4_5830092846446674667.mp3
893.5K
🔸🔶 قرائت صفحه 465 قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 جمعه
🔸 ۲۹ تیر سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۶ ذالقعده سال ۱۴۳۹ هجری قمری
🔸 ۲۰ جولای سال ۲۰۱۸ میلادی
ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «اللهم صل علی محمد و آل محمد»
🗒 مناسبت ها:
🔻واگذاري شيلات شمال ايران به "استفان ليانازوف" سرمايه دار روسي (1272 ش)
🔻تصويب قطعنامه 598 شوراي امنيت سازمان ملل متحد درباره لزوم پايان جنگ ايران و عراق (1366ش)
🔻آغاز عمليات والفجر 2 (1362ش)
🔻سيل عظيمي در ميگون و فشم و فيروزه کوه و کرج جاري شد که تلفات و خسارات زيادي وارد آورد.(1333 ش)
🔻وفات "ابوالحسن سهروردی" فقيه و رياضي دان(533 ق)
🔻درگذشت"ابن هاني" شاعر و لغت شناس مسلمان(733 ق)
🔻رحلت حكيمِ الهي "ميرزا ابوالحسن جلوه" عارف و استاد اخلاق(1314 ق)
🔻وفات فقيه متكلم، آيت اللَّه "ميرزا صادق آقا مجتهد تبريزي" (1351 ق)
🔻روز بزرگداشت شاهچراغ
🔻مرگ "امريكو وسْپوس" دريانورد ايتاليايي و يكي از كاشفان امريكا (1512م)
🔻اختراع ساعت جيبي معروف به ساعت تخم مرغي در آلمان (1600م)
🔻روز ملي و استقلال "كلمبيا" در امريكاي مركزي (1810م)
🔻مرگ "برنارْدْ ريمان" رياضيدان معروف آلماني (1866م)
🔻ترور "ملك عبداللَّه" اولين پادشاه اردن هاشمي (1951م)
🔻امضاي قرارداد ژنو پس از شكست فرانسه از ويتنام و تشكيل ويتنام شمالي و جنوبي (1954م)
🔻اشغال بخش ترك نشين قبرس توسط نيروهاي نظامي تركيه (1974م)
👇👇👇
✅ @telaavat
🔻#تفسیر_نور🔻
🌸 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌸
🔷 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🔷
🗯هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُواْ فِى مَنَاكِبِهَا وَ كُلُواْ مِن رِّزْقِهِ وَإِلَيْهِ النُّشُورُ (15)
🍁جزء 29 سوره ملك 🍂
ترجمه
💭 اوست كه زمین را براى شما رام ساخت، پس در شانههاى آن رفت و آمد كنید و از رزق الهى بخورید (و بدانید كه) برانگیخته شدن فقط به سوى اوست.
⚡️نکته ها⚡️
«مَنكب» به معناى شانه است و شانه بهترین عضو براى قرار گرفتن بار بر روى آن است. شانه زمین، یعنى قسمتهایى از زمین كه بار رزق شما بر آن است.
زمین رام انسان است و با وجود چند نوع حركت مختلف، آرام است. اگر به طور دائم زمین گرفتار زلزله یا آتشفشان بود، یا فاصله زمین با خورشید دورتر و یا نزدیكتر بود و یا هریك از محاسبات موجود برزمین حاكم نبود، زمین براى انسان رام نبود. «جعل لكم الارض ذلولاً»
🔢پيام ها 🔢
1⃣خداوند، زمین را رام ساخته تا امكان تلاش و كوشش بشر بر روى آن فراهم باشد. «جعل لكم الارض ذلولاً فامشوا فى مناكبها»
2⃣ رزق از سوى خداوند است، ولى براى به دست آوردن آن تلاش لازم است. «فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه
3⃣ هستى در حال حركت و رو به تكامل است:
❇️طبیعت براى انسان. «جعل لكم الارض ذلولاً»
❇️انسان براى تلاش. «فامشوا فى مناكبها»
❇️تلاش براى رزق. «كلوا من رزقه»
❇️دنیا براى آخرت. «الیه النشور»
4⃣ كامیابى هاى دنیا نباید سبب غفلت از قیامت شود. «كلوا... و الیه النشور»
👇👇👇
✅ @telaavat
🍀 #برگ_سبز
☀️ عاقبت بخیری
🌼 مرحوم آیت الله اشراقی: روزی با امام خمینی(ره) قدم می زدیم. من از ایشان پرسیدم، اگر تنها، یک حاجت از خدا بخواهید چه می خواهید؟ امام خمینی سؤال را به من برگرداندند و فرمودند: شما چی؟
🍃 من عرض کردم: من همه معارف بلند الهیه را می خواهم، سپس از ایشان پرسیدم: شما، چه می طلبید؟ فرمودند: خوب، معلوم است حسن عاقبت را می خواهم.
🍃 به همین دلیل است که وقتی از مرجع عالیقدر شیعه حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی(ره) می پرسند: بالاترین حاجت شما چیست؟ می فرماید: حسن عاقبت
و این خاطره هم از جناب حجةالاسلام و المسلمین آقای قرائتی زیباست که می گویند:
🍃 یکی از آن خاطرات که بسیار درس آموز است از برادر عزیزم مرحوم حجةالاسلام و المسلمین حاج آقا محمدخانی بود که می گفت: من زمانی در حرم امام رضا (ع) بودم دیدم سه نفر از علماء در حال نماز و عبادتند، تصمیم گرفتم از آنها سؤال کنم که شما در سن هشتاد سالگی اگر بدانید یک دعای مستجاب دارید چه دعائی می کنید؟
🍃 به خدمت آن سه عزیز بزرگوار رفتم این سؤال را تکرار کردم بالاتفاق همه فرمودند: ما دعا می کنیم که خداوند عاقبت ما را ختم به خیر نماید.
👇👇👇
✅ @telaavat
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم نه ؛ ولی
برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام.
دوباره صبح؛ ظهر ؛ نه غروب شد نیامدی
اللهم عجل لولیک الفرج
👇👇👇
✅ @telaavat
🌷من زنده ام🌷
#قسمت_سیزدهم
راستش بیشتر کتک خوردیم چون غافلگیر شده بودیم. احمد که فکر می کرد پشت یک کامیون نشسته، متوجه دعوا نشده بود و با سرعت کالسکه را می راند اما یکی از آنها یک سنگ برداشت و سر احمد را نشانه گرفت. یکباره احمد متوجه شد ما دو تا خونین و مالین گوشه ای افتاده ایم و آنها هم به سمت خودش می دوند. چند نفری افتادند به جان احمد و آخر کار کفش و کیف ما را هم به عنوان کالای تزئینی برداشتند و رفتند . من فیلم های گانگستری را دیده بودم. اما آن صحنه از آن فیلم ها دیدنی تر بود. آن روز به چشم دیدم که چطور چند بچه می توانند راهزن شوند. کاروان کوچک ما با تنها وسیله نقلیه مان که کالسکه ی حمید بود مورد دستبرد واقع شد. یکی از آنها کالسکه را از دست احمد کشید و فرار کرد. حمید توی کالسکه بود و ما با همه ی درماندگی می دویدیم تا اورا پس بگیریم. گرچه خیلی از ما دور شده بودند و امیدی نداشتیم که به آنها برسیم اما چیزی نگذشت که حمید را مثل یک بقچه از کالسکه بلند کرده و روی زمین پرت کردند و با کالسکه ای که سبک تر شده بود با سرعت هرچه تمام تر دویدند و دور شدند. آنها کالسکه را میخواستند، حمید به دردشان نمی خورد. از اینکه حمید را رها کردند خوشحال شدیم. او را در بغل گرفتم و با لباسهای پاره و خاکی در حالی که از بینی و دهان علی خون می آمد و لب من هم شکافته بود به سمت خانه ی آبجی فاطمه دویدیم.
فاطمه و عبدالله با دیدن قیافه ی ما چهارتا وحشت زده شدند. عبدالله به سرعت ما را به بیمارستان رساند. سر احمد و لب من چند بخیه خورد و سه تا از دندان های شیری علی هم افتاد. سر و صورتمان را شست و شو دادیم و به خانه برگشتیم. با تلخی تاثیر این خاطره در روحم به استقبال مقطع دیگری از زندگی ام رفتم.
#فصل_دوم
#نوجوانی
بعد از اتمام دبستان ، وارد دوره ی تازه ای از زندگی ام شده بودم. در آستانه ی ورود به دوران ناشناخته ای که باید آرام آرام با کودکی هایم خداحافظی می کردم. مادرها زوردتر از هر کسی تغییرات روحی و جسمی دخترانشان را می بینند و می فهمند و حس می کنند. از اینرو، مادرم برای بزرگ شدن و قد کشیدن من تلاش می کرد تا زودتر مرا با الگوهای زنانه آشنا کند. اصرار داشت روزهای بلند تابستان به کاری و هنری مشغول باشم. به همین جهت من و زری و مادرم به ارایشگاه نغمه خانم رفتیم. او یکی از اتاق های خانه اش را به آرایشگاه تبدیل کرده بود. مادرم ما را به نغمه خانم سپرد و قرار شد آرایشگری را چنان یاد بگیریم که دیگه نیازی به ننه بندانداز نباشد. نغمه خانم می بایست درطول تابستان هفته ای سه روز و هر روز دو ساعت تمام فنون آرایشگری را به من و زری آموزش دهد. جلسه ی اول کارآموزی من و زری با آموزش مقدمات آرایشگری آغاز شد اما برای من و زری که وارد یک دنیای جدید شده بودیم همه ی شکل ها و حرف ها عجیب و جذاب بود. در آرایشگاه نغمه خانم کسی بیکار نبود. شاگردهای نغمه خانم هر کدام به کاری مشغول و مشتری ها نیز هر کدام درگیر بزک کردن خودشان بودند. یکی مو صاف می کرد، آن یکی مو فر می کرد. خلاصه هیچ کس زشت از در خانه ی نغمه خانم بیرون نمی رفت. مثل شعبده بازها که یک دستمال داخل کلاه میانداختد و یک خرگوش بیرون می آوردند، آدم هایی که وارد می شدند با یک رنگ و چهره می آمدند و موقع رفتن به یک شکل دیگر از خانه ی نغمه خانم خارج می شدن، همه قشنگ و راضی بیرون می رفتند. هنوز نیم ساعت به پایان کلاس آرایشگری مانده بود که در آرایشگاه محکم کوبیده شد; طوری که نغمه خانم با ترس و عصبانیت از جا پرید و در حالی که رنگ بر چهره اش نمانده بود گفت: اوه چه خبرده، مگه سر آوردین؟ مگه این خونه صاحب نداره؟ در حالی که زیر لب غرولند می کرد برای باز کردن در به بیرون رفت. در که باز شد فریاد رحیم و رحمان و محمد را شنیدم که با داد و فریاد به نغمه خانم می گفتند: حالا هنر قحطه که هنوز پا نگرفته بیاد فوت و فن بزک کردنو یاد بگیره؟ با شنیدن صدای آنها ، موهای تنم سیخ شد.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat