🔻#تفسیر_نور🔻
🌸 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌸
🔷 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🔷
🗯أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَو تٌ مِّنْ رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157)
🍁جزء 2 سوره بقره 🍂
✍ ترجمه
💭آنانند كه برایشان از طرف پروردگارشان، درودها و رحمتهایى است و همانها هدایت یافتگانند.
⚡️نکته ها⚡️
كلمه «صلوات» از واژه ى «صلو» به معنى ورود در نعمت ورحمت است، بر خلاف واژه ى «صلى» كه به معناى ورود در قهر و غضب است. مانند: «تصلى ناراً حامیة»
خداو ند بر مؤمنانى كه در مشكلات، صبر و مقاومت كردهاند، خود درود و صلوات مى فرستد؛ «صلوات من ربهم» ولى درباره مؤمنان مرفّه كه زكات اموالشان را مى پردازند، دستور مىدهد پیامبر صلى الله علیه وآله درود بفرستد. «صلّ علیهم»
🔢پيام ها 🔢
1⃣ خداوند، صابران را غرق در رحمت خاصّ خود مى كند. «علیهم صلوات»
2⃣ تشویق صابران از طرف خداوند، به ما مى آموزد كه باید ایثارگران و صابران و مجاهدان، در جامعه از كرامت واحترام خاصّى برخوردار باشند. «علیهم صلوات من ربّهم...»
3⃣ تشویق، از شئون ربوبیّت و لازمه تربیت است. «صلوات من ربهم»
4⃣ هدایت صابران، قطعى و مسلّم است. با آنكه در قرآن، هدایت یافتن بسیارى از انسان ها، تنها یك آرزو است؛ «لعّلهم یهتدون» ولى در مورد صابران، هدایت آنان قطعى تلقّى شده است. «اولئك هم المهتدون»
5⃣ هدایت، مراحلى دارد. با اینكه گویندگانِ «انّاللّه وانّاالیه راجعون» مؤمنان و هدایت شدگان هستند، ولى مرحله بالاتر را بعد از صبر و دریافت صلوات و رحمت الهى كسب مى كنند. «اولئك هم المهتدون»
👇👇👇
✅ @telaavat
📸 صدو چهاردهمین جلسه هیئت امناء ،معاونین و مدیران سازمان دارالقرآن الکریم با حضور حجت الاسلام محمد قمی رییس سازمان تبلیغات اسلامی
👇👇👇
✅ @telaavat
📸 صدو چهاردهمین جلسه هیئت امناء ،معاونین و مدیران سازمان دارالقرآن الکریم با حضور حجت الاسلام محمد قمی رییس سازمان تبلیغات اسلامی
👇👇👇
✅ @telaavat
📸 صدو چهاردهمین جلسه هیئت امناء ،معاونین و مدیران سازمان دارالقرآن الکریم با حضور حجت الاسلام محمد قمی رییس سازمان تبلیغات اسلامی
👇👇👇
✅ @telaavat
باران خیلی تند می آمد. بهم گفت « من می رم بیرون» گفتم « توی این هوا کجا می خوای بری؟» جواب نداد. اصرار کردم. بالاخره گفت « می خوای بدونی ؟ پاشو تو هم بیا. »
با لندرور شهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکی های فرودگاه یک حلبی آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچه هایش پر از آب و گل و شل. آب وسط کوچه صاف می رفت توی یکی از خانه ها.
در خانه را که زد، پیرمردی آمد دم در. ما راکه دید، شروع کرد به بد و بی راه گفتن به شهردار. می گفت « آخه این چه شهردایه که ما داریم؟ نمی آد یه سری به مون بزنه، ببینه چی می کشیم. »
آقا مهدی بهش گفت «خیله خب پدرجان. اشکال نداره. شما یه بیل به ما بده، درستش می کنیم؟» پیرمرد گفت « برید بابا شماهام! بیلم کجا بود. »
از یکی از همسایه ها بیل گرفتیم. تا نزدیکی های اذان صبح توی کوچه، راه آب می کندیم.
🍃شهید #مهدی_باکری
یادگاران، ج۳ ص ۱۵
👇👇👇
✅ @telaavat
❤️ انسان سالم"
⇦ کينه نمي ورزد،
⇦ دوست مي دارد،
⇦ خجالت نمي کشد،
⇦ خود را باور دارد،
⇦ خشمگین نمیشود
⇦ و مهربان است...
❤️ ˝انسان سالم"
⇦ حرص نمي خورد،
⇦ همه چيز را کافي مي داند،
⇦ حسد نمي ورزد
⇦ و خود را لايق مي داند...
❤️ انسان سالم"
⇦ نيازي به رقص و پايکوبي
⇦ و تظاهر به خوشي ندارد،
⇦ زيرا شادکامي را در درون خويش
⇦ مي جويد و مي يابد...
❤️ "انسان سالم"
⇦ براي بزرگداشت خود احتياج به
⇦ تحقير ديگران ندارد،
⇦ زيرا خوب مي داند که هر انسان
⇦ تحفه الهي است...
👇👇👇
✅ @telaavat
#من_زنده_ام🌷
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
این بار انگشت شومشان را روی عزیز چوپون و چند نفر دیگر گذاشتند. بچههایی که با عزیز به اتاق شکنجه رفتند تعریف کردند: عزیز را از پا آویزان کرده و با شلاق به سر و صورتش میکوبیدند. وقتی پاهایش را باز کردند، کلت روی شقیقهاش گذاشتند و به او گفتند: عزیز این تیر خلاص است. هر وصیتی داری سریع بگو تا دوستانت به خانوادهات برسانند.
آنقدر به سر عزیز ضربه زدند که به لکنت افتاد و دیگه نمیتونست حرف بزنه. خون از دهان و دل و رودهاش بیرون میریخت. آب به سر و صورتش زدند و گفتند: نطّیک فرصة اتوصی. اللیلة الرصاصة القاتلک سهمک. (بهت فرصت میدهیم که وصیت کنی. امشب تیر خلاص سهم توست.)
عزیز التماس میکرد و فرصت وصیت میخواست. بعد از نیم ساعت که آرام شد عراقیها کنجکاو شده بودند که بفهمند عزیز چه وصیتی دارد!
در حالی که از دهان و حلقش خون میریخت با لکنت زبان گفت: از گوسفندهایی که آوردهام یکی را برای سلامتی امام خمینی قربانی کنید.
وقتی مترجم این جمله را برایشان ترجمه کرد دوباره تنش را با شلاق تکه پاره کردند. وقتی او را به اتاق انداختند دیگر قدرت تکلم نداشت و قابل شناسایی نبود. دیدن این صحنهها بسیار دردآور بود. فقط باید تحمل میکردیم. بر اساس ضربات زیادی که به سرش وارد شده بود، پی در پی دچار تشنج میشد و صبح همان روز، بعد از چند بار تشنج به شهادت رسید.
در حالی که برادرها هنوز آنجا بودند، بعد از ظهر همان روز ما را سوار خودروی امنیتی کردند و از آنجا بردند. سرگشته و بیقرار؛ با کولهباری از درد و شکنجهی برادرانمان راهی مقصدی نامعلوم شدیم.
این اولین باری بود که سوار ماشین امنیتی میشدم. شیشههایش استتار بود. بعد از اولین وعدهی غذایی که با پنجههای خونآلود خورده بودم، وضعیت مزاجیام سخت به هم ریخته و نا به سامان شده بود. یک سرباز عراقی کنار راننده نشست و دیگری آمد تا در کنار ما بنشیند. چون فاطمه و حلیمه ظریفتر بودند کنار هم نشستند تا سرباز با آن هیکل نتراشیدهاش جا شود.
بیست و هفتم مهر بود و به حساب همه سه روز تا پایان جنگ باقی بود اما بین ما و ایران کیلومترها فاصله افتاده بود. سربازی که کنار حلیمه و فاطمه نشسته بود از همان ابتدای مسیر چشمانش را بست. بیشتر از آنکه ادای آدمهای خوابآلود را درآورد، ادای آدمهای مرده را در میآورد. خودش را روی حلیمه ول میکرد. هرچه فاطمه و حلیمه بیشتر به هم میچسبیدند او پهنتر مینشست. چشمهایش را بسته بود که از چشمغرههای ما در امان باشد. هرچه سر و صدا میکردیم کمتر نتیجه میگرفتیم. سرنشین جلویی هر پنج دقیقه پردهی پشت راننده را کنار میزد و تمام دندانهایش را که چند تا از آنها را طلا گرفته بود به نمایش میگذاشت. مریم گفت: انگار هنرپیشهی تبلیغ خمیردندان «کلگیت» است!
با هر نمایش به او اشاره میکردیم که این سرباز مرده است اما اعتنایی نمیکرد. برای این که تکلیف خودمان را با او روشن کنیم سر و صدا راه انداختیم.
فاطمه به شیشهی پشت پنجره کوبید و هر کدام با عصبانیت فریاد زدیم. خودش را جمع و جور کرد و او هم شروع به فریاد زدن کرد. نه ما میفهمیدیم او چه میگوید و نه او میفهمید ما چه میگوییم. در بین راه سرباز مرده را با هنرپیشهی تبلیغ خمیردندان کلگیت جابجا کردند.
به حلیمه گفتم: میتونی از این آقای خوشحال بپرسی ما را دارن کجا میبرن؟
حلیمه پرسید، اما هر بار که میپرسید آن آقای خوشحال فقط دندانهایش را نشان میداد. ماشین وارد یک ساختمان شد. ما را به اتاقی بردند و افسری با چند برگ کاغذ آمد و شروع به بازجویی کرد: شفتن البصرة الهسة؟ (تا به حال بصره را دیده اید؟)
گفتم: نه قبلاً دیدم، نه الان، ولی متوجه شدهام اینجا بصره است.
- یا هو المنتصر ابهای الحرب؟ (کی برندهی این جنگ است؟)
- ما نظامی نیستیم، نمیدانیم.
تا حدودی فارسی میدانست. به زبان فارسی نیمبند ومخلوطی از عربی گفت:
اینجا ایرانی زیاد است. دوست دارید اینجا زندگی کنید.
- در ایران هم عرب زیاد است، اما هر کس دوست دارد در کشور خودش زندگی کند.
- خمینی گفته است جنگ بر زنان واجب است؟
- ما نجنگیدیم، دفاع کردیم.
- اگر نمیجنگید پس رمز «من زندهام» چیست؟
- این رمز نیست، این خبر سلامتی است.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
جزء 27 صفحه/531531.mp3
زمان:
حجم:
808.9K
🔸🔶تلاوت صفحه531 قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat