک نردبان همیشه یک نردبان است و تو که آن را به سینۀ دیواری نهاده‌ای، می‌توانی پایش را بکشی و آن را که سوار است به زمین بکوبی. @tdejakam
✳ مردی که «جلال آل قلم» شد... - بخش دوم و آخر جلال این توصیه‌ها و سفارش‌ها را فقط روی کاغذ نیاورد و پشت تریبون مطرح نکرد؛ او در عمل دقیقاً همین‌گونه زیست و عمل کرد و راز اینکه امروز روشنفکران پس از آن‌همه تجلیل‌ها و بزرگداشت‌ها، بشدت به او می‌تازند همین است که او با قلم و زبان تیز و صریحش فقط حق گفت؛ حتی وقتی که اشتباه کرد و فقط حق گفت وقتی که با صراحت از اشتباهاتش در عرصه دین و سیاست برگشت.     آیا آنچه از او درباره قلم خواندیم، کافی نیست که رهبر فرزانه انقلاب او را «جلال آل قلم» بخواند؟ آنجا که نوشت: جلال آل احمد جریان روشنفکری اصیل و مردمی را از غربت در آورد و افزود: بهترین سال‌های جوانی‌ام با محبت و ارادت به آن «جلال آل قلم» گذشته است.   امروز، جلال یک الگوی فراموش‌شده و مغفول در بین بسیاری از نویسندگان و روزنامه‌نگاران و اهل قلم ماست. اتفاقاً رهبر انقلاب در پایان همین متنی که درباره جلال نوشته‌، ازین بابت گلایه می‌کند و می‌نویسد:   - مسکوت ماندن جلال، تقصیر شماست؛ شمایی که او را می‌شناسید و نسبت به او انگیزه دارید. از طرفی مطهری و طالقانی و شریعتی در این انقلاب، حکم پرچم را داشتند. همیشه بودند. تا آخر بودند. چشم و دل «مردم» (و نه خواص) از آنها پُر است. و این همیشه‌بودن و با مردم‌ بودن، چیز کمی نیست. اگر جلال هم چند سال دیگر می‌ماند... افسوس. @tdejakam
این یادداشت در صفحات اول و دوم شماره امروز دوشنبه ۱۳ آذرماه ۱۴۰۲ در منتشر شده است. @tdejakam
✳ چگونه فاتحه جنبش دانشجویی خوانده شد؟ - بخش اول یک - درست از همان اوایل پیروزی انقلاب اسلامی، عده‌ای نفهم یا مغرض معتقد بودند که حالا دیگر فقط روحانیان باید در سیاست ورود کنند و دانشجویان باید از دخالت در سیاست بپرهیزند. آنان این نگاه غلط خود را در اینجا و آنجا مطرح هم می‌کردند و در تنور آن می‌دمیدند. خبر که به امام خمینی رسید، ایشان با چنان قوت و قدرتی در مقابل این نظر موضع گرفتند که تا سال‌ها چنین صدایی از آنان برنخاست. ایشان فرمودند: «این یک توطئه‌ای است که می‌خواهند همان‌طوری که در صد‌ها سال توطئه‌شان این بود که باید روحانیون و مذهب از سیاست جدا باشد و استفاده‌های زیاد کردند و ما ضرر‌های زیاد از این بردیم و الآن هم گرفتار ضرر‌های او هستیم. حالا دیدند آن شکست خورد، یک نقشه دیگر کشیدند، و آن این است که انتخابات حق مجتهدین است، انتخابات یا دخالت در سیاست حق مجتهدین است! دانشگاهی‌ها بدانند این را که همان طوری که یک مجتهد در سرنوشت خودش باید دخالت کند، یک دانشجوی جوان هم باید در سرنوشت خودش دخالت کند. فرق مابین دانشگاهی و دانشجو و مثلاً مدرسه‌ای و این‌ها نیست، همه‌شان با هم هستند. اینکه در دانشگاه رفتند و یک همچو مطلبی را گفتند، این یک توطئه‌ای است برای اینکه شما جوان‌ها را مأیوس کنند. بیدار باشید! توجه کنید! این‌ها با توطئه‌هایشان می‌خواهند کار را انجام بدهند، نمی‌توانند با دخالت نظامی کار بکنند، این‌ها می‌خواهند با شیطنت‌هایشان کار خودشان را انجام بدهند. آن وقت شیطنت این بود که سیاست از مذهب خارج است و بسیار ضرر به ما زدند و ما بسیار ضرر خوردیم و آن‌ها هم بسیار نفع بردند. این مطلب شکست خورده. حالا می‌گویند که سیاست حق مجتهدین است، یعنی در امور سیاسی در ایران پانصد نفر دخالت کنند، باقی بروند سراغ کارشان. یعنی مردم بروند سراغ کارشان، هیچ کار به مسائل اجتماعی نداشته باشند، و چند نفر پیرمرد ملّا بیایند دخالت بکنند. این از آن توطئه سابق بدتر است برای ایران.» همین تذکر جدی و صریح امام کافی بود که دانشجویان، بخصوص دانشجویان مسلمان همچنان به تکلیف خود در ورود و موضع‌گیری در مسائل سیاسی عمل کنند و حتی در این مسیر جدی‌تر هم بشوند. انجمن‌های اسلامی دانشجویان حالا بسیار پرقدرت پیگیری مسائل سیاسی را در دستور قرار دادند و یکی از بازیگران اصلی صحنه سیاسی کشور شدند تا حدی که کنشگران سطح بالای سیاست در ایرانِ بعد از انقلاب اسلامی، برای تأیید اقدامات و تحرکات و موضعگیری‌های خود، منتظر صدور بیانیه‌ها و اطلاعیه‌های تشکلات دانشجویی می‌نشستند و بیشتر اوقات دنباله‌رو کنش‌های دانشجویان، بخصوص دانشجویان مسلمان بودند. @tdejakam
✳ چگونه فاتحه جنبش دانشجویی خوانده شد؟ - بخش دوم و آخر دو - این گروه کج‌فهم و مغرض در اوایل دوران رهبری آیت‌الله خامنه‌ای باز هم قمار کرد و شانس خود را برای طرح مجدد موضوع آزمود. این بار، اما کمی هوشمندانه‌تر عمل کرد و گفت که دانشجویان رفتار‌های درست و غلط دارند و فقط باید دانشجویانی وارد عرصه سیاست شوند که درست عمل می‌کنند و موضع می‌گیرند. اینجا بود که خلف صالح امام وارد میدان شدو به این گروه تاخت و صریحاً اعلام کرد که دانشجو باید در سیاست دخالت کند، حتی اگر اشتباه کند. به تعبیر ایشان نفس دخالت و حضور دانشجویان در عرصه سیاست و سیاست‌ورزی عملی مطلوب و ارزشمند است. بدین‌ترتیب نفس مجددی به جنبش دانشجویی در دوران زعامت ایشان دمیده شد و باز هم دانشجویان کار خودشان را کردند و مواضع خودشان را داشتند که البته برخی ممکن است درست و برخی حتماً اشتباه بوده است، اما این اشتباه مجوزی برای منع آنان از کنش سیاسی نشد. به مرور، اما یک اتفاق دیگر افتاد که جنبش دانشجویی را از آن اصالت و رهبری سیاسی اجتماعی کنار زد و آن این بود که برخلاف دوره امام خمینی و حتی دوران قبل از انقلاب اسلامی، حالا دیگر این دانشجویان بودند که دنباله‌رو و تا حدود زیادی بازیچه احزاب سیاسی و اهالی قدرت از جناح‌های گوناگون شدند نه برعکس! حالا دیگر احزاب و سیاستمداران و مسئولان کشور بودند که برای دانشجویان تعیین تکلیف می‌کردند که چه بگویند و چه موضعی بگیرند. این اتفاق تلخ، که چپ و راست و اصلاح‌طلب و اصولگرا هم نداشت، به مرور جنبش دانشجویی و اصالت آن را، چون خوره از درون نابود کرد و سرزندگی و طراوت و شادابی و پیشتازی را از آن گرفت. حالا دیگر مرجعیت دانشجویان در بین اقشار گوناگون جامعه رفته‌رفته کاهش یافت تا کار به جایی برسد که امروز دیگر نه دانشجویان مستقل زیادی داشته باشیم و نه اگر داریم تحرک جدی و قابل اعتنایی ندارند و اگر دارند جامعه دیگر مانند سابق برای آن‌ها تره خرد می‌کند و به حرفشان اعتنا دارد. بیانیه‌ها و اطلاعیه‌های موردی برخی از آن‌ها هم از وزانت و قدرت و قاطعیت سابق خالی است و عبارات شعاری و احساسی در آن بیشتر از منطق و بینش و بصیرت سابق است. حالا دیگر احزاب سیاسی چپ و راست هم خیلی وقتی برای دانشجویان نمی‌گذارند و از آن‌ها و از آنها کناره گرفته‌اند. سه – آیا راهی و امکانی برای خارج شدن جنبش دانشجویی از این سکوت و از این حضیض وجود دارد؟ آیا خیلی دیر نشده است؟ به نظر می‌رسد هنوز زود است که کاملاً از این احتمال ناامید شویم. اما وقت تنگ است و باید دانشجویان عزیزمان زود دست به کار شوند و هم خود را به سلاح تعمیق باورهای دینی و زیرساخت‌های فکری و تحلیلی مجهز کنند و هم عافیت‌طلبی و محافظه‌کاری را کنار بگذارند و هم بشدت از اینکه بازیچه و ابزار قدرت سیاستمداران و احزاب (از هر جناح و طیفی) شوند بپرهیزند و هم صراحت و صداقت خود را بازیابی کنند و البته یک کار مهم دیگر را هم در دستور کار قرار دهند: سیاست‌ورزی کنند نه سیاست‌بازی و نخواهند از این رهگذر، آیندۀ کاری و معیشتی خود را تنظیم کنند! و بدانند که العاقبۀ للمتقین. @tdejakam
این یادداشت در صفحات اول و دوم شماره امروز دوشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۲ منتشر شده است. @tdejakam