eitaa logo
ملجأالدموع
510 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
400 ویدیو
128 فایل
"به‌نام‌خدا" وَلَن‌تَجِدَمِن‌دُونِهِ‌مُلْتَحَدًا وهرگز‌جز او ملجایی نیست نفسش‌سخت گرفته‌است؛ درآغوش بگیر‌عاشقِ خستهٔ‌رنجورِ به هم ریخته را! جمع نوکران‌خَسته امیدواربه‌نورحسین چیزی‌جزدلتنگی‌برای‌ارائه‌محتوا‌نیست! نوکرمحزون؛ محتوای‌دل‌ما‌جاری‌بردل‌شما
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات پرجذب فاطمه (صبور باشید )
شروع تای⏰م تب گسترده فاطمه 🖇🎀 تلاش کݩ♡ نتیجھ شو میبینے زود نھ ولے حتما☕️✨ ➜ آمارت ‌‌‌‌+100📸📎 ➜ جذب بستگے بھ بنر دارھ🌱 ➜ [برا؁ ادمیݩ هایے کھ پیشرفت کانالشون براشون مهمھ] کانالت مذهبے باشھ💕☕️ ➜ تایم تب تا یه ساعت دیگه پست و تب ممنوع ➜ با فاطمه به جای ریزش عضو جمع کن چنل جذبام https://eitaa.com/joinchat/395378805Cf6a7d2cb2f https://eitaa.com/joinchat/3898081398G6640744294 گروه جوین جوین
هدایت شده از تبادلات پرجذب فاطمه (صبور باشید )
یک کانال عالی وفوق العاده برای دختر خانم ها💝💝💝💝💝💝💝 پر از پست های زیبا ،جذاب ومتنوع💜❤️💚💛🧡🖤💙 چالش💜 مطالب زیبا❤️ تم های باحال💚 پروفایل های دخترانه💛 رمان های عالی وبسیار زیبا🧡 بهتون این کانال رو پیشنهاد میکنم 🖤 حتما عضو بشوید👇🏻 https://eitaa.com/ipqtfgu 💙به رنگ فیروزه ای💙 منتظرتون هستیم💞💞 یاعلی مدد 🤚🏻
هدایت شده از تبادلات پرجذب فاطمه (صبور باشید )
⇨ همه دوستات هنرمندن؟ تو جلو اونا کم میاری؟ گلم آخه منم اونجوری باشه کم میارم😊😂 ببین اصلا نگران نباش که یاد نداری💛🦋 من خودم اصلا بلد نبودم کاغذ قیچی کنم✂️ می‌دونی الان شدم هنرمند کلاسمون🎀🎊 می‌دونی نه کلاس رفتم نه پولی دادم هیچی🎈 فقط تنها چیزی که کمکم کرد🔮↓ ⇨⇨ @honarkanal برو توهم هنرمند شی💣🕯💡
هدایت شده از -بَـچھ‌‌هاے حآجے✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇 😎✌🏻 هیــــــس🤫 شٻــــربچهـ هاے حیدر ڪرار در اٻــن حواݪے هسٺند هشـــدار ڪهـ آرامـــش ما را نخراشے😠👊🏻 https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
هدایت شده از بنر و ریپ[-بَـچھ‌‌های‌حآجی
ٺآ خۅݩ غٻــــرٺ در رڱ مآسٺ😎 اٻݩ سرزمٻݩ رآ ݐآسدآرٻم👊🏻 اینجا پر از پست های خاصِ از گاندو گرفته تا پست های نظامی و چریکی 😍از اون رمان های مذهبی و درجه یک بگم یا از پست های 🧐 اصلا خیلی تنوع پستی زیادی دارن🤯موندم کدومو بگم🤔؟؟ پیشنهاد میدم حتما یه سر بزنی🤩 اوخ یادم رفت لینکو بدم🤭 بدو زود باش🚶‍♀🚶‍♂👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
هدایت شده از تبادلات پرجذب فاطمه (صبور باشید )
💗﴿بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم﴾💗 خدایاکاش‌اخردیکته‌پرغلطم ‌بنویسی‌ ...
باارفاق‌شهادت
🌸 ♡⁦کانالی‌معطرازوجودشهدا⁦♡⁦ اگه‌دنبال‌🦋 متن‌های🌙 فیلمهای🍬 💕های‌ناب 🍓های‌دخترونه وکلی ایده و چالش میگردی لینک زیر رو لمس کن تا به همه ی اینا برسی😍 https://eitaa.com/joinchat/803012663Cb7318049b1
هدایت شده از تبادلات پرجذب فاطمه (صبور باشید )
مهم نیست ...! ڪہ ڪجا و چجورے زندگے میڪنے🚶🏻‍♀ مهم اینہ ڪہ توے قلبت احساس خوشبختے ڪنے🙃💕🌱 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یه کانال پر از بیوگرافی های ناب 👌🏻 تکست های انگیزشی 🍿💜 پروف های شیک و کلی چیز ناب🌵 دنبال هرچی میگردی لینک رو بزن و توی کانالش سرچ کن هرچی بخوای میاره واست😍💙 بدو تا پاک نشده 👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/803012663Cb7318049b1
هدایت شده از تبادلات پرجذب فاطمه (صبور باشید )
ایتا نظࢪسنجی گذاشته📊📉 چه نوع آهنگی رو دوست دارید؟ 1-مذهبی📿 2-عاشقانه💞
هدایت شده از تبادلات پرجذب فاطمه (صبور باشید )
ــ سمانه بدو دیگه سمانه در حالی که کتاب هایش را در کیفش می گذاشت، سر بلند کرد و چشم غره ای به صغرا رفت: ــ صغرا یکم صبر کن ،میبینی دارم وسایلمو جمع میکنم ــ بخدا گشنمه بریم دیگه تا برسیم خونه عزیز طول میکشه سمانه کیفش را برداشت و چادرش را روی سرش مرتب کرد و به سمت در رفت: ــ بیا بریم هر دو از دانشگاه خارج شدند،امروز همه خونه ی عزیز برای شام دعوت شده بودند دستی برای تاکسی تکان داد که با ایستادن ماشین سوار شدند، سمانه نگاهی به دخترخاله اش انداخت که به بیرون نگاه می کرد او را به اندازه ی خواهر نداشته اش دوست داشت همیشه و در هر شرایطی کنارش بود و به خاطر داشتنش خدا را شکر می کرد. ــ میگم سمانه به نظرت شام چی درست کرده عزیز؟ سمانه ارام خندید و گفت: ــ خجالت بکش صغرا تو که شکمو نبودی!! ــ برو بابا تا رسیدن حرفی دیگری نزدند سمانه کرایه را حساب کرد و همراه صغری به طرف خانه ی عزیز رفتند. زنگ در را زدند که صدای دعوای طاها و زینب برای اینکه چه کسی در را باز کند به گوشِ سمانه رسید بلاخره طاها بیخیال شد و زینب در را باز کرد با دیدن سمانه جیغ بلندی زد و در اغوش سمانه پرید: ــ سلام عمه جووونم صغرا چشم غره ای به زینب رفت و گفت : ــ منم اینجا بوقم وبه سمت طاها پسر برادرش رفت سمانه کنار زینب زانو زد و اورا در آغوش گرفت و با خنده روبه صغرا گفت: ــ حسود بعد از کلی حرف زدن و گله از طاها زینب از سمانه جدا شد، که اینبار طاها به سمتش آمد و ناراحت سلام کرد: ــ سلام خاله ــ سلام عزیزم چرا ناراحتی؟؟ ــ زینب اذیت میکنه سمانه خندید و کنارش زانو زد ؛ ــ من برم سلام کنم با بقیه بعد شام قول میدم مشکلتونو حل کنم!! ــ قول ؟؟ ــ قول از جایش بلند می شود وبه طرف بقیه می رود ↩️ ... ○⭕️ ○⭕️ --------------------•○◈❂ اگـــــمیخوایــــــــــــه ادامه این داستان رو بخونی بزن رو مدادوکتابا😍 📚✏️📚✏️📚✏️📚 📚✏️📚✏️📚✏️📚 📚✏️📚✏️📚✏️📚 📚✏️📚✏️📚✏️📚
هدایت شده از تبادلات پرجذب فاطمه (صبور باشید )
کمی بارانی!. کمی مه آلود.! هوایی ابری.!💨اینجا اینگونه جایی است☃ بفرمایید روی ابرکمان بزنید اون شمارا راهنمایی می کند😇 ☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️ ☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️