eitaa logo
کانال رسمی سازمان دارالقرآن الکریم
17.7هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
46 فایل
کانال رسمی و اطلاع رسانی سازمان دارالقرآن الکریم پایگاه اطلاع رسانی: www.telavat.ir شماره تماس سازمان: ۰۲۱۶۶۹۵۶۱۱۰ آدرس: تهران.خیابان حافظ.پایین تر از طالقانی.خیابان رشت.شماره ۳۹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 🌺 حق مادر 🍃 زکریا، پسر ابراهیم، با آنکه پدر و مادر و همه فامیلش نصرانی بودند، مسلمان شد و به مقررات اسلام گردن نهاد. 🍃 او در موسم حج، در مدینه به حضور امام صادق (علیه‌السلام) رسید و ماجرای اسلام آوردن خود را برای امام تعریف کرد. سپس جوان پرسید: پدر و مادر و فامیلم همه، نصرانی هستند، مادرم نابیناست و من با آن‌ها هم غذا می‌شوم، تکلیف من چیست؟ 🍃 امام فرمود: آیا آن‌ها گوشت خوک می‌خورند؟ زکریا گفت: نه، یا بن رسول‌الله! دست به گوشت خوک نمی‌زنند. 🍃 امام فرمود: معاشرت تو با آن‌ها مانعی ندارد. ✨آنگاه حضرت فرمود: مراقب حال مادرت باش و تا زنده است به او نیکی کن و وقتی مرد، جنازه او را به دیگری وامگذار و خودت عهده‌دار تجهیز جنازه او باش. در اینجا به کسی نگو با من ملاقات کرده‌ای، ان‌شاءالله در منی همدیگر را خواهیم دید.✨ 🍃 جوان در ایام منی امام را دید. ایام حج به آخر رسید و جوان به کوفه بازگشت. او به سفارش امام، به خدمت مادر پرداخت و لحظه‌ای از مهربانی و محبت کوتاهی نکرد. وی با دست خود به مادرش غذا می‌داد. این تغییر روش، برای مادر، شگفت‌آور بود تا اینکه یک روز علت را از پسرش پرسید. 🍃 زکریا گفت: مادر جان! مردی از فرزندان پیغمبر ما، به من این‌طور دستور داد. 🍃 مادر گفت: پسرم، دین تو بسیار دین خوبی است، آن را به من معرفی کن. 🍃 جوان شهادتین را به مادر آموخت و او مسلمان شد و آداب نماز را نیز فرا گرفت. مادر نماز صبح و عصر را به جا آورد و توفیق نماز مغرب و عشا را نیز پیدا کرد. در آخر شب، حال مادر تغییر کرد، و در بستر افتاد. او پسر را طلبید و گفت: یک بار دیگر آن چیزها را که به من تعلیم دادی، تکرار کن! 🍃 پسر، بار دیگر شهادتین و سایر اصول اسلام را برای مادرش تکرار کرد و مادر به همه آن‌ها اقرار و به زبان جاری نمود و جان، به جان آفرین تسلیم کرد. پسر، صبح بر جنازه او نماز خواند و با دست خود او را به خاک سپرد. 📚 داستان راستان، ج 2، ص 9 - 234 👇👇👇 ✅ @telaavat
❣شانس چیست؟ 🔔شانس همان کار مثبتی هست، که تو در طبیعت انجام دادی و طبیعت به تو، یک کار خوب یا یک انرژی ‌مثبت بدهکار است و باید به تو، یک سود بدهد یا یک انرژی مثبت برساند. ❣چند راه بازگشت انرژی: 💠⇦از نظر سنتی: تو نیکی میکن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز 💟⇦از نظر قرآن: هر کس ذره‌ای بدی و خوبی کند به او بازمیگردد (اسراء/۷) ✴️⇦از نظر متافیزیک: انرژی در طبیعت از بین نمیرود. وقتی انرژی‌ای رها میکنی حالتش عوض میشود و بر میگردد... 👤 دکتر الهی قمشه‌‌ای 👇👇👇 ✅ @telaavat
❣یک دقیقه مطالعه پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد. او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست. پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد، هروقت هم خانواده او را سرزنش میکردند پدر بزرگ فقط اشک میریخت و هیچ نمیگفت. یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی میکرد. پدر روبه او کرد و گفت: پسرم داری چی درست میکنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید .!. 👈 یادمان بماند که: "زمین گرد است..." 👇👇👇 ✅ @telaavat
#یا_مهدی_عج 💖 باز دلم هوای جمکران دارد هوای آن گنبد بیکران دارد به یاد حرم سبز و زیبایش اشک در چشمانم مکان دارد 💞 #اللهمـ_عجل_لولیڪ_الفرج 💞 #سه_شنبه_های_جمکرانی 👇👇👇 ✅ @telaavat
🌷من زنده ام🌷 دلواپسی پدرت را می فهمیدم. او مرد خانه بود و با وجود غروری که داشت، تمام قلبش برای مادرت و فرزندانش می تپید. در برابر شماها مثل یک بچه، مهربان و عاطفی بود. سعی می کردم اورا آرام کنم: نه مشدی، اینها طبیعیه، باید صبر داشته باشی. یک آدم می خواد از یک آدم دیگه کنده بشه. مگه نشنیدی میگن تنها دردی که شبیه جون کندن و جدا شدن روح از بدنه درد زایمانه. بوی بهشت میآد، با این دردها خدا بهشت رو به مادرها هدیه میده. خلاصه هرچه می دانستم می گفتم و بچها را آرام می کردم. اما خودم بی تاب بودم. پدرت شروع کرد به زیر لب قرآن خواندن. اشک توی چشم هاش جمع شده بود و از اتاق بیرون رفت. چیزی نگذشت که صدای الله اکبر اذان و صدای نوزاد به هم گره خورد و عطری در اتاق پیچید . همه به هم نگاه می کردیم، صدایی به صداها اضافه شده بود، موجودی که تا حالا حضور داشت ولی دیده نمی شد; دیدنی شده بود. همه ی خوابیدها بیدار شدند. مثل اینکه همه فهمیده بودند یکی به ما اضافه شده. گریه ها خنده شد و چهره ها شکفته ، حتی گنجشک های پشت پنجره ی اتاق هم در شادی ما شریک شدند. پریدم پشت در که بپرسم بچه دختره یا پسر، که صدای همهمه و پچ پچ و ذکر و صلوات و((سبحان الله)) و ((الحمدالله)) با هم قاطی شد. هرچه در را هل دادم در باز نشد. ننه مجید دوست مادرت که زن چاق و چله ای بود پشت در نشسته بود تکان نمی خورد. دری که قفل و بست نداشت حالا انگار هفت قفله شده بود. تمام زورم را توی مشتم جمع کردم و به در کوبیدم و گفتم: چرا جوابم را نمی دهید؟ حال مادرش چطوره؟ حال بچه چطوره؟ چرا پچ پچ می کنید؟ ننه مجید تو رو خدا از پشت در بلند شو بذار در تکون بخوره بیام تو. مگه بچه چیزیش شده؟ هرچه می گفتم هیچ جوابی نمی شنیدم. گوشم را به در چسبانده بودم. فقط می شنیدم که سیده زهرا میگفت: بعد از بیست سال قابلگی، خودم به چشم دیدم. قبلا شنیده بودم اما امروز دیدم. مادرت با ترس و نگرانی التماس می کرد: سیده زهرا، تو رو به جدت قسم، بچه ام ناقصه؟ کجاش عیب داره؟ نشونم بدید. همه چیز مثل برق می گذشت. صدای ننه مجید را می شنیدم که مرتب می گفت((الحمدالله ، سبحان الله)). تمام این اتفاقات از ((الله اکبر)) تا ((حی علی الصلوه)) اذان صبح طول کشید. کسی نمی پرسید دختره یا پسر. همه نگران سلامت بچه بودند. بالاخره بچه ها همه آمدند و زورمان را یکی کردیم و در را هل دادیم. در به همراه ننه مجید از جا کنده شد و بچه ها از ترس پا به فرار گذاشتند و پریدند توی حیاط. تمام تنم خیس عرق شده بود. با چشم های خیس با التماس خواستم چیزی بگم اما زبانم بند آمده بود. نه می تونستم چیزی بگم نه چیزی بپرسم اما یک بچه دیدم مثل برگ گل، تنش هنوز خیس بود، بند نافش را تازه قیچی زده بودند. هرچه نگاه کردم هیچ عیب و نقصی ندیدم. دست هاش ، پاهاش، صورتش، سرش، گوشهاش; همه جا رادست کشیدم. انگشت هاش را دانه دانه شمردم و گفتم: سیده زهرا این که سالمه؟ گفت: پس میخواستی جاسم باشه؟ همه خندیدند. بچه را تحویل مادرت دادم و گفتم: نترس انگشتاشم شمردم هیچی کم نداره. اما پچ پچ سیده زهرا و زن های همسایه تمام نمی شد. مات و مبهوت به هم نگاه می کردند. می خواستم از نگاه های آنها چیزی بفهمم اما نمی شد. باز صدای هق هق مادرت و نوزاد توی هم رفت که سیده زهرا گفت: کلافه ام کردید، این بچه، پرده رو بود. نقاب به صورتش داشت . نقاب رو برداشتم و کنار گذاشتم که بهتون بدم. این نشونه است. مادرت پرسید: یعنی چشماش نمیبینه؟ سیده زهرا گفت: نه مش عزت، از جنس پوست صورتشه. دختر و پسر نداره، بعضی بچه ها با پرده به دنیا می آن، پرده رو برداشتم و کنار گذاشتم. این نقاب، نقاب برکت شانس، شفا، امانت و ایمانه. ادامه دارد...✒️ 👇👇👇 ✅ @telaavat
💞در تمناے نگاهت بے قـــــــرارم تا بیایے 💞من ظہور لحظہ ها را مے شمارم تا بیایے 💞خاڪ لایق نیست تا بہ رویش پـــا گذارے 💞در مسیرت جان فشانم گل بکارم تا بیایے 👇👇👇 ✅ @telaavat
🔸🔶صفحه 456 قرآن کریم 👇👇👇 ✅ @telaavat
456.mp3
1.16M
🔸🔶 قرائت صفحه 456 قرآن کریم 👇👇👇 ✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇 🔸 چهارشنبه 🔸 ۲۰ تیر سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی 🔸 ۲۷ شوال سال ۱۴۳۹ هجری قمری 🔸 ۱۱ جولای سال ۲۰۱۸ میلادی ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا حی یا قیوم» 🗒 مناسبت‌ها: 🔻حمله تاريخي آزادي خواهان و مشروطه طلبان براي تصرف تهران (1288ش) 🔻رحلت فقيه اصولي و عالم امامي، آيت اللَّه "سيد مرتضي فيروز آبادی شيرازی" (1369 ش) 🔻آغاز نخستين جشنواره فيلم هاي كوتاه در تهران (1369ش) 🔻شهادت شهید محمدعلی فنایی (1342ش) 🔻در یک حریق بزرگ در جنوب تهران میلیون ها ریال کالا سوخت. مدت آتش سوزی ده ساعت ادامه داشت(1354ش) 🔻درگذشت زاهد عارف سيد احمد كربلايي (1332 ق) 🔻زادروز کسایی مروزی، شاعر شهیر سده های چهارم و پنجم (341ق) 🔻وفات آيت الله رحمانی؛ عالم و مدرس برجسته حوزه (1416ق) 🔻تولد "هنري بِسْمِر" مهندس و مخترع انگليسي (1813م) 🔻تولد "ژوزف لالانْدْ" منجم و رياضيدان فرانسوي (1732م) 🔻فتح شهر بيت المقدس توسط مسلمانان در جريان جنگ های صليبی (1244م) 🔻مرگ "سباستين كابوت" كاشف و دريانورد معروف ايتاليايي (1557م) 🔻روز ملي و استقلال "مغولستان" از چين (1921م) 🔻روز جهانی جمعيت (1989 م) 👇👇👇 ✅ @telaavat
امام على عليه السلام: بهترين زندگى را كسى دارد، كه مردم در زندگى او خوب زندگى كنند إنَّ أحسَنَ النّاسِ عَيشا مَن حَسُنَ عَيشُ النّاسِ في عَيشِهِ 📚 غررالحكم حدیث 3636 👇👇👇 ✅ @telaavat
🔻🔻 🌸 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌸 🔷 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🔷 🗯فلَمَّآ أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِى هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ يَا مُوسَى أَتُرِيدُ أَن تَقْتُلَنِى كَمَا قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّاراً فِى الْأَرْضِ وَ مَاتُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ (19) 🍁جزء 20 سوره قصص 🍂 ✍ ترجمه 💭پس چون (موسى) خواست به آن كسى كه دشمن هر دوى آنها بود حمله كند (و با او درگیر شود، او) گفت: اى موسى! آیا تصمیم گرفته اى كه مرا (هم) به قتل برسانى، همانگونه كه دیروز (نیز) انسانى را كُشتى؟! تو جز زورگویى در روى زمین هدفى ندارى و نمىخواهى كه از مصلحان باشى. ⚡️نکته ها⚡️ كلمهى «بَطش» به معناى خشم همراه با شدّت و قدرت است. 🔢پيام ها 🔢 1⃣ انتقاد از خلاف دوستان، نباید سبب رها كردن و حمایت نكردن از حقّ آنان شود. (با اینكه حضرت موسى در آیهى قبل با جملهى «اِنّك لغوىّ مبین» از یار خود انتقاد كرد؛ ولى باز هم تصمیم به حمایت از او گرفت) «أرادَ أن یَبطش» 2⃣ در همه جا موعظه كارساز و كافى نیست، گاهى زور و قدرت لازم است. «أراد أن یَبطش» («وقار» به معناى وارفتگى و بىحالى نیست، حضرت موسى دو روز پى در پى درگیرى خیابانى داشت.) 3⃣ در نظام استكبارى، فرعون كه نوزادان معصوم را عمداً به قتل مىرساند، خدا خوانده مىشود! ولى موسى كه بدون قصد قتل به دشمن كافر ضربه اى وارد میکند و منجر به مرگ او مىشود، جبّار معرّفى مىشود!! «تَكون جبّاراً فى الارض» 👇👇👇 ✅ @telaavat