🔸#تفسیر_نور
🌺اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌺
🌸 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🌸
وإِذَا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُواْ فِى الْأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11)
جزء 1 سوره بقره
🍃ترجمه 🍃
هرگاه به آنان (منافقان) گفته شود در زمین فساد نكنید، مى گویند: همانا ما اصلاحگریم.
🕌پيام ها🕌
1️⃣ گرچه منافقان پندپذیر و نصیحت خواه نیستند، ولى بهتر است با آنها سخن گفت و نهى از منكر كرد. «قیل لهم»
2️⃣ نفاق، عامل فساد است. «لا تفسدوا فى الارض»
3️⃣ منافق چند چهره بودن خود را مردم دارى واصلاح طلبى مى داند. «انمّا نحن مصلحون»
4️⃣ منافق، فقط خود را اصلاح طلب معرّفى مى كند. «انّما نحن مصلحون» (ممكن است كسى در حدّ اعلاى بیمارى روحى باشد، ولى خیال كند كه سالم است.)
5️⃣ منافق با ستایش نابجا از خود، در صدد تحمیق مردم و توجیه خلافكارى هاى خویش است. «انّما نحن مصلحون»
👇👇👇
✅ @telaavat
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 213
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از اسکله ای که با پلهای خیبر تدارک دیده بودند، وارد آب میشدیم. توی آب واقعاً سرما تا مغز استخوانمان اثر میکرد. آنچه در ظاهر میدیدیم این بود که دندانهای همه از شدت سرما به هم میخورد. من احساس میکردم از سرما فلج شده ام. بعد از یکی دو ساعت که از آب بیرون می آمدیم وارد چادری میشدیم که بچه های تدارکات در همان اسکله مهیا کرده و با چراغ والور گرمش کرده بودند. بچه های تدارکات هم دست به کار میشدند و با خرماهایی که به جای هسته داخلش گردو گذاشته بودند، به استقبالمان می آمدند. با این حال مدتی طول میکشید تا به حال عادی برگردیم. بعد از یکی دو روز زخمهای بدنم انگار دوباره جان گرفتند. اذیت میشدم اما دست بردار نبودم. از قبل شنا بلد بودم ولی آموزش غواصی با شنا فرق داشت و من میخواستم حتماً غواصی را هم یاد بگیرم. مربیان آموزش با توجه به شرایط بدنی ام به من سخت نمی گرفتند. من هم با زخمها و دردهایم کنار می آمدم تا بتوانم تا آخر آموزش و عملیات در جمع بچه ها باشم.
در روزهای آموزش از نظر غذایی به بچه ها خوب می رسیدند. همه چیز به وفور پیدا میشد؛ مخصوصاً مواد انرژیزا. بچه ها به شوخی میگفتند: خوب میرسن که خوب هم خرجمون کنن!
زیر آن بارانهای شدید، در سرمای پرسوز و در آموزش سخت غواصی، تغذیه خوب میتوانست تا حدی بدن بچه ها را آماده کند وگرنه همه میدانستیم این شرایط فقط با قدرت ایمان و انگیزه تاب آوردنی است.
آن روزها آنقدر تخم مرغ در اختیارمان بود که همه فقط زرده اش را میخوردند. علی شکوهی یادمان داده بود چطور زرده تخم مرغ را با شکر هم بزنیم و نوشجان کنیم. خیلی خوشمزه و مقوی بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 214
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علی که مادرش دکتر بود به بچه ها خوب میرسید. هر کس احتیاج به آمپول داشت می آمد سراغ او. بچه ها را به چادری که وسطش پتو کشیده بود میبرد و آمپولشان را میزد. بچه باصفایی بود و من هم دوستش داشتم.
از قبل در منطقه چادر بهداری هم تدارک دیده بودند و پزشکی آنجا بود که به مشکلات بچه ها میرسید. هر کس مریض می شد تحت مداوا قرار میگرفت، اما گاهی از شدت سرما وضع بعضی از بچه ها بد میشد و اجباراً آنها را به همراه نگهبان به عقبه میبردند و بعد از معالجه برمی گرداندند. تا آن روز آن همه دقت و مراقبت از اطلاعات منطقه را ندیده بودم.
تنها چیزی که کم داشتیم حمام بود که به شدت مورد احتیاج بود. بچه ها دست به کار شدند، چند تکه آهن را جوش دادند و بشکه روبازی روی آن گذاشتند. زیر بشکه با شعله موتور گرم میشد. بشکه را با یک لوله کشی ابتکاری به دوش وصل کرده بودیم و می شد در حد ضرورت از آن استفاده کرد، اما مشکل تأمین آب باقی بود، چون آبی که از نزدیکی آنجا میگذشت گل آلود و برای استحمام قابل استفاده نبود. اغلب از آب باران که در چاله ای جمع میشد، توی بشکه می ریختیم و رفع احتیاج میکردیم.
حدود پانزده روز از آموزش سپری شده بود. یک روز صبح که بیدار شدیم ناگهان خبر رسید برای مرخصی چهار پنج روزه میرویم. ناراحتی و نگرانی در چهره همه موج میزد: «نکنه باز هم عملیات...!» تا شب ماندیم و شب گفتند با هواپیما به تبریز خواهیم رفت.
...ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
🔸🔶 دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْنی فیهِ مُرافَقَةِ الأشْرارِ وأوِنی فیهِ بِرَحْمَتِكَ الى دارِ القَرارِبالهِیّتَكِ یا إلَهَ العالَمین
خدایا در این روز مرا بر موافقت نیکان موفق بدار و از رفاقت اشرار دور گردان و مرا در بهشت دارالقرار به رحمتت منزل ده به حق الهیتت ای خدای عالمیان
👇👇👇
✅ @telaavat
Joze 16.mp3
3.94M
🔻جزء شانزدهم قرآن کریم
🔸به روش تندخوانی (تحدیر)
🔹با صدای استاد #معتز_آقايی
👇👇👇
✅ @telaavat
امام باقر عليه السلام:
با بازگشت راستين، خود را در معرض رحمت و بخشش خدا قرار ده و براى بازگشت راستين، از دعاى خالصانه و مناجات در دل تاريكيها كمك بگير
تَعَرَّض للرَّحمَةِ وَعَفوِ اللّهِ بحُسنِ المُراجَعَةِ، واستَعِنْ على حُسنِ المُراجَعَةِ بخالِصِ الدعاءِ والمُناجاةِ في الظُّلَمِ
📚 تحف العقول صفحه 285
👇👇👇
✅ @telaavat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌👌أبابیل تنها پرنده ای که ماه رمضان موقع آب خوردن صورتش را میپوشاند.🌹
🌸فتبارک الله احسن الخالقین
(سوره مؤمنون۱۴)
✅ @telaavat👈👈
🕋#تفسیر_نور
🌼 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌼
🌟 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🌟
وَقَدْ أَضَلُّواْ كَثِيراً وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا ضَلاَلاً (24)
مِّمَّا خَطِيئَاتِهِمْ أُغْرِقُواْ فَأُدْخِلُواْ نَاراً فَلَمْ يَجِدُواْ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَنصَاراً (25)
🍁جزء 29 سوره نوح 🍁
❄️ترجمه ❄️
🕌 و بى گمان بسیارى را گمراه كردند، پس (پروردگارا) ظالمین را جز گمراهى نیفزا.
🕌آنان به خاطر خطاهایشان غرق شدند و در آتشى وصف ناپذیر داخل شدند، و براى خود، غیر از خدا یاورى نیافتند.
🍃نکته ها🍃
ظاهر جمله «اغرقوا فادخلوا ناراً» آن است كه پس از غرق شدن وارد آتش شدند و البتّه این غیر از آتش دوزخ است كه پس از قرنها وارد مى شوند، بلكه آتش برزخى است.
در قرآن، افراد و امورى، وسیله انحراف معرفى شده اند، از جمله: سخن لهو، نشر اكاذیب و شایعات، سوء استفاده از مقدّسات، بدل نمایى، شیطان، طاغوت، هنرمند منحرف، علماى بى تعهّد و دین فروش كه حقیقت را كتمان مى كنند، كسانى كه دنیا را بر آخرت ترجیح مى دهند و منافقان.
🌴پيام ها 🌴
1️⃣ هر چیزى كه به جاى حق بنشیند، سبب انحراف و گمراهى مى شود. «لا تذرنّ الهتكم... و قد ضلّوا...»
2️⃣ تبلیغات سوء، اثر خود را مى گذارد. «قالوا لا تذرنّ الهتكم... و قد ضلّوا كثیرا»
3️⃣ گمراهى و انحراف درجاتى دارد. «لا تزد الظّالمین الا ضلالاً»
4️⃣ قهر و كیفر الهى به خاطر عملكرد خود ماست. «ممّا خطیئاتهم اغرقوا»
5️⃣ شرك بستر خطاهاست. «لا تذرنّ الهتكم... ممّا خطیئاتهم اغرقوا»
6️⃣ غرق قوم نوح، كیفر بخشى از انحرافات آنان بود. «ممّا خطیئاتهم»
7️⃣ آتش برزخى، در وسط آب نیز هست. «اغرقوا فادخلوا ناراً»
8️⃣ كیفر رها كردن رسول خدا، بى یاور شدن است. «عصونى... لم یجدوا لهم من دون اللّه انصارا»
9️⃣ كسى كه خدا دارد، نه یك یار، كه یارانى دارد. «لمیجدوا من دون اللّه انصارا»
🔟 در برابر قهر الهى، مال و ثروت و بت و مكر و حیله، فرزند و طرفدار هیچ یك كارایى ندارند. «فلم یجدوا لهم من دون اللّه انصارا»
👇👇👇
✅ @telaavat
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 215
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اسم هواپیما که آمد کمی حالمان جا آمد؛ مجبور نبودیم چهل و هشت ساعت تا تبریز توی قطار سر کنیم! شب سوار اتوبوسها شدیم و همانطور که به منطقه آمده بودیم تحت حفاظت شدید اطلاعات از آنجا خارج شدیم. گفته بودند کسی پرده شیشه ها را عقب نزند و انصافاً بچه ها مراعات میکردند. البته در منطقه آموزش، صدای توپخانه عراق که بستان را میکوبید، به گوش میرسید و میدانستیم نزدیک بستان هستیم. از نوع آموزشها هم میشد حدس زد که عملیات آتی، آبی ـ خاکی خواهد بود اما در حال بازگشت از منطقه باز هم امکان عملیات در نظرمان ضعیفتر شده بود.
در پادگان جدیدالاحداث لشکر در دزفول که اسم «شهدای خیبر» را بر خود داشت، اتراق کرده و منتظر حرکت به فرودگاه و اعزام به تبریز ماندیم. یکی دو روز بدون برنامۀ خاصی آنجا بودیم تا اینکه خبر حرکت به سمت فرودگاه دزفول همه را از جا کند.
در فرودگاه غوغایی بود. بیشتر گردانهای لشکر بودند؛ علی اصغر، علیا کبر، امام حسین، تخریب، ادوات و... مرتب میگفتند همراه داشتن گلوله و دوربین عکاسی و... قدغن است. صف بازرسی بدنی از چند ردیف میله که به همین منظور تعبیه شده بود، آغاز میشد و چندین پیچ میخورد. وقتی آن صف مارپیچ را دیدم، دادم درآمد: «من نمیتوانم این همه توی صف وایسم!» در جاهایی که صفها پیچ میخوردند و نزدیک هم میشدند، وارد صف جلویی میشدم و به تبع من چند نفر هم از صف عقبی جلو می آمدند. صفها به هم میخورد و داد بچه ها بلند میشد: «آقا! صف وایستا!»
.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 216
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با آن همه تقلب، از صبح که به فرودگاه رسیدیم تا حوالی ظهر در صف مانده بودیم. متلک پرانی بچه ها در صف هم شنیدنی بود یکی میگفت: «صف شیره»، دیگری میگفت: «صف نونه و... ازدحام و گرما کلافه مان کرده بود. بالاخره به بازرسی رسیدیم و چون چیز ممنوعی همراه نداشتیم، سریع رد شدیم؛ وارد سالن فرودگاه شدیم. آنجا هم صف دیگری انتظارمان را می کشید: «صف سوار شدن به هواپیما». باورم نمیشد آن همه جمعیت با یک هواپیما به تبریز بروند، اما قرار همین بود و بچه ها را به زور هم که شده توی هواپیما می چپاندند. بالاخره چشممان به جمال هواپیما روشن شد. چه هواپیمایی! داخلش هیچ شباهتی به هواپیما نداشت. صندلیها و تجهیزات دیگر که هیچ، حتی روکش داخلی هواپیما هم کنده شده بود. لوله های متعددی که گاهی از آنها به شدت باد می آمد، توی ذوق میزد. کف هواپیما هم پر از میله بود که امکان نشستن را منتفی میکرد. بعد از بارانی که صبح در دزفول باریده بود و زیر آن آفتاب گرم در فرودگاه، همه از شدت گرما لباسها را کنده و با عرقگیر بودیم. فشار و ازدحام نیروها هم واقعاً عرقمان را درآورده بود. خلبان مرتب صلوات میفرستاد: «برای سلامتی امام صلوات!»
ـ یک صلوات برای اینکه جا باز بشه برای بچه هایی که جا موندن!
قیامتی بود. چنان به هم فشرده شده بودیم که نفس کشیدن در آن شرایط کار سختی بود چه رسد به تکان خوردن و صلوات فرستادن. خلبان میگفت: «من میخوام شمارو در عرض یک ساعت و چهل دقیقه به تبریز برسونم. حالا هر طوری شده جابه جا بشید که برا همه جا بشه!» بچه ها از سر و کول هم بالا رفتند.
...ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat