eitaa logo
ملجأالدموع
514 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
399 ویدیو
128 فایل
"به‌نام‌خدا" وَلَن‌تَجِدَمِن‌دُونِهِ‌مُلْتَحَدًا وهرگز‌جز او ملجایی نیست نفسش‌سخت گرفته‌است؛ درآغوش بگیر‌عاشقِ خستهٔ‌رنجورِ به هم ریخته را! جمع نوکران‌خَسته امیدواربه‌نورحسین چیزی‌جزدلتنگی‌برای‌ارائه‌محتوا‌نیست! نوکرمحزون؛ محتوای‌دل‌ما‌جاری‌بردل‌شما
مشاهده در ایتا
دانلود
ای شهید.... قرار بود راهت را ادامه بدهیم.....👣 مارا ببخش املایمان قدری ضعیف است واکنون راحت ادامه می دهیم....😔 🇮🇷🥀🖤 @wtkdpk
حس خوب وقتیه که 🌈 آخرتت خوب باشه 🌈 وقتی میخوان بازرسیت کنن 🌈 خانم فاطمه الزهرا بیاد جلو و بگه 🌈 من شفاعتش میکنم 🌈 راهش رو باز کنید میخواد بره بهشت 🌈 یک دقیقه به این لحظه عالی فکر کن ...🌈 یا فاطمه الزهرا (س)🌈
تأثير نماز در موفقيت ها يا ناکامي ها من در مدرسه دوستي دارم که نماز نمي خواند، با اين حال درس هايش خوب است، ولي من که دعا و نماز مي خوانم و از خدا کمک مي خواهم خيلي درس هايم خوب نيست، لطفا مرا راهنمايي کنيد؟ - هر کاري، راه و قواعدي دارد که اگر انسان آن را رعايت کند، به موفقيت خواهد رسيد. موفقيت در درس، نيازمند تلاش و پشتکار و با جديت درس خواندن است. اما اگر رعايت اين قواعد همراه با نماز خواندن و عبادت خدا باشد، درصد موفقيت را بالا مي برد، زيرا نماز علاوه بر بازداري انسان از گناه، تمرکز و دقت را نيز تقويت مي کند. لذا اين گونه نيست که اگر کسي نماز بخواند ولي تلاش و کوشش و قواعد مطالعه را رعايت نکند، بتواند مطلبي را ياد و نمره ي خوب بگيرد. دوست شما که درس هايش را خوب مي فهمد به طور حتم براي درس ها و مطالعاتش برنامه ريزي کرده است و از فرصت هاي زندگي و جواني اش به خوبي استفاده مي کند و يا از روش هاي يادگيري خوب و اصولي بهره مي برد. هرگز موفقيت او در تحصيل به دليل آن نيست که نماز نمي خواند، بلکه اگر نماز مي خواند موفقيت بيشتري به دست مي آورد و نمره هاي بالاتري مي گرفت. احساسي که شما نسبت به درس هايتان داريد و فکر مي کنيد از دوستتان ذاتا عقب تر هستيد، درست نيست، چرا که ممکن است علت عقب ماندگي اين باشد که پايه ها را محکم نکرده ايد و يا براي درس و تحصيل و مطالعه و مرور کتاب ها، برنامه ريزي نکرده ايد و يا اصلا آدم تنبل و کسلي هستيد. خوب پرواضح است کسي که کار و کوشش نکند و تن به کار ندهد موفقيتي نصيبش نخواهد شد. از قديم گفته اند: جوينده يابنده است: «من جد وجد». حضرت علي (ع) مي فرمايد: «من سبب الحرمان التواني؛(1) يکي از عوامل محروميت، سستي در [در کار] است». و نيز مي فرمايد: «التواني اضاعه؛(2) سستي و اهمال در کار، نابود کننده ي [فرصت و عمر]است.» توفيقات علمي، ديني و دنيايي و غير آن، مطابق طرح حکيمانه ي الهي، بدون سبب براي هيچ کس حاصل نمي شود. اگر انسان در زندگي تلاش و تحرک نداشته باشد و بستر سازي نکند، در امور مربوط به دين و دنياي خود به جايي نمي رسد. از قديم گفته اند: از تو حرکت، از خدا برکت. از اين رو حضرت علي (ع) مي فرمايد: «آفه النجح الکسل؛(3) آفت موفقيت، تنبلي است». با اين حساب شما مي توانيد هم امور خود را منظم کنيد و هم با برنامه ريزي جلو برويد. هم چنين با کمک گرفتن از ديگران، روش هاي مناسب يادگيري و خوب فهميدن را به کار ببنديد، نمازتان را به وقت بخوانيد و از خدا کمک بخواهيد. در اين صورت به طور حتم از ديگران جلوتر خواهيد افتاد و موفقيت هاي شما روزافزون خواهد شد. از طرفي، اگر مشغله هاي زياد باعث عقب ماندن از درس و تحصيل شده باشد، اين نيز قابل حل است. کافي است با تقسيم بندي ساعات شبانه روز و برنامه ريزي دقيق جلو برويد تا روشن شود که چقدر وقت زياد مي آوريد و فرصت به اندازه ي کافي براي درس خواندن باقي مي ماند. از اين نکته نيز نبايد غفلت کرد که ذوق و سليقه و عشق و علاقه نيز در اشتغال به تحصيل و کسب دانش بسيار مؤثر است. خواجه نصيرالدين طوسي مي گويد: منبع:مجله ي معارف اسلامي شماره 71 /خ
حجـــابـ یعــنے:♥ بهـ جــاے... شخــــص👩 شخـــصیــ👤ـــت را دیــــدنـ😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بہ وقت ࢪمان...🍀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•○●﷽●○ 🌸 محمد : پنجره ی ماشین و تکیه گاه آرنجم کردم یه دستم رو فرمون بود نگاهم و به در مدرسه ریحانه دوخته بودم حدس زدم اگه خودم نرم داخل ریحانه پایین بیا نیست ی دستی ب موهام کشیدم و به همون حالت همیشگی برشون گردوندم از ماشین پیاده شدم تو دلم خدا خدا میکردم زنگ تفریحشون نباشه ! خوشبختانه با دیدن حیاط خلوتشون فهمیدم که همچی امن و امانه در زدم‌و وارد دفتر مدیر شدم بعد اینکه بهشون گفتم اومدم ریحانه رو ببرم سریعا از مدرسه بیرون رفتم و به در ماشین تکیه زدم تا بیاد مدیرشون یکی و فرستاده بود ک به ریحانه بگه من اومدم چند دیقه بعد صورت ماهه خواهرم به چشمام خورد خواستم ی لبخند گرم بزنم ک بادیدن کسی کنارش همونطور جدی موندم ! صدای ریحانه رو شنیدم ک گفت : +سلام داداش یه دیقه واستا الان اومدم توجه ام جلب شد ب دختری ک با تعجب بهم خیره شده بود خیلی نامحسوس یه پوزخند زدم و تودلم گفتم امان از دختر بچه های امروزی ! وقتی ریحانه اومد سمت ماشین ماشین و دور زدم و در طرف راننده و باز کردم و نشستم شیشه پنجره طرفه ریحانه باز بود هنوز درو باز نکرده بودکه دوستش بلند صداش زد: ریحووونن اخمام توهم رفت خیلی بدم میومد دختر جیغ بزنه. و مخصوصا اسم ابجیمو اینجوری صدا کنن! ریحانه جوابش و داد میخواستم بش بگم بشین بریم ولی خب کنترل کردم خودمو کلافه منتظر تموم شدن گفتگوشون بودم دوباره داد زد : +جزوه قاجارو میفرسم برات خواستم اهمیتی ندم به جیغ زدنش که یهو بلند بلندد زد زیر خندههه واییی خداا اگه ریحانه اینجوری میخندید تو خیابون میکشتمش نمیتونستم کاری کنم که از اینجور رفتارا بدم نیاد .هرکاری میکردم ریلکس باشم فرقی نمیکرد و ناخودآگاه عصبی میشدم . ریحانه هم خیلی خوب با خصوصیاتم آشنا بود خندید ولی صدایی ازش بلند نشد دوستش و فاطمه خطاب کرد صدایی که از دوستش شنیدم به شدت برام آشنا بود مخصوصا وقتی جیغ زد ریحانه نشست تو ماشین میخواستم برگردم‌ و یه بار دیگه با دقت ببینم ولی میترسیدم خدایی نکرده هوا برش داره دخترای تو این سن خیلی بچه ان . فکر و خیال الکی تو ذهنشون زیاده ـ. با این حال ب دلیل کنجکاوی خیلی زیادم طوری که متوجه نشه ،نگاهش کردم ‌ بعد چند ثانیه پامو رو گاز فشردم و حرکت کردم فکرم مشغول شده بود تمرکز کردم تا بفهمم کجا دیدمش و چرا انقدر آشناست یهوووو بلنددد گفتمممم عهههههههه فهمیدممم بعد چند ثانیه مکث زدم زیر خندهه و تودلم گفتم آخییی اینکه همون دخترس چقدررر کوچولووووو واییی منو باش جدیش گرفته بودم خب خداروشکر الان که فهمیدم همسنه خواهرمه خیالم راحت شد ! توجه ام جلب شد به ریحانه که اخمو و دست ب سینه به روبه روش خیره شده بود* ادامـہ دارد.... نویسنده✍ 🧡 💚
°•○●﷽●○ 🌸 با دیدن قیافش خندم گرفت زدم رو دماغش و گفتم _چیهه بازم قهریی ؟؟؟ حق ب جانب سریع برگشت طرفم و گفت: + ۱۰۰ بارررررر صداتتت زدممممم .عه عه عه معلوم نی حواسش کجاست نشنید حتیییی !!!! لپش و کشدم‌و گفتم : _خو حالا توهم حرص نخور جوجه کوچول چش غره داد ک گفتم : _سلام بر زشت ترین خواهر دنیا حال شما چطورههه با همون حالت جواب داد: + با احوال پرسی شما .راسی بابا چطوره .کجاست ؟ _خونس پیش داداش .رفتیم خونه زود اماده شو که بریم. پکر گفت : +چشم _نبینم غصه بخوریا لبخند قشنگی زد و دوباره ب دستش خیره شد ____ رسیدیم خونه داداش علی برامون ناهار و آماده کرده بود ما که رسیدم خونه خیالش راحت شد ورفت سر کارش خیلی زود آماده شدیم و بعد خوردن ناهار اینبار با پدرم نشستیم تو ماشین بابام اولین الگوی زندگی بود واز بهترین آدمایی که میشناختم !!! حاضر بودم جوونمم بدم تا کنار ما بمونه داغ مادرمون نفس گیر بود وطاقت غمِ دیگه ای رو نداشتیم ...... یکی دوساعت بود که تو راه بودیم بی حوصله به جاده خیره شده بودم بابا خواب بود صدای زنگ موبایل ریحانه همین زمان بلند شد از توآینه نگاش کردم و گفتم کیه ؟ صداشو قطع کرده بود و به صفحه اش نگا میکرد وقتی دیدم جواب نمیدع دستم و بردم پشت تا گوشی و بده بهم بی چون و چرا موبایلش و گذاشت کف دستم تماس قطع شده بود گوشی و گذاشتم روی پام ک اگه دوباره زنگ زد جواب بدم چند ثانیه بعد دوباره زنگ خورد جواب دادم و گفتم:الو؟ بازم قطع شده بود .بعد چندلحظه زنگ خورد حدس زدم مزاحمیه و بازیش گرفته واسه همین لحنم و ملایم کردم و گفتم : _ سلام وقتی جواب نداد اماده شدم هرچی میتونم بگم ک صدای نازک ودخترونه ای مانع حرف زدنم شد گفته بود:الو بفرمایین حدس زدم از دوستای ریحانه باشه وقتی ب جملش فکر کردم .یهو منفجر شدم گوشی وازخودم فاصله دادم و لبم و به دندون گرفتم تا صدام بلند نشه ریحانه که قیافه سرخمم و دید دستپاچه گفت : +کیه داداش دوباره گوشی و کنار گوشم گرفتم....* ادامـہ دارد... نویسنده✍ 🧡 💚
°•○●﷽●○ 🌸 کسی که پشت خط بود و هنوز نفهمیده بودم کیه بلنددد گفت : + دوست ریحان جونم . ممنون میشم گوشیش و بدین بهش بعد تموم شدن جملش تماس قطع شد با چشایی که از جاشون در اومده بودن به صفحه گوشیم نگاه کردم و بلندزدم زیر خنده که ریحانه زد رو بازوم و گفت : +هییییس بابا بیدار شد صدام و پایین تر اوردم ولی نمیتونستم کنترل کنم خندمو از تو اینه ب ریحانه نگاه کردم و گفتم : _واییی تو چجوریی کنار این دوستای خلت دووم میاری ریحانه : +چیشدد کییی بوووود چی گفتتتت !؟ _اوووو یواااش نمیرییی از فضولی زنگ بزن بش میگم بهت بعدش + حداقل بگو کی بود _فک کنم این دوست جیغ جیغوت بود ک دم مدرستون ازش خداحافظی کردی از اینکه دوسش و جیغ جیغو خطاب کردم خندش گرفت و گفت: +نه بابا فاطمه خیلی خانوم و آرومه _بعله کاملاا مشهوده چقدر آروم و خانومه داشت شماره میگرفت ک گفت : +عه داداش من گوشیم شارژ نداره گوشیم و دادم بهش و گفتم : _ بیا با گوشی من بزن ریحانه از تعجب چشاش چهارتا شد و گفت +چییییییی؟؟؟ با گوشییییییییی تو زنگ بزنممم ب دوستم ؟؟؟؟؟؟دختره ها!! خندیدم و گفتم : _اره بزن.اینی که من دیدمم باید بره با عروسکاش بازی کنه خطرناک نیس ! ریحانه هنوزم ترید داشت بلاخره شماره دوسش و گرفت تو فکر بودم . اصلا متوجه حرفاشون نشدم . با خداحافظی ریحانه از دوستش به خودم اومدم . یادِ اون شب دوباره عصبیم کرده بود. از تو آینه به ریحانه نگاه کردم . _ریحانه جان +جانم داداش؟ _این دوستتو چقد میشناسیش؟ * ادامـہ دارد... نویسنده✍ 🧡 💚
°•○●﷽●○ 🌸 +هیچی تقریبا در حد یه همکلاسی .با اینکه چند ساله باهمیم زیادم صمیمی نیستیم راستش دخترِ خیلی آرومیه . دوس نداره زیاد با کسی دم خور شه . برا همین با هیچکس گرم نمیگیره . _اها پس مغروره ‌ +نه اتفاقا‌. فاطمه دختر خیلی خوبیه _تو که میگی نمیشناسیش بعد چطور دختره خوبیه ؟ +عه خب کامل نمیشناسمش و از جزئیات زندگیش خبر ندارم ولی میدونم دختر خوبیه _که اینطور . داداش داره ؟ +تک بچه اس _ازدواج کرده ؟ زد زیر خنده +اوه اوه تو چیکار به اونش داری اقا دادا؟ _عهههه پروشدیااا اخه یه جا با یه نفر دیدمش ... لا اله الا الله لبشو گزیدو محکم زد رو دستش . +ای وایِ من . محمد!!!!داداشم تو که اینطوری نبودی !!. از کی تا حالا مردمو دید میزنی ؟ از کی تا حالا داداشم آبرویِ یه مومن و میبره ؟؟ وای محمددد!! باورم نمیشههه این حرف از دهن تو در اومده باشه . محمد خودتی اصن ؟ ببینمت !! چجوری قضاوت میکنی اخه ! چی میگی توووو !؟ از یه ریز حرف زدنش خندم گرفته بود. راسم میگف بچه ! خودمم دلیل تغییر یهوییمو نفهمیده بودم. نمیدونم چرا انقد رو مخم بود . دوباره از آینه نگاش کردم _خلاصه زیاد باهاش گرم نشو . ب نظر دختر خوبی نمیاد . +محمد خدایی از تو توقع این حرفا رو ندارم . از کی تا حالا انقد مغرور و از خود مطمئن شدی که تو یه نگاه تعیین میکنی کی بده کی خوب ؟ مگه من دست پرورده ی خودت نیسم !؟ عه عه عه . ببین دوستات چقدر روت تاثیر منفی گذاشتن. بهتره تو روابطتو با اونا قطع کنی ن من . اینو گفت و از پنجره محو تماشای جاده شد . یهو انگار که چیزی یادش اومده باشه برگشت سمتم. +نگفتی واس چی ریسه رفتی از خنده؟! _وای دوباره یادم اوردی . اینو گفتمو زدم زیر خنده . _این دوستت پزشکیَم میخاد قبول شه لابد ؟ +خب اره چشه مگه ؟ _هیچی خواهرم هیچی زنگ میزنه به گوشیت میگه الو بفرمایین!دختره ی خل و چل ! ریحانه چن ثانیه مکث کرد وبعدش زد زیر خنده انقدر باهم خندیدیم و بیچاره رو سوژه کردیم ،دل درد گرفتیم ___ نزدیکای تهران بودیم زدم کنار که یه کش و قوسی به بدنم بدم . به ریحانه نگاه کردم که مظلومانه زیر چادر خوابیده بود . عادتش بود تو ماشین اینجوری میخوابید. چادرشو دادم کنار تا بیدارش کنم از منظره لذت ببره. وقتی دیدم چجوری خابیده دلم رفت براش. صورتشو نوازش کردم و بیخیال بیدار کردنش شدم . ریحانه ی بیچاره . تنها تکیه گاهش من بودم . من باید جای تمام نداشته هاشو پر میکردم . واسه همین خیلی تو رفتارم باهاش دقت میکردم و میکنم همیشه سعی میکنم جوری باشم که همه خواسته هاشو به خودم بگه نه به غریبه ‌! تو همین افکار بودم که صداش بلند شد . کلافه گفت +رسیدیم ؟ _نه خواهری . خسته شدم نگه داشتم. دوس داری بیا قدم بزنیم . اینو گفتمو نگام برگشت سمت بابا که از اول راه خواب بود و جیکَم نزد . بیچاره . به خاطر دردی که داشت چقدر زجر میکشید... همیشه به خاطر این قضیه ناراحت بودم تا فهمیدم خودمم به دردش دچار شدم ... ولی ارثیه ی فراموش نشدنیمو با تمومِ تراژدی هاش دوس داشتم اما من فقط یک هزارم دردشو داشتم ... و اون هر روز با هزار تا درد دیگه هم دست و پنجه نرم میکرد ...* ادامـہ دارد... نویسنده✍ 🧡 💚
°•○●﷽●○ 🌸 یه پاسدارِ ساده ی جانباز... تو یکی از جنگا یه پاشو از دست داده بود‌ شاید جسمش معلول بود اما روح بزرگش وصف نشدنی و خیلی خیلی کامل بود عاشق بابام بودم . و فقط خدا میدونست بعدِ خودش تنها دارییم پدرم بود. در ماشین و بستمو رفتم سمت درختای جاده . تو حال و هوای خودم بودم که صدای ریحانه سکوت و شکست . +حالت خوبه ؟ _اوهوم. چطور ؟ +گفتم شاید از حرفام ناراحت شده باشی . _ن بابا . یه نفس عمیق کشیدم و _ریحانه! قصدِ ازدواج نداری ؟ با حرف من جا خورد . انتظار شنیدنشو ازم نداش با چشای گرد نگام کرد +وا چیشد زدی تو فاز ازدواج من ؟ تو برو یه فکری به حال سر کچل‌ خودت بکن بعد ب من بگو! محمد خدایی از سنت داره میگذره چرا زن نمیگیری ؟ _اوهوع. بحثو عوض نکن جواب منو بده . خجالت کشید و سرشو انداخ پایین و خیلی آروم‌گف ‌ +حالا که دارم درس میخونم داداش چه عجله ایه ... _اگه طرف خوب باشه چی ؟ چیزی نگف . منم به همین بسنده کردم و ادامه ندادم . سرشو اورد بالا و زل زد تو چشام +نگفتی !! چرا برام زن داداش نمیاری ؟؟ ها!!!؟؟ خو من زن داداش میخام . افق دیدمو تغییر ندادم . تو همون حالت گفتم . _زن دادا مگه پُفکه که من برات بیارم ؟؟ نا سلامتی تو خواهری ... مادر که نداریم برامون آستین بالا بزنه . توهم ک خاهری انگار ن انگار.... خودتم که شاهد بودی دوجا رفتیم ما رو با تیپّا پرتمون کردن بیرون! دگ واقعا باید چه کنیم خواهر ؟ +اولا که دو جا نبود و سه جا بود دوما اینکه با تیپا پرتت کردن یا خودت ردشون کردی ؟ چرا حرفِ الکی میزنی؟ ای داد! ولی قبول کن دگ مغرور جان ! خودت دیانتِ هیچ کیو قبول نداری . چ بگردم چ نگردم بازم رد میکنی . دیگه بدم اومده بود از این بحث ‌ فوری حرف و عوض کردم و گفتم : _بشین بریم شب میشه خطرناکه* ادامـہ دارد... نویسنده✍ 🧡 💚
°•○●﷽●○ 🌸 کلید انداختم و درو وا کردم . رو موهای بابا رو بوسیدم و دستش و گرفتم . ریحانه هم پشتم با ساکا و وسایل در و بست و وارد شد . چراغ و روشن کردم . بابا رو نشوندم رو تخت . از کمدم چندتا پتو در اوردم انداختم کف زمین . _ریحانه بیا . قرصای بابا رو اوردمو گذاشتم دهنش ‌ ریحانه هم با یه لیوان اب اومد. بعد اینکه قرصشو خورد درازش کردم رو تختو روش پتو کشیدم . ریحانه هم همون وسطِ هال پتو پهن کرده بودو از خستگی خوابش برد! چراغای اتاقو خاموش کردم و رفتم حموم .‌ تا اذان صبح برنامه ها و کارایِ هیئت و سپاهو انجام دادم . ریحانه و بابا رو واسه نماز بیدار کردم . بعد نماز دراز کشیدم جای ریحانه و نفهمیدم ‌چیشد ک اصلا خوابم برد. _ با لگد ریحانه به پهلوم بیدار شدم . +اه پاشو دیگه چهارساعت دارم بیدارت میکنم‌! چایی یخ کرد . _اهههه ریحانه پهلوم شکست.چه وضعشه خواهرررر. چرا مرد عنکبوتی شدی !! ناسلامتی بزرگ شدی . شوهرت فراری میشه از خونه با این کاراتااا . +چیه مشکوک میزنی شوهر شوهر میکنی !!! تو به اون بیچاره چیکار داری عه!!!! از کَل کَلامون بابا خندش گرفته بود . با خنده گف : +بسه دیگه بیاید صبحانه بخورید دیر میشه نوبت داریم! با این حرفش به ساعت نگاه کردم . هشت و نیم بود . _ای به چشم‌ پدر دلربا ! رفتم‌تو اشپزخونه و دست و صورتمو شستم .‌ که دوباره با غرغرای ریحانه مواجه شدم . بیخیال نشستم سر سفره ! لیوان چاییمو برداشتمو تلخ خوردمش. پریدم تو اتاق و لباسم وعوض کردم بعد دوش گرفتن با عطر خنکم با کنایه ب ریحانه که آماده دست ب سینه نگام میکرد گفتم _اه اه اه همیشه همینییی تو دختررر تو کِی میخوای درست شیی ؟ آرزو ب دلم موند ی روز زود اماده شی ! همش وقتِ همه رو میگیری. از اینکه داشتم‌با ویژگیای خودم اذیتش میکردم خندم گرفت ریحانه دنبال یه چیزی میگشت ک پرت کنه طرفم قبل اینکه بالشت رو سرم فرود بیاد جاخالی دادم و ازخونه خارج شدم در ماشینو واسه بابا باز کردم و خودمم نشستم داشتم ب موهام حالت میدادم‌ک ریحانه هم بهمون اضافه شد بعد نیم ساعت انتظار خانم منشی افتخار داد و با صدایی ک بیشتر شبیه صدای کلاغ بود گفت: +آقای دهقان فرد بفرمایید نوبت شماست. مطب این دکتر همیشه شلوغ بود و خیلی سخت میشد نوبت گرفت. با پدر و ریحانه رفتیم تواتاق دکتر . با صدای در دکتر خوش اخلاق پدر بهمون لبخند زد و راهنماییمون کرد تا بشینیم . همه آزمایشا و نوارِ قلب و جوابِ اِکو رو اَزمون گرفت و با دقت نگاشون میکرد. شروع کرد ب پرسیدن سوالاتی از پدرم خلاصه بعد چند دیقه گفت : +همونطور که قبلا هم گفتم شما باید دوباره جراحی بشید موردتون خیلی خطرناکه.... واسه دوماهه دیگه بهتون نوبت میدم. حتما بیاید تاکید میکنم حتما!!! تو این زمانم خیلی مراقب باشین.... __ داشتیم برمیگشتیم خونه پدر حرفی نمیزد و ریحانه ناراحت ب بیرون نگاه میکرد ترجیح دادم منم چیزی نگم به جاده خیره شدم و دنده رو عوض کردم! * ادامـہ دارد... نویسنده✍ 🧡 💚
°•○●﷽●○ 🌸 تا رسیدن ب خونه کسی حرف نزد بابا رو تا اتاق راهنمایی کردم که استراحت کنه خودمم مشغول کارام‌شدم. نزدیک ساعت دو بود که به آشپزخونه نزدیکِ خونم زنگ زدم و دو پرس کوبیده برا خودم و ریحانه و یه سوپ برا بابا سفارش دادم که بعد بیست دقیقه اوردن دم خونه ! یه خونه اجاره ای که سر و تهش ۵۰ متر بود ‌. ولی صاحبخونه ی خوبی داشت که باهام راه میومد . هیچی تو خونه نداشتم نه تلویزیون نه لباسشویی نه جارو برقی !! هر چی هم میخواستم هر دفعه از شمال میاوردم . در کل زیاد تو خونه نبودم . بیشتر وقتا تو سپاه مشغول بودم. وقتای بیکاریمم که میرفتم‌شمال! با شنیدن صدای زنگ رفتم دم در و غذاها رو ازش گرفتم و پولشو حساب کردم . خیلی سریع سفره گذاشتم و بابا و ریحانه رو صدا زدم . مشغول غذا خوردن بودیم که تلفنم زنگ خورد ! روح الله بود یکی از بچه های هیئت ! تلفنو جواب دادم . _بح بح سلام اقا روح اللهِ گل ! +سلام داداش خوبی ؟! بد موقع که تماس نگرفتم ان شالله!؟ _نه عزیزم. جانم بگو ! +میخاستم ببینم که راجع به اون قضیه با خانواده صحبت نکردین ؟ _نه هنوز. برای بابا یه اتفاقی پیش اومد مجبور شدیم بیایم تهران. +عه پس ببخشید من مزاحمتون شدم . شرمنده داداش ! _نه قربونت . باهاشون صحبت کردم اطلاع میدم +ممنون از لطفت . _خواهش میکنم . کاری باری ؟ +نه دستتون درد نکنه . بازم ببخشید بدموقع مزاحم شدم. خداحافظ _این چه حرفیه مراحمی. خدانگهدار تلفنو قطع کردمو به ریحانه نگاه کردم که مشغول خوردن بود . _نترکی یهو ؟ یواش تر خو . کسی که دنبالت نکرده عه . به چش غره اکتفا کرد و چیزی نگف که بابا شروع کرد +محمد جانم _جانم حاج اقا؟ +جریان چیه چیو باید با ما در میون بزاری ؟ بی توجه به ریحانه گفتم _حاجی واسه این دختره لوستون یه خواستگار اومده . تا اینو گفتم ریحانه سرفه اش گرفت با خنده گفتم _عه عه عه خاستگار ندیده ی خل و چل !آروم باش دختر،با اینکه میدونم برات سخته باورش ولی بالاخره یکی اومده خواستگاریت !ولی خودتو کنترل کن خواهرم. با این حرفم لیوان آبشو رو صورتم خالی کرد. بابا که بازم از کارای ما خندش گرفته بود گفت +خیله خب بسه . بزا ببینم کیه این کسی ک ب خودش اجازه داده بیاد خواستگاری دخترِ من ! شروع کردم با آب و تاب توضیح دادن * ادامـہ دارد... نویسنده✍ 🧡 💚
°•○●﷽●○ 🌸 _از بچه هایِ هیئته ! طلبست ‌! ۲۰ سالشه . میدونم خیلی بچستا ولی گفتم باهاتون در میون بزارم چون پسر خوبیه. تو هیئت ریحانه رو دیده ! اسمشم روح اللهس. با این حرفم چشای ریحانه از حدقه در اومد!!! وقتی متوجه نگاه من شد سرشو انداخت پایین و دوباره مشغول غذا خوردن شد . این بار آروم تر . انگاری خجالت کشیده بود! بابا خیلی جدی گف +حالا میشناسیش؟ جدی خوبه؟ _بله حاج اقا . خوبِ خوب سرشو انداخ پایینو +با ریحانه صحبت کن ببین نظرش چیه ! اگه مخالفت نکرد بگو یه روز بیان که ببینیم همو. انتظار شنیدن این حرفو از بابا نداشتم . فک نمیکردم اجازه بده و انقد راحت با این مسئله کنار بیاد . دیگه چیزی نگفتم و مشغول غذام شدم . _ بابا خوابیده بود ریحانه هم کنارم نشسته بودو درس میخوند لپ تاب و بستم و یه کش و قوسی ب بدنم دادم و از جام بلند شدم رفتم کنار ریحانه نشستم و کتابش و بستم صداش در اومد : عه داداش چیکار میکنییی داشتم درس میخوندمااا _خب حالا بعدا بخون الان میخوام باهات حرف بزنم +جانم بفرمایید _حرفی که میخوام بزنم راجع به روح الله است. تا اسم روح الله و شنید سرش و انداخت پایین ادامه دادم : _من تاحالا بدی ازش ندیدم یه پسر فوق العاده اس. خیلی وقته که ازت خواستگاری کرد .اما من بخاطر اینکه یه خواهر فرشته بیشتر ندارم قبل از اینکه ب بابا و تو بگم به شناختی که ازش داشتم اطمینان نکردم و راجع بهش تحقیق کردم.خونه نداره ولی اراده داره پول و ثروت خاصیم نداره ولی یه خانواده ی فوق العاده مومن داره که اونجوری که من فهمیدم خیرشون به همه رسیده . یه ماشین داره ک با اونم کار میکنه وضع مالیش در همین حده یعنی اگه ازدواج کنی باهاش یه مدت باید سختی و تحمل کنی تا .... حرفم و قطع کرد +داداش تو که میشناسی منو .میدونی به پول و ثروت توجهی ندارم ... واسه من عقاید و اخلاق ورفتار مهم تره بااخم ساختگی نگاش کردم : _بله ؟انقدر زود قبول کردی یعنی ؟سخت گذشته بهت مثه اینکه نه؟ چشمم روشن! سرخ شد و گفت : +عه داداش من ...من که چیزی نگفتم . فقط گفتم پول و ثروت برام مهم نیست همین با همون اخم گفتم : _بگم‌بیان ؟ +درسم چی میشه ؟ _خواستی میخونی نخواستی ن. حالا اینارو وقتی اومدن خواستگاری باید بهشون بگی.خب چ کنم ؟ پسره هلاک شد بگم بیاد؟ سکوت کرد،با اون اخمی ک رو صورتم نشونده بودم جرئت نمیکرد چیزی بگه دیگه نتونستم خندم و از دیدن چهره ترسیده و بامزه اش کنترل کنم زدم زیر خنده و گفتم : _خواستگار ندیده ی بدبختی بیش نیستی ...* ادامـہ دارد... نویسنده✍ 🧡 💚
⊰•🐣🦋•⊱ پشت گوش بینداز غصہ ها را . . امروز شروع تازه ایست برای زندگی.. :)🌱💚
↫بگذاࢪتاهست✨ ↫همه‌براےتوباشد☺️ ☜لباس‌هاےشیک‌براےتو👊🏻 ☜توجہ‌مردم‌براے‌تو👀 ☜آزادےوراحتی‌براےتو💛 و ...🌙 همین‌تکه‌پارچہ‌مشکےام👑 «چـــادࢪ»رامےخواهم🌼 ونیم‌نگاهےازآن‌بالاها... 😇
⚘ 🍂🌸🕊•• ابراهیم‌همیشہ‌مےگفت : در‌زندگےآدمےموفق‌تره‌ڪہ‌💪 در‌برابر عصبانیت‌دیگران 😡 باشہ 🙂 و‌ڪار‌بـےمنطق‌انجام‌نده! ✖ این‌رمز‌موفقیت‌او‌در‌برخوردهایش‌بود✔ ـــــــ○ـــــــ○ــــــــ○ـــــــ○ـــــــ ♥️ 🥀 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
‌ |••💛خوش‌بحال‌اون‌دلے کہ‌درک‌کردبزرگ‌ترین گمشده‌زندگیش . . . امام‌زمانشھ :))🙂 ــــــ ـ ـ ـ ــــــ ـ ـ ـ ــــــ ـ ـ ـ ــــــ ★‌‌ ☆‌‌
⟆.یـاسیـ^^.⟅: -چجوری ‌تو درسامون موفق ‌باشیم<👩🏻‍🏫🔖> • برنامه ریزی کنید<📝🖇> • گوشیتون رو خاموش کنید<📱🔇> • محیط مناسبی داشته باشید<✂️📐> ‌• درسهارو برای خودتون توضیح بدید<🎨📚> • تمام حواستون رو روی درستون بزارید<💓🦕> • درس خوندن رو به سرگرمی تبدیل کنید<⛅️☂> ‌• طولانی مدت درس نخونید،بین درس خوندن تایم استراحت 7تا10 دقیقه ای بزارید<🌸🧡> !! خوش‌انگیزهـ📖 #❥•🌱°ْ#𝖏𝖔𝖎𝖓 ↯ 💙⃟⃢🦋 @wtkdpk
🌙بسم‌ࢪب‌شهࢪ‌ࢪمضان⭐️ میشود‌این‌ࢪمضان‌موعد‌فردا‌باشد🌸 آخرین‌ماه‌صیام‌غم‌مولا‌باشد🌸 میشود‌دࢪشب‌قدࢪش‌به‌جهان‌مژده‌دهند🌸 که‌همین‌سال‌ظهوࢪگل‌زهرا‌باشد🌸 ⚘الّلهُــمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَــ‌الْفَـــرَجْ⚘ خداࢪو‌شاکࢪیم‌که‌‌‌سعادت‌داشتیم‌🙂 یک‌سال‌‌دیگࢪ‌‌مهمان‌خدا‌باشیم✨ ان‌شاءﷲ‌‌‌همه‌باهم‌ࢪوزانه‌یک‌جزء‌قࢪآن‌📖 تلاوت‌میکنیم‌🎀 به‌نیت‌‌خوشنودے‌خدا‌💓 سلامتےو‌تعجیل‌دࢪفࢪج‌آقا‌امام‌زمان(عج)🌱 و‌شادے‌روح‌ائمه‌و‌شهدا‌🌻 ࢪفع‌گرفتاࢪے‌همه‌گࢪفتاࢪان🔐 شفاے‌همه‌بیماࢪان💊 خانه‌داࢪشدن‌مستأجࢪا🏠 بچه‌داࢪشدن‌بی‌بچه‌ها👶🏻👧🏻 ࢪفع‌مشکلات‌ازدواج‌جوانان💍 دفع‌بلاےکࢪونا🦠 آزادےزندانیان‌بیگناه⛓ نجات‌جوانان‌از‌دام‌اعتیاد🚬🧠 . #❥•🌱°ْ#𝖏𝖔𝖎𝖓 ↯ 💙⃟⃢🦋 @wtkdpk
3461762804.mp3
6.42M
8⃣1⃣ طاعاتتون قبول التماس دعا از همگے🍃 ✅ ــــــــــــــــــــــ❁ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ #❥•🌱°ْ#𝖏𝖔𝖎𝖓 ↯ 💙⃟⃢🦋 @wtkdpk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 شب قدر و شب وصل و شب دیدار یار آمد پس از آن بیقرارےها سحرگاه قرار آمد!🙃🌙 🖤 #❥•🌱°ْ#𝖏𝖔𝖎𝖓 ↯ 💙⃟⃢🦋 @wtkdpk
3436508323.mp3
5.1M
🌸| 🔰نماز مهمتره یا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف⁉️ 👈سه دلیل بیان شده و دیگر دلایل در فایل های بعدی تقدیم میشه 🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج ادامه دارد .... @wtkdpk
ویژه‌برنامه‌شب‌ها؁‌قدࢪ🌙🖤 قرارمون‌ساعت‌صفࢪعاشقی❤️(۰۰:۰۰)❤️ تو‌گروه🌱 اعمالی‌که‌دࢪ‌هࢪسه‌شب‌قدࢪتوصیه‌شده‌چند عمل‌است:👇🏻 1⃣اوّل:‌غسل♥️ علاّمه‌مجلسے‌فࢪموده‌بهتر‌است‌غسل‌این‌شب‌ها دࢪهنگام‌غروب‌آفتاب‌انجام‌گیرد،‌که‌نماز‌شام‌ࢪا‌با غسل‌بخواند.🚿        2⃣دوم:‌دو‌ࢪکعت‌نماز♥️ که‌دࢪهࢪࢪکعت‌پس‌از‌سوࢪه«حمد»،‌هفت‌مرتبه «توحید»‌خوانده،‌و‌پس‌از‌فراغت‌از‌نماز‌هفتاد مرتبه‌بگوید‌«أَسْتَغْفِرُ‌اللّه‌وَ‌أَتوبُ‌الَیْهِ». دࢪࢪوایت‌نبوےاست‌که‌از‌جاےبࢪنخیزد‌تا‌خدا او‌و‌پدࢪومادࢪش‌ࢪابیامࢪزد.          3⃣سوم:‌قرآن‌کریم‌ࢪا‌باز‌کند‌و‌دࢪبࢪابࢪخود‌گرفته و‌بگوید:♥️      اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِکِتَابِکَ الْمُنْزَلِ وَ مَا فِیهِ وَ فِیهِ اسْمُکَ الْأَکْبَرُ وَ أَسْمَاؤُکَ الْحُسْنَی وَ مَا یُخَافُ وَ یُرْجَی أَنْ تَجْعَلَنِی مِنْ عُتَقَائِکَ مِنَ النَّارِ 4⃣چهاࢪم:‌ختم‌جمعےجوشن‌کبیࢪ♥️ 5⃣پنجم:ختم‌دعاے‌توسل♥️ 6⃣ششم:خواندن‌سوࢪه‌هاےمباࢪک‌دخان‌و‌قدࢪ♥️ 7⃣هفتم:خواندن2ࢪکعت‌نماز‌حضرت‌زهرا(س): دࢪࢪکعت‌اول‌بعد‌از‌حمد100مرتبه‌سوࢪه‌قدࢪودࢪ ࢪکعت‌دوم‌بعد‌از‌حمد100‌مرتبه‌سوࢪه‌توحید♥️ •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• اعمال مخصوص شب نوزدهم 1⃣یکم: گفتن صد مرتبه:🌸🍃🌸 أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ 2⃣دوم: گفتن صد مرتبه:🌸🍃🌸 اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ 3⃣سوم: این دعا را بخواند:🌸🍃🌸 اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِیمَا تَقْضِی وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ وَ فِیمَا تَفْرُقُ مِنَ الْأَمْرِ الْحَکِیمِ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ وَ فِی الْقَضَاءِ الَّذِی لا یُرَدُّ وَ لا یُبَدَّلُ أَنْ تَکْتُبَنِی مِنْ حُجَّاجِ بَیْتِکَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْکُورِ سَعْیُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُکَفَّرِ عَنْهُمْ سَیِّئَاتُهُمْ وَ اجْعَلْ فِیمَا تَقْضِی وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِیلَ عُمْرِی وَ تُوَسِّعَ عَلَیَّ فِی رِزْقِی وَ تَفْعَلَ بِی کَذَا وَ کَذَا خدایا مقرّر فرما در آنچه حکم می‌کنی، و تقدیر می‌نمایی از فرمان حتمی، و در آنچه جدا می‌کنی از کار حکیمانه در شب قدر، و در آن حکم حتمی که برگشت و تغییری ندارد، اینکه مرا از حاجیان خانه محترمت بنویسی، حاجیانی که حجّشان قبول، سعیشان پذیرفته، گناهانشان آمرزیده، بدی‌هایشان نادیده گرفته شده است، و در آنچه حکم می‌کنی و تقدیر می‌نمایی، مقرّر فرما که عمرم را طولانی نمایی، و در روزی ام بر من وسعت بخشی، و با من چنین و چنان کنی. به جای «کذا و کذا» حاجت خود را بیان کند #❥•🌱°ْ#𝖏𝖔𝖎𝖓 ↯ 💙⃟⃢🦋 @wtkdpk
ان‌شاءﷲ‌شب‌براتون‌صوت‌و‌پی‌دی‌اف دعاے‌جوشن‌کبیࢪ‌ودعاے‌توسلم‌میفرستم🙂 خیالتون‌راحت🖤 دࢪسته‌بیࢪون‌نمیتونیم‌بریم‌ولی ان‌شاءﷲ‌این‌چند‌شب‌کناࢪ‌هم‌اعمال‌شب‌قدࢪو انجام‌میدیم🤲🏻 ✨@wtkdpk
١_باآمادگے‌معنوی‌وارد‌قدرشوید. ٢_ساعات‌لیلة‌القدررامغتنم‌شمارید. ٣_از رزائل‌مادی‌خودرا‌دورکنید. ۴_بهترین‌اعمال‌دراین‌شب‌دعا‌است. ۵_به‌معانی‌دعاها‌توجه‌کنید. ۶_با‌خدا‌حرف‌بزنید. ٧_ازخدای‌متعال‌عذرخواهی‌کنید. ٨_دلهایتان‌را‌با‌مقام‌والای‌ امیرالمومنین‌آشناکنید. ٩_به‌ولی‌عصر،ارواحنا‌فداه،توجه‌کنید. ١٠_درآیات‌خلقت‌و‌سرشت‌انسان‌تامل‌کنید. ١١_برای‌مسائل‌کشورومسلمین‌دعاکنید. ١٢_حاجات‌خودومؤمنین‌را‌ازخدا‌بخواهید. 🤲🏻💚 #❥•🌱°ْ#𝖏𝖔𝖎𝖓 ↯ 💙⃟⃢🦋 @wtkdpk