#و_جعل_الارض_مهادا
تکان های آرام همواره حس خوشایندی دارند.
چه وقتی که نوزادیم و توی آغوش یا روی پا یا توی گهواره با تکانهای آرام همراه یک آواز ملایم، ساکت می شویم یا پلک هایمان سنگین می شود و به خواب می رویم... .
چه وقتی بزرگتر می شویم و از تاب بازی لذت می بریم...
چه روی صندلی های راحتی...
چه وقتی که با تکان های آرام از یک کابوس هولناک بیدارمان می کنند یا با یک شوک آرام ما را به خودمان می آورند...
چه روزی که توی آن لباس سراسر سفید دراز می کشیم و آرام شانه هایمان را تکان می دهند همراه با یک آواز ملایم که اسمع، افهم...
#قبل_از_خداحافظی
@telkalayyam
#حتی_زرتم_المقابر....
می گویند آن قدیم قدیم ها که هنوز آدم موجود اجتماعی نشده بود و قوم و عشیره ای وجود نداشت آدم ها به صورت انفرادی در جزیره های تنهایی شان زندگی می کردند و رؤیای اجتماعی شدن را در شبکه های اجتماعی دنبال می کردند.
آورده اند که در آن دوران آدم ها تعداد فالوئرها و لایکهایشان را به رخ هم می کشیدند... .
#قبل_از_خداحافظی
@telkalayyam
#السابقون_السابقون...
بچگی ها پسرخاله ام را که می دیدم که با دوچرخه می رود خرید و زورش هم به من می رسد با خودم حساب می کردم سه سال دیگر این اختلاف سنی سه ساله تمام می شود و من هم اندازه ی او می شوم و می توانم با دوچرخه بروم خرید. چهار سال دیگر هم از او بزرگتر می شوم و زورم به او خواهد رسید...
نسبت به خیلی های دیگر هم این محاسبه را انجام می دادم و منتظر بودم که اندازه ی آنها بشوم یا اینکه از آنها بزرگتر شوم...
حتی گاهی محاسبه می کردم که کی اندازه ی بابا می شوم...
کم کم متوجه شدم که فقط من نیستم که رشد می کنم بقیه هم در حال رشد هستند و فاصله های سنی هیچ وقت کم و زیاد نمی شوند...
دختر کوچکم ولی این روزها تصور قشنگ تری دارد. خیال می کند آدم ها اولش آدم بزرگ بوده اند و بعدا کوچک شده اند. مدام توی حرف هایش می گوید من هم اون وقت ها که اندازه ی شما بودم مثل شما این کارها را می کردم....
این روزهای دید و بازدید به دور و بری ها و اطرافیان که نگاه می کنم می بینم که انگار بعضی ها زودتر از بقیه بزرگ شده اند. بعضی ها رشدشان کم بوده و بعضی ها سریع.
بعضی ها که از من کوچکتر بودند حالا از من بزرگترند.
بعضی ها که بزرگ بودند حالا کوچک شده اند....
.
#قبل_از_خداحافظی
@telkalayyam
#و_جعلنا_من_الماء_کل_شیء_حی...
بستری که بودم مدام نظافت می کردند. راهروی بخش و اتاق ها روزی دوبار ضدعفونی می شدند. بعد از هر بار که پرستارها برای تزریق سرم می آمدند خدماتی ها هم برای نظافت کف اتاق سرو کله شان پیدا می شد.روزی دوبار هم وسایل دور و برمان را دستمال خیس می کشیدند. پرستارها برای هر کاری دستکششان را عوض می کردند... . و من هی مچاله می شدم... .
محلول ضد عفونی... رایت پاک کن... طی... جارو... دستمال خیس... دستکش یکبار مصرف... الکل...پنبه...
از طهارت اما خبری نبود..
#قبل_از_خداحافظی
@telkalayyam
#ان_قومی_اتخذوا_هذا_القرآن_مهجورا
این شب ها که قرآن به سر می گیریم
ای کاش
نیزه نباشیم...
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#یا_نور_المستوحشین_فی_الظّلَم...
جوشن کبیر، یک تجویزش مناجات سحرگاهی و پر کردن ساعت های احیاست
اما تجویزهای دیگری هم دارد...
لابد از زمزمه ی فرازهای آن و الغوث هایش خاطره های جورواجوری داریم
اما می شود از نوشتن آن هم خاطره ی متفاوتی داشت...
این که آب زعفران و تربت کربلا را با هم مخلوط کنی
یک پارچه ی سفید را که شاید یک روز کفنت بشود و تو را لای آن بپیچند و توی قبر بگذارند؛ برداری
با مخلوط زعفران و تربت؛ یکی یکی هزار اسم خدا را روی پارچه ی سفید بنویسی و توی فرصت آرام نوشتن به خیلی چیزها فکر کنی و ...
باید طعم الغوث ها و خلصناهایش با همه ی الغوث هایی که توی عمرت گفته ای فرق داشته باشد.
باید یا انیس من لا انیس له اش؛ یا حیّاً بعد کل حیّ اش؛یا من طاعته نجاة اش؛یا خیرالمرهوبینش یا دلیل المتحیرینش ؛یا علام الغیوبش؛یا من له القدرة و الکمالش.... از همه ی مناجات هایی که توی عمرت خوانده ای، ملموس تر باشد...
خب امتحان کن.
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
دارم به دستفروش هایی فکر می کنم که
احیا تمام می شود
اما هنوز جوشن کبیرهایشان را نفروخته اند...
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#سر_کاریم
در این عالم و شاید بیرون از نقشه های جغرافیایی منطقه ی اسرارآمیزی هست که جزیره ها و جنگل ها و کوههای سرسبز و شگفت انگیزی دارد. اغلب آدم بزرگ ها صبح ها که از خانه بیرون می روند به این منطقه ی اسرارآمیز می آیند و چند ساعتی را آنجا پیش هم هستند و بعد یکی یکی برمی گردند خانه هایشان و از آن سرزمین چیزهای مختلفی را با خود به خانه می آورند. اسم این سرزمین «سر کار» است. گفته شده که مزارع نخود سیاه هم در حوالی همین سرزمین قرار دارند...
پی نوشت:
غلامرضا به من:
عمو داری کجا می ری؟
من: عمو جان دارم می رم سر کار
غلامرضا: داری می ری پیش بابای من؟
.
.
.
چند روز بعد:
فاطمه به عمو حسین:
عمو داری کجا می ری؟
عمو حسین: دارم می رم سر کار
فاطمه: داری می ری پیش بابای من؟
#نقش_فرزندان_در_تربیت_پدر_و_مادر
@telkalayyam
#خوب_که_نگاه_می_کنم…
گاهی
بلاهایی که بر سرم می بارند
دعاهای مستجاب شده ی خودم هستند
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#تو_نیامده_بودی_که_فقط_درخت_بکاری
شاید هیچ کس در جهان به اندازه ی تو درخت نکاشته باشد؛
مدینه را تو نخلستان کردی
اما
تو نیامده بودی که فقط درخت بکاری ...
شاید هیچ کس درجهان به اندازه ی تو چاه نکنده باشد؛
اما
این همه چاه عمیق
حتی برای یک آه عمیق
چقدر کوتاه بود
آه ...
امروز آه تو دامن عالم را گرفته است ...
#حتی_بیشتر
@telkalayyam