🍃
🍃🍃
🍃✨🍃
🍃✨✨🍃
🍃✨✨✨🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_نود_و_چهارم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
اگر چنین شود، نه تنها من فرماندار مصر نخواهم شد، بلکه حکومت تو نیز در شام در معرض خطر خواهد بود.
روزی را به یاد آور که مالک از مصر و علی از کوفه بر سرت خراب شوند.
معاویه عصبی تر از قبل فریاد می زند:
حرفت را بزن و بگو باید چه کنیم؟
عمروعاص با خونسردی پاسخ می دهد:
گفتم که نباید بگذاریم #پای مالک به مصر برسد.
معاویه می گوید:
این را می دانم، اما بگو چگونه مانعش شویم.
عمروعاص لبخند می زند و می گوید:
ترتیبش را می دهم. این کار را به من بسپار.
معاویه می گوید:
این را می دانم. اما بگو چگونه مانع اش شویم.
عمروعاص لبخند می زند و می گوید:
کاری می کنم که هرگز پای مالک به مصر #نرسد.
آن وقت سرنگونی محمد بن ابوبکر مثل خوردن جرعه ای آب خواهد بود.
معاویه با تردید به عمرو نگاه می کند؛ او چگونه می تواند #استوانه ی حکومت على و فرماندار #مقتدر او را به قتل برساند؟
مگر با #حیله و #تزویر که این البته شگرد عمروعاص است.
معاویه همچنان اضطراب دارد.
نگران مالک است؛ می ترسد با وجود مالک، نه تنها مصر و کوفه را به دست نیاورد، بلکه شام را نیز از دست بدهد.
اما مالک با نقشه ی عمروعاص به قتل می رسد.
در بیابان های نزدیک مصر، مردی به او نزدیک می شود، خود را کارگزار مالیاتی بن ابوبکر معرفی می کند و با مالک و همراهانش، همسفر می شود بین راه، عسل آغشته به زهر را به خورد مالک میدهد.
✨ #ادامـــہ_دارد ...
🍃@chaharrah_majazi