🔹
🔹🔹
🔹🌙🔹
🔹🌙🌙🔹
🔹🌙🌙🌙🔹
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
مالــڪ سرش را نه بر تأسف، بلڪه بر تایید سخنـــان امام، تڪان داد و گفت:
آیا بهتـــر نبود اینان را به گردن نهــادن به حــــق #اجبــار مےساختید تا چنین بر طبــــل نڪوبند؟
امـــام آهــے ڪشید و گفت:
در #شرایطــے هستم ڪه اگر سخنے بگویم و به حق #اصــــرار ڪنم، مےگویند بر حڪومت #حریـــــص است و اگر #خامــــوش باشم، مےگویند از مـــرگ #ترسیـــد.
هرگـــــــــــــــــــــــز!
مـــن و تـــــرس از مــــــرگ؟!
پس از آن همه جنـــگ و حـــوادث ناگوار، سوگند به خدا انس و علاقه ے فرزند ابیطالب به مــرگ در راه خـــدا، از عــــــلاقه ے طفل به پستان مــــادر بیشتــــــر است.
این ڪه #سڪـــــــوت برگزیدم، از آن است ڪه از علــــــوم و حـــــوادث پنهـــــانے آگاهے دارم ڪه اگر باز گویـــم مضطـــــرب مےگردید؛ هم چون لرزیدن ریســــــمان در چاه عمیـــــق.
مالــــڪ گفت:
ما اینڪ نگــــران حـــوادث آینده ایم.
آیا حوادثــــــے را می بینید که دانستنش براي ما لازم باشد؟
امام گفت:
آگاه باشیـــد ڪه همانا ترسناڪ ترین #فتنــــــــه ها در نظر من، فتنه ے #بنےامیه بر شماســت.
فتنـــه اے ڪـــور و ظلمـــانے ڪه سلطه اش همه جا را فرا گرفته و بلاے آن دامـــــــن گیر نیڪـــوڪــاران است.
به خــــدا سوگنــــــد بنےامیه بعد از مــن براے شما، زمامداران بدے خواهند بود.
آنــــان چون شتــــــــــر سرڪشے ڪه دست به زمیــــن ڪوبـــــد و لگــــــد زند و با دندان ها گـــــــــــاز گیرد و از دوشیــــــدن شیـــــر امتنــــــاع ورزد، با شما چنیـــــن برخوردهایے خواهند داشت و از شما ڪسے باقے نگذارند جز آن ڪسانے ڪه برایشان سودمنــــــد باشند آزارے نرسانند.
مردے ڪه با نگرانے به امـــام چشــــم دوختــــه بود، پرسید:
یا امیرالمؤمنیـــن!
ما را بگوییـــد چه ڪنیم؟
اگر بنےامیه بر ما حاڪــــم شوند چگونـــــه به آنـــــان مقابلــــــه ڪنیم؟
✨ #ادامـــہ_دارد ...
💟@chaharrah_majazi
🔶
🔶🔶
🔶🔺🔶
🔶🔺🔺🔶
🔶🔺🔺🔺🔶
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_پنجاه_و_یکم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
ابــو موســے ڪه از خشــم سرخ شده بود گفـت:
حــال تو هم چــون حــال سگــے است ڪه اگر بر او حملـــه ڪنند، دهانـــش را باز مےڪند و زبان خود را بیرون مےآورد و اگر رهایش مےڪند.
عمـــرو عـــاص گفت:
وضــع تو نیز مانند الاغــے است ڪه ڪتاب هایـے بر پشت او بــاشد.
در آن هنگــام، نظــم جلســه به هم ریخــت.
مــن ڪه نزدیڪ عمـــروعــاص بودم، برخاستم و تازیانـــه اے به ســـر او زدم.
عبـــدالله فرزند عمـــرو عـــاص تازیانـــه را به زور از مــن گرفت و مختصـــرے درگیرے بین ما و آن ها پیش آمــد.
بـا پایــان یافتــن سخنــان شريــح، همه سڪوت ڪردند.
علــے خواسـت حرفــے بزند، اما پیــش از او یڪے از یارانــش سعیــد بـن قیــس فریــــاد زد و گفت:
اگر آن ها بر درستڪـارے اجتمــاع ڪرده بودند، چیزے به حال ما نمےافزودند، چه رسـد ڪه بر #ضلالــت و گواهــے اتفــاق ڪردند.
نظــر آنــان بر ما الزام آور نیســت و امروز به همان وضـع هستیم ڪه قبلا بودیم و جنگ با آن ها را ادامــه مےدهیم.
همهمـه و همســـویے با سعیــد بن قيــس بالا گرفت.
شعارهایے بر رد حڪمیت داده شد.
علـــے آنان را به #سڪــــوت فرا خواند و گفت:
سوگنــد به خدایــے ڪه دانــه را شڪافت و جهــان را آفریــد، اگر حضـور فراوان بیعــت ڪنندگان نبــود و یــاران، حجــت را بر من تمام نمےڪردند و اگر خداونــد از علمـا عهــد و پیمــان نگرفتــه بود ڪه در برابــر شڪمبارگــے ستمگران و گرسنگــے مظلومـــان سڪوت نڪنند، مهـار شتـــر خلافـــت را بر ڪوهان آن انداخته و رهایــش مےساختم و آخــر خلافــت را به ڪاســه ے اول آن سیـــراب مےڪردم.
آنگـــاه مےدیدید ڪه دنیــاے شما در نـــزد من از آب بینــے بزغالـــه اے بے ارزش تــر است.
من هرگـــز حريــص خلافــت نبــوده و نیستم و اگر همیــن امـروز بیعـــت خــود را از من بردارید عطـاے خلعــت خلافــت را بر لقــاے آن مےبخشم و در ڪنجے آرام مےنشینم.
ڪنــاره گیـــرے مـــن، چونــان حضـرت موســے برابــر ساحـــران اســـت ڪه به خویــش بیمناڪ نبــود، تــرس او ایــن بود ڪه مبـــادا جاهـــلان پیــروز شوند و دولـــت گمراهـــان حاڪم گردش امروز ما و شمـــا بر سر دو راهــے حـــق و باطـــل قـــرار داریـــم.
آن ڪسے ڪه به وجــود آب اطمینـــان دارد، تشنه نمےماند.
مــردے از ڪــوفیــان با صـــداے بلنــد گفت:
اما شما امــام و ولــے ما هستید و رأے آنــان خللـــے در اراده ے ما به وجـــود نخواهــد آورد.
اگر مایــل باشیـــد ما مےتوانیم یڪ بار دیگر به جنگ شاميـــان برویـــم و معاویــه را به اطاعـــت از حق مجبـــور سازیم.
امام پاسخ داد:
شما اے مـــردم ڪــوفه!
بدن هایتان در ڪنار هم، اما افڪار و خواست هاے شما پراڪنده است.
در خانــه هایتان ڪه نشسته اید، شعـــارهاے تند سر مےدهد، اما در روز نبـــرد مےگویید:
اے جنــگ از ما دور شو! و فرار مےڪنید.
بهانـــه هاے ناجوانمردانـــه مےآورید.
چون بدهڪــاران خواهــان مهلــت مے شوید و براے مبارزه سستــے مےڪنید.
#ادامـــہ_دارد ...
💌 @chaharrah_majazi
🔶
🔶🔶
🔶🔺🔶
🔶🔺🔺🔶
🔶🔺🔺🔺🔶
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_پنجاه_و_دوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
بدانیــد ڪه افراد ضعیــف و ناتـــوان، هرگز نمے تواننــد ظلــم و ستــم را دور ڪنند و حــق، جــز با #تـــلاش و #ڪوشش به دست نمےآید.
آیا ســـزاوار اسـت ڪه شعـار دهید و عمــــل #نڪنیــد؟
مــن در جنـگ با معاویــه شمــا مـردم ڪوفه را آزمــودم و اینڪ امیــد ندارم تا به ڪمڪ شما به جنـــگ شاميـــان بروم ڪه آنان در دفــــاع از #ڪــفر، از شمـــا در دفــاع از حـق مقــاوم ترند.
سخنـــان امــام، ڪوفیان را به #سڪــوت واداشت.
حال ڪه جنگ به پایـــان رسیده بود، و حڪمیت نیز گره اے نگشوده بود، مــردم در ڪوفه گرفتار زندگــے بودند و معاویـــه در شـــام سرمســت از این پیروزے، فڪر مےڪرد ڪه چگونه مےتواند ڪوفه را از چنگ علــے در آورد و بر مسند خلافت تڪیـــه زند.
***
ڪشیش از مقابـــل مجسمــه ے مریــم مقدس گذشت.
دڪمــه هاے پالتـــوے بلند مشڪے اش باز بود.
شال سبــزے روے گردنش انداختــه بود.
به آهستگے قـــدم بر مےداشت و به دو مـرد ژنده پوش ڪه جلوے در ڪلیسا ایستاده بودند، نگــاه مےڪرد.
مــردان با دیــدن او چند قدمــے جلو آمدند، با تڪان دادن سر سلام ڪردند و مردے ڪه مسن تر بود و ته ریش جو گندمــے داشت، گفت:
پــدر، ما را آندریــان ویتالیویـــج فرستاده، گفت شما ڪارمان دارید.
ڪشیش یادش آمد ڪه دیشــب به دوستش آندریـان ویتالیویچ زنگ زده و از او خواسته بود دو نفر از ڪارگران رستورانش را براے نظافت و مرتب ڪردن ڪلیسا بفرستد.
ڪشیش بــه آن دو لبـخند زد و گفت: «
بلـه!
بلـه!
با من بیابیــد.
ڪشیش ڪلید انداخت و در را باز ڪرد.
هرم گرمــاے شوفاژهاے روشــن سالن، به صورت هایشان خــورد.
ڪشیش در را بسـت، پالتویـش را در آورد و روے جالباسے ڪنار در آویخــت و رو به آن ها گفت:
مےبینید ڪه بایــد چه کار کنید؛ همه چیز به هم ریختــه است ...
بیایید جلوتـــر تا بگویــم از ڪجا باید شروع ڪرد.
مردهــا با تعجــب به محــراب به هـــم ریختــه نگاه مےڪردند.
مــرد ریش جوگندمــے گفت:
اینجا چه خبــر اسـت پــدر؟
چرا همــه چیــز به هم ریخــت است؟
✨ #ادامـــہ_دارد ...
{💌}@chaharrah_majazi
🔷
🔸🔷
🔸🔸🔷
🔸🔸🔸🔷
🔸🔸🔸🔸🔷
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_هفتاد_و_ششم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
علــے گفت:
#قرابـــــت من با پیامبـــر، دلیــل نمےشود ڪه هر چه او گفتـه من شنیده باشـم، اما این را مےدانم ڪه ابوذر راست مےگوید؛ چرا ڪه پیامبر درباره ے او به من فرمود:
ابـــــوذر یڪــــــے از #راستگوترین مردم دنیاست.
اما عثمان ڪه نمےتوانست ابوذر و #انتقاد هایش را تحمل ڪند، او را فتنــه گرے نامید ڪه قصــد سرنگونــے حڪومتش را دارد.
لذا ابـــوذر را به صحراے ربذه تبعید ڪرد.
عثمان دستور داد ڪه هیچ ڪس حق ندارد با ابوذر سخـــن بگوید یا به بدرقـــه ے او برود و مروان بن حڪم را مراقب اجرای این حڪم ڪرد.
أمير المؤمنان و پسرانش به همراه عقیــل برادر علــے و عمار یاس، به بدرقه ے او رفتند و با او سخن گفتند و از او دلجویے نمودند.
مروان با حڪم بر سر آن ها فریـــــاد زد و آن ها را به #سڪــوت و بازگشت فراخواند.
امام به مرو گفت:
از این جا دور شو ڪه تو مردے از #جهنمــــے!
پس رو به ابوذر فرمود:
اے ابـــــوذر!
تو براے خدا خشم ڪردے، لذا مردم به خاطر #دنیایشان از تو ترسیدند و از اطراف تو پراکنده شدند و تو به خاطر دینــــت از آن ها ترسیدے.
پس دنیا را به آن ها واگذار ڪه #پیروزے واقعے از آن توست.
در روایت دیگرے آمده است ڪه یڪے از دختران امير المؤمنین (ع) از ابن رافع خزانه دار بيت المال، گردنبندے قیمتـــے ڪه از غنایم بصره و جزء بیت المال بود، به عنوان عاریه گرفت تا در عید قربان، با آن خود را زینت ڪند و پس از سه روز باز گرداند.
علی گردنبند را در گردن دخترش دید و شناخت. از او پرسید:
این گلوبند از ڪجا به تو رسیده است؟
✨#ادامـــہ_دارد ...
🔷@chaharrah_majazi