کرونا نوشت_۲
همچنان در بیخیالی بودم که اندک اندک چراغ های شهر خاموش شد
بسیجی های کف میدون مشغول عفونت زدایی معابر بودن... کاری که تا این لحظه هنوز متوجه نشدم واقعا اثری داشت یا صرفا بار روانی برای مردم
چند روزی پس از شیوع بیماری در کشور، آبادان هم کرونایی شد
طبق معمول موضوعات جلسات تشکیلات هم شد برای کرونا چه کنیم؟!
تماس های بچه ها
درخواست های رفقای کف میدون
انفعال خودمون
و...
باعث شده بود موضع محکمی نداشته باشیم
ولی بالاخره شدیم ستاد کرونا
دههی اخر اسفندماه
و البته وسط شلوغی برنامه ها
ساخت و ساز مکان جدید
برنامه های آخرسال
جلسات فشرده برنامه ریزی ۹۹
مقدمات برنامه تفریحی هرساله توی ایام عید
و...
همه تعلیق شد
اما ما برای مبارزه با کرونا جدی نبودیم...
#کرونائیسم
پن: چند روزی هست کانال رو از حالت خصوصی به عمومی تغییر دادم و بنا دارم هم بیشتر بنویسم و هم تغییراتی در اصل قصه ایجاد کنم به قید حیات و اگر ایزد توان دهد
@tele_text
امروز در حال نگارش متنی بودم که بهصورت کاملا اتفاقی با شعری از امام خمینی مواجه شدم
تقدیم به شما:
ما را رها کنید در این رنج بی حساب
با قلب پاره پاره و با سـینه ای کباب
عمری گذشت در غم هجران روی دوست
مرغم درون آتش و ماهـــی بـــــرون آب
حالی نشد نصیبم از این رنج و زندگی
پیری رسید غرق بطالت پس از شباب
از درس و بحث و مدرسه ام حاصلی نشد
کـــی می توان رسید به دریا ازین ســراب
هرچـــه فراگرفتم و هرچـــه ورق زدم
چیزی نبود غیر حجابی پس از #حجاب
این جاهلان کــــه دعوی ارشاد مـــی کنند
در خرقه شان به غیر “منم” تحفه ای میاب
ما عیب ونقص خویش و کمال و جمال غیر
پنهان نمـــوده ایم چو پیــــــری پس خضاب
دم بر نیــار و دفتر بیهوده پــاره کن
تا کی کلام بیهده، گفتـار ناصـواب
صفا کنید
من که روحم جلا گرفت✌️
#امام
@tele_text
روزگارمون بیعزای حسین چطوری میشه!!
۴۰روز تا محرم ارباب
دلتنگم
گاهی تکرار همین چندتا کلمه اشک به چشمهامون میاره
آخه ماها بلد نیستیم بدون محرم و صفر زیست کنیم
اگه روضه نریم
اگه سینه نزنیم
اگه مشکی نپوشیم
اگه اربعین نریم...
کربلا
به حق زهرا
صدقه سر رقیه
خدایا مارو ببخش...
امروزو با حاج محمود و آسیدرضا شروع کردم
دیشب خواب سیاهی دیدم
سیاهی روی کتیبه...
#دلتنگی
#محرم
@tele_text
باز هم مثل همیشه...
قطعا(احتمالا) تا الان بیانات حضرت آقا در دیدار با نمایندگان مجلس رو بازخوانی کردید
پیرامون این دیدار ۲عرض کوتاه خطاب به اهالی جبهه فرهنگی دارم
خاطرم هست ساعتی پس از صدور دستور رزمایش همدلی و مواسات با رفقا جلسه داشتیم... خیلی خوشحال بودم که رفقا عجب جوششی پیدا کردن بعد از این بیانات، الان میان توی جلسه که شهرو و چه بسا استانو ویا اصلااااا کشورو به هم بریزیم
اما کشتی هام غرق شد!
جلسه شروع شد
طبق معمول باتاخیر حضرات شرفیاب شدن
بنابود ارائه دستور کار جلسه با بنده باشه که یکی از عزیزان درخواست موضوع فوری داد:
نیاز هست برای تطهیر اموات کرونایی غسالخانه ایجاد کنیم(شرح کامل بماند در ادامه #کرونائیسم )
بعد از صحبتهاش
خودش😐
من🤨
حاضرین😕
علوم پزشکی😳
شهرداری😌
فرماندار😧
خلاصه اینکه جلسه بعد ۳ساعت و بدون حصول نتیجه برای ساخت غسالخانه جدید تمام شد
جالبتر شد وقتی که در حد ۲دقیقه بیانات اقا رو(رزمایش همدلی ماه رمضون) مجدد بازگو کردم برای رفقا و متوجه شدم عزیزان یا نخوندن و ندیدن و یا اون قسمت رو جدی نگرفتن
روحانیون معزز، رفقای هیآت و مساجد، عزیزان موسسات خیریه، تعدادی از مسئولین و البته خادمین جبهه فرهنگی در جلسه حاضر بودند...
ملالی نیست
هرچند جلسات برای مواسات هفتهها ادامه داشتو عدهای هیجانی درحال دویدن بودن اما ماه رمضون هم گذشت و خستگی رزمایش به تن ما موند...
طولانی شد
ادامه داره
#رزمایش
@tele_text
به یاد عبد صالح خدا...
اولین باری که دیدمش روز جمعه و توی مصلی نماز جمعه شهر بود
یکی از مسجدی ها سید رو بهم معرفی کرد
از اهالی مسجد بود
شال سبز دور گردنش بود
ریش کامل سفیدش که نشونه پیری نبود
بهم گفت از قشر فرهنگیانِ و امسال برای نمایندگی مجلس کاندید شده
گذشت
پای ثابت محافل مذهبی بود و بسیاد ساده و صمیمی رفتار میکرد
چند وقت بعد توی اولین اعتکاف زندگیم باز هم دیدمش
پای ثابت جلسات ختم صلوات بود
خیلی روی قرائت بچه ها ایراد میگرفت
و انصافا صدای خوبی داشت
روز اولی که بیمارستان بستری شد حالش اصلا بد نبود
دائم پیام میداد که بزودی مرخص میشم
برام دعا کنید
صبح امروز پایان ۵سال آشنایی ما بود
برات نماز خوندم سید
اشک ریختم
غم پسر کوچولوتو دارم... ببخش اگه یتیم نوازی بلد نیستم
عکست قاب میشه کنار مابقی توی جلسات ختم صلوات
مرد استقلالی و خوش خنده
سیدعبدالصالح جلویانی
آروم باشی امشب
خدایا میشه مارو ببخشییییی!!
محرم نزدیکهها...
بهحق حسین
بهحق اشک های مادرم زهرا
آدم خوبای شهرم داره کم میشه
کاش دیگ کسی نره...
#بدرود
@tele_text
تلهتکست
کرونا نوشت_۲ همچنان در بیخیالی بودم که اندک اندک چراغ های شهر خاموش شد بسیجی های کف میدون مشغول عف
کرونا نوشت_۳
سال جدید رسید...
هیچ شباهتی با سالهای قبل نداشت
حتی برای ما خبری از سفرهی هفتسین هم نبود
تصمیم ستاد بر این شده بود که در زمینه آموزش اقدام بکنیم
بجز جلسات حضوری آموزش برای اقشار، مقدمات آموزش مجازی هم فراهم شد
۵شب با کرونالایو مهمان خانه ها بودیم...
شاید از نظر محتوایی آنچنان تاثیری نداشت اما ایجاد یک فضای صمیمی باحضور جمعی از بچه های رسانهای، تجربه بسیار لذت بخشی بود
اگر کرونا نبود جنوب این روزها میزبان هزاران زائر سرزمین نور بود
چند روز بعد با جمعی از رفقا و کمک بچههای پایتخت عطر شهدا در فضای مجازی پیچیده شد
اینبار با روایتگری لایو در شلمچه، علقمه، اروندکنار، گلزار غریب آبادان و باغ موزه دفاع مقدس
شب هایی که مشغول ضبط روایت آسمانیها بودیم حال دلهامون خوب بود
نفس کشیدن در کنار شهدا و صدها پیامی که هرشب از خادمین شهدا بههم میرسید انرژی زیادی بهمون داده بود
روضهی شب آخر کنار هشت شهید یادمان والفجر۸ با صدای نالهی بچهها همراه بود
شب وداع، شده بود شلوغترین شب برنامه
هنوز هم نوشتن خاطراتش دلتنگی میاره...
روزهای زندگی با کرونا تکراری شده...
#کرونائیسم
ادامه داره
@tele_text
📌مجموعه یادداشتهای من الحقیر الی رفقای فرهنگی
قسمت 1: باید فحش شنید
قسمت 2: اجتهادهای فردی
قسمت 3: اخلاص
قسمت 4: فرهنگ را مردمی کنیم
قسمت 5: سازوکار
قسمت 6: خدمت به مردم
قسمت 7: خط قرمزهای خودساخته!
قسمت 8: شناسایی بلد نیستیم...
قسمت 9: حواست کجاست برادر جان
قسمت 10: لطفا انحصار طلب نباشید
قسمت 11: محرمانهای به همرزمان فرهنگی
قسمت 12: تکلیف محور یا میل محور
قسمت 13: دغدغه و هدف مشترک نیست
قسمت 14: دست های خالی در کار فرهنگی
قسمت 15: بشناسید و بشناسانید
قسمت 16: در حسرت فهم درست
قسمت 17: من به چشم خویشتن دیدم...
قسمت 18: شکست بخورید ولی بلاتکلیف نباشید
قسمت 19: چرا هیچ کس نیست به خط شود؟!
قسمت20: ما همه با هم هستیم؟!
قسمت21: فعالان فرهنگی یا بچه های ریشدار؟!
تلهتکست
📌مجموعه یادداشتهای من الحقیر الی رفقای فرهنگی قسمت 1: باید فحش شنید قسمت 2: اجتهادهای فردی قسمت 3:
امیدوارم تا این لحظه فرصت کرده و این چند قسمت یادداشت من الحقیر الی رفقای فرهنگی
رو مطالعه کرده باشید...
چندتا نکته مهم و کوتاه پیرامونش:
انگیزه این نوشته ها بحث های تشکیلاتیه، درواقع هربار که توی جلسات ایرادی رو حس میکردم(عموما از جانب افراد) برای اینکه غیرمستقیم بهش تذکری داده باشم اینهارو آماده میکردم... هرچند اخیرا عدهای از رفقا متوجه این موضوع شدن و اعتراض کردن
تا الان شده ۱۹قسمت و شایدم ۲۰قسمت بیشتر نشه چون رفقارو دچار سوبرداشت کرده و داره به حاشیه کشیده میشه
برای نوشتن این قسمت ها بعضا تا چندروز وقت پژوهش گذاشته و مطالعه میکنم... شاید بخاطر همین شده که برای نشرش وسواس دارم چون به همین تعداد که منتشر شده، قسمت منتشر نشده دارم که خودم از قلم خودمم راضی نبودم
هرجایی هم از متن عزیزان خوشقلمی که در موضوع مرتبط نوشته بودن راضی بودم، استفاده کردم
در این مدت و با گذشت زمان احتمالا متنها پختهتر شده و رنگوبوی تجربه هم بیشتر ملموس باشه... نتیجه میگیریم که گویا داریم بزرگ میشیم
پن: درمورد بذرپاش و سمت جدیدش فعلا چیزی برای بیان ندارم تا بزودی...
@tele_text
و اما شب گذشته
علیرغم رطوبت ۸۰درصدی هوای شهر بازهم رفتیم سمت رفقا
گزینه دیشب از نفراتی بود که خودش چندباری پیگیر شده بود بشینیم باهم گپ بزنیم
از اولی که شروع کرد تا انتهای ماجرا رو خوندم
بخش کوچکی از صحبتهاشو بازگو میکنم و بیشتر بنا دارم از منظر خودم به قصه بپردازم
گلایه هاش از جایگاه کم ارزش بچه های مذهبی در شهر بود
میگفت چرا کسی برای زحمات بچه ها ارزش قائل نیست؟
چرا بین بچه ها اتحاد وجود نداره؟
چرا حاضر نیستیم کنارهم باشیم
از رفتار و گفتار بعضیها که خودی هم بودن خیلی شاکی بود
میگفت منفعت شخصی رو وارد کارفرهنگی کردن
و...
دیشب و طبق روال سعی کردم شنونده خوبی باشم
و بیشتر از چندخط صحبت نکنم
موقع حرفام سرتکون میداد و واگویه میکرد
این رو هم اضافه کنم که بعضی از حرفاش حسابی ترسناک بود
و دیشب برای چندمین بار به خودم یادآوری کردم هنوز بچههارو خوب نشناختم
کمی بعد...
از نظر من اکثر حرفاش درست بود ولی نگاهش به قصه مثل بازی برد_برد بود
یعنی حاضر نبود ی جاهایی پله بشه واسه بقیه
داشت تلاش میکرد حرفهای برخورد کنه با همه چیز و این ماهیت مردمی بودن رو تحت الشعاع قرار میده
اگه تخصص جذب قشر خاکستری و سیاه رو نداریم پس بهتره سمتش نریم چون هیج تضمینی نیست بتونیم خودمون رو حفظ کنیم
حداقل من یکی نمیتونم از جماعت حزب الله این حرفارو قبول کنم... ته ماجرا دچار نشتی عقیدتی نشیم!
من یاد گرفتم بین بچه هایی که هرچقدر به زندگی شخصی شون نزدیک میشی صفا، معنویت و سادگی بیشتر دیده میشه با بقیه فرق بذارم
عرض آخرم این باشه رفقای جان یادمون نره ماها باید هرجا بحث #مردم اومد وسط نفر اول باشیم اما نه از اون نفرات اولی که صرفا برای حضور داشتن، اومدن
هروقت یاد گرفتیم نیتی غیر از خدمت نداشته باشیم، مطمئن باشید مردم هم اعتماد خواهند کرد✌️
#ما_مردم
@tele_text
صبح خود را چگونه آغاز کردم!!
یا شاید بهتر باشه بگم شب خود را چگونه به پایان رساندم...
چند دقیقه مانده به ۱۲شب بود و بنده در حال تماشای برنامههای صداوسیمای ملی که گوشی زنگ خورد
از رفقای تشکیلات بود
گمان کنم بیش از یکماه بود به دلایلی که در ادامه ذکر خواهم کرد تلفنی باهم صحبت نکرده بودیم
آخرین مکالمه هم اصلا خاطره خوشی نیست
حدود یکساعت بحث و دعوا و البته دلخوری...
اولش فکر کردم برای کار دیگه ای تماس گرفته
داشتم توی ذهنم سناریو پیشبینی میکردم که گفت: وقت داری ۵دقیقه مزاحمت بشم؟!
و این یعنی آماده باش برای جنگ یکساعته...
خیلی منطقی و بدون رودربایستی شروع کرد
خوشم اومد که بیپرده نکات رو گفت
شاید اگه خیلی قبلترها این اتفاق افتاده بود، بهتر بود
سعی کردم بیشتر گوش کنم و عصبی نشم
از همه چیز گفت
البته مقداری اغراق آمیز بود
چندجایی حرفش رو قطع کردم و جواب دادم که میگفت قانع نشدم
خلط کردن مباحث شخصی با تشکیلاتی موضوع اصلیش بود
اینقدر گفت تا بالاخره حرفاش تمام شد
صادقانه بهش گفتم که امشب فقط ابهام و شبهه ایجاد کردی و چیزی که خیلی پررنگ بود تهدید بود
تهدید؟!!!!
خیلی خویشتنداری کردم که در جواب ناراحتش نکنم
برای اولین بار توی زندگیم بیشتر از ۴یا ۵ کلمه بهش چیزی نگفتم
حس کردم خودش متوجه شد داره چی میگه
با خداحافظی سرد و بیروح مکالمه دیشب تمام شد
اما...
این متن اینجا به یادگار خواهد ماند برای عزیزی که دیشب با سیاهبافی همه چیز رو تلخ کرد
و من که باید دوباره آماده بشم برای نبرد در یک جنگ روانی
صبح خوبی داشته باشید
@tele_text
تلهتکست
صبح خود را چگونه آغاز کردم!! یا شاید بهتر باشه بگم شب خود را چگونه به پایان رساندم... چند دقیقه مان
یکی از رفقا متن رو خونده بود و بیتی از ملک الشعرای بهار فرستاد:
این است پند من که ز خوب و بد جهان
نه غره شو، نه رنجه که هر چیز بگذرد
#بی_اخلاقی
@tele_text