eitaa logo
تلک الایام
1.5هزار دنبال‌کننده
30 عکس
2 ویدیو
1 فایل
این روزها که می گذرد هر روز.... در انتظار آمدنت هستم @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
باید چگونه به شب رساند روزی را که هم روز آمدنت باشد و هم روز نیامدنت @telkalayyam
من از بورس و این جور چیزها هیچی سرم نمی شود فقط یادم می آید که بچگی ها یک کارتونی نشان می داد که یک گربه و یک روباه داشتند پینوکیو نامی را گول می زدند که اگر سکه هایت را توی زمینی که ما جایش را بلدیم بکاری صبح که بیدار شدی یک درخت سکه از خاک در می آید و باقی ماجرا... @telkalayyam
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اسْمَعْ دُعَائِي إِذَا دَعَوْتُكَ وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ‏ برای اینکه خدا صدایت را بشنود صلوات... @telkalayyam
جلاء العیون علامه ی مجلسی را باز کرده ام و روایات مختلف نوزدهم تا بیست و یکم ماه مبارک را مرور می کنم.... از داستان اسماعیل بن عبدالله که بعد از کشته شدن عثمان در جستجوی حقیقت از مردم کناره گرفته بود و در ساحل دریا به سر می برد و داستان برخورد او با عابدی که بر روی آب راه می رفت و به او می گوید حقیقت دینت را از وصی محمد صلی الله علیه و آله و سلم بپرس تا روزی که او وصی پیامبر را پیدا می کند و آن روز همان سحر نوزدهم ماه مبارک سال چهل و یک هجری است تا داستان افطار امیرالمومنین علیه السلام در خانه ی دخترش و احوال او در آن شب تا حرکت حضرتشان به سمت مسجد و آن نماز صبح و آن ضربت و... در پس زمینه ی همه ی این داستان ها و روایات صدایی مثل یک نوار مناجات در اعماق وجودم جریان دارد عَنْ فاطِمَهَ الزَّهْراَّءِ عَلَیْهَا السَّلامُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ قالَ سَمِعْتُ فاطِمَهَ اَنَّها قالَتْ دَخَلَ عَلَىَّ اَبى رَسُولُ اللَّهِ فى بَعْضِ الاْیّامِ ... داستان آن خواب را می خوانم که در سحرگاه نوزدهم دید و به پیامبر از امتش گلایه کرد... نوار رسیده است به فَاَقْبَلَ عِنْدَ ذلِکَ اَبُوالْحَسَنِ عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِبٍ وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ مولا ابن ملجم را که در مسجد به رو خوابیده است بیدار می کند و به او می گوید این گونه نخواب که این خواب شیطان است. بلکه به پهلوی راست بخواب که خواب مومنان است و به پشت خوابیدن خواب پیغمبران است. در دل خود نیتی داری که نزدیک است از آن نیت آسمان ها از هم بپاشد و زمین دو شقه شود و کوه ها سرنگون شوند... اگر بخواهی به تو می گویم که در زیر پیراهنت چه داری... مولا به نماز می ایستد حالا همه ی اهل خانه زیر عبا جمع شده اند پیامبر گوشه ی عبا را گرفته است و دست راستش را به آسمان بلند کرده است و اهل بیتش را به خدا نشان می دهد و برایشان دعا می کند مولا به سجده ی آخر رفته است حالا جبرئیل هم از جانب خدا برای اهل کسا سلام و پیام اورده است و اجازه می خواهد که همراه اهل خانه به زیر عبا بیاید... مولا خطاب به برادرش می گوید به من خبر بده که فضیلت جلوس ما در زیر این عبا نزد خداوند چیست... پیامبر پاسخ می دهد که در هیچ محفلی از محافل اهل زمین نیست که در آن شیعه ای از شیعیان ما و محبی از محبان ما باشد و این داستان را بشنود مگر این که رحمت خدا بر آن جمع نازل شود و ملائکه آن ها را در بر بگیرند و برایشان استغفار کنند اگر غمگینی بین آنها باشد خدا غم را از دل او برطرف خواهد کرد و اگر حاجتمندی باشد خدا حاجتش را روا خواهد کرد مولا دو بار با خوشحالی می گوید اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَسُعِدْنا وَکَذلِکَ شیعَتُنا فازُوا وَسُعِدُوا فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَهِ وَرَبِّ الْکَعْبَه اگر این طور باشد به خدای کعبه قسم ما و شیعیانمان در دنیا و آخرت رستگاریم... چقدر این جمله آشناست... مولا هنوز سر از سجده بر نداشته دست می کشد بر خاک های خون آلود محراب و مشتی خاک روی زخم فرقش می گذارد و این آیه را می خواند منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخری... و می گوید: بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله فزت و رب الکعبه... سحر بیست و یکم است حبیب بر بالین مولا از او سوال می کند که چه می بینی یا امیرالمومنین؟ مولا می گوید: حبیب! ملائکه ی آسمان ها را می بینم و پیامبران را که در کنار هم ایستاده اند و منتظر ملاقات من هستند... برادرم رسول خدا کنار من نشسته است و می گوید پیش ما بیا... چیزی که در پیش رو داری بهتر از چیزی است که در آن هستی... . . . بین آن فزنا و سعدنا و این فزت و رب الکعبه انگار رشته کوه هایی از غربت و تنهایی حائل شده اند... قرار بود داستان این خانواده را که می خوانیم غم های دلمان را فراموش کنیم... ما امتی که تو نفرینشان کردی نیستیم ما امت حدیث کسا هستیم امت هم فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها... تو به خدای کعبه قسم خوردی که ما که دوست دار شماییم با شما به فوز و سعادت برسیم امشب شب فزتُ است و ما داغ پدر دیده ها دلمان خوش است به فازوا و سعدوا .... @telkalayyam
در سحرگاه روزی که ضربت خورد: نشسته بودم که خواب چشمانم را ربود پیامبر را دیدم گفتم ای رسول خدا ببین امت تو با من چه کردند... گفت: نفرینشان کن گفتم: ابدلنی الله بهم خیراً منهم و ابدلهم بی شرّا لهم منی خدا آن ها را از من بگیرد و بهترش را بدهد و مرا از آنها بگیرد و بدتری را جایگزین کند... نهج البلاغه/ خطبه ی 70 با خودم می گویم یعنی می شود ما برای تو همان بهتری باشیم که تو از خدا خواسته بودی؟ ... @telkalayyam
... امشب چگونه کتاب تو را روی سر بگذارد آن که یک عمر حرف تو را زیر پا گذاشته... @telkalayyam
گاهی برای اینکه با یه نفر دوست نباشی مجبوری با همه دوست باشی @telkalayyam
از دیشب روضه ی من شده شیرین زبانی آن پسر بچه که وسط مراسم روضه ی حرم به مادرش گفته بود مامان من چند تا قطره اشک ریختم حالا می شه برم بازی کنم؟ ... که ما هم یک عمر نشستیم توی روضه های شما و چند تا قطره اشک ریختیم و رفتیم سراغ بازیمان... @telkalayyam
دخترک صندلی گذاشته جلوی در آشپزخانه و نمی گذارد کسی وارد شود می گوید باید ویزای آشپزخانه داشته باشید... @telkalayyam
یوم یفرّ المرء من اخیه و امه و ابیه... . . . خدای من! نکند قیامت شده است... @telkalayyam
عزیز مثل همیشه نشسته چشم به راه نگاه می کند از پشت شیشه باران را . . . سپرده ام قفس مرغ عشق را به عزیز و گفتم آب دهد هر غروب گلدان را... . . . عزیز با همه پیری عزیز با همه عشق به رسم بدرقه آورده آب و قرآن را... . . . عزیز غزل های من پر کشید @telkalayyam