eitaa logo
ترور رسانه
1.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
607 ویدیو
41 فایل
راهبردها و اقدامات #آمریکا در مواجهه با ایران💠 همراه با ✅ تاریخ معاصر ✅اطلاعاتی از اقدامات سازمانهای امنیتی مدیر @Konjnevis 📘جهت خرید #کتاب : @Adminketabb 💥لینک کانال کتاب های سیاسی تاریخی: https://eitaa.com/joinchat/562167825C0712bdfc96
مشاهده در ایتا
دانلود
خوب که نگاه کنی می بینی طبیعت چه اسراری تودلش داره که با زبان بی زبانی به ما میگه یک دانه وقتی ازدل خاک و تاریکی شروع می کنه به جوانه زدن اولین چیزی رو که میبینه وعاشقش میشه نور وروشنایی است واین عشقش به آفتاب منجربه رشد و بالندگی دانه میشه. آدم ها هم بانگرش ها وعشق وعلاقه مندی هاشون میتونن مسیر رشد و تعالی رو دنبال کنن، یا برعکس سقوط و نابودی رو طی کنند. پس بیایید همیشه عاشق نور و روشنایی بمونیم. زیرا عشق به روشنایی مارو دانا خواهد کرد و دانایی باعث توانایی و تعالی روح میگردد. چه خوش گفته است مولوی «زخاک تیره می روید ولیکن، نگاهش برشعاع آفتاب است». ☄☀️☄ ✍ @chaharrah_majazi
#طرح_حفظ #قسمت_۱۴ 🔹موضوع:بخشش هنگام خشم 🔸#آیه: وَإذا ما غَضِبُواْ هُمْ یَغْفِرُون 🔺ترجمه:و هرزمان که خشمگین شوند،می بخشند. (شوری/37) 🔍 @chaharrah_majazi
لُــــقمِــہ اے براے آقایون😉 هروقت مردی به زنی چند شاخه گل هدیه میده یا یادداشت های عاشقانه اش مورد نیازش رو یادداشت می کنه به اون زن اجازه میده تا بدونه چقدر منحصر به فرده. #همسرانہ 💑 #عشق_برتر 💞 @chaharrah_majazi
سلام دوستان😍 یه خبر خوب داریم براتون😍😍😍 از الان داستان جدیدمون شروع میشه😃 هرشب شب ساعت ۲۲:۰۰ @chaharrah_majazi
💖بــســـمــ ا... « » با این دفعه تقریبا پنجمین بارے بود که آن دوکودک معصوم رو میدیدم. هر وقت حوصله ام سر می رفت و دچار تکرار روزمرگي می شدم، تصمیم میگرفتم مسافتے رو پیاده روی کنم و در این میان تمامی حوادثی که دورو برم اتفاق می افتاد رو از نگاه می گذراندم... همیشه قسمت هاے جنوبی وحاشیه ای شهر،دردها وناگفتنی های بسیارے داشت،که ساختمانهای بلند و جذبه های خیره کننده بازار مانع از دیدن این حاشیه ها می شد ، و یا کوچکی و محقر بودن این خانه ها به چشم نمی آمدند همچون خطای دیدی که اصلا لحاظ نمی شدند... 👑پاتوق کودکان زیر درخت انجیر بزرگی بود که از پای آن،جوے آبی می گذشت و در تهِ جوی جلبک هایی بودند که رنگِ چرکِ خاک به خود گرفته بودند و گه گاهی لنگه کفشی خمیازه کِشان مسیر جوی را طی می کرد. ★ صدای قورباغه های بر گل نشسته وجیرجیرکها،گوش فلک را کر می کرد. در این میان هم موش ها فرصت جولان بسیارداشتند،ازاین سوی جوے به آن سوی جوے خوشحال وخرامان،آزاد و بی قید... بخاطر اینکه آنجا تله موشی نبودتا به دام افتند،آن مکان خودش به منزلهٔ تله ای بود تا یکباره اندیشه وذهنِ هر رهگذري را به دام افکند و لحظه ای در خود غرق سازد.چون مُردابی که طعمه را درخود فرو میبلعد... ∞ ∞ ∞ نگاهم به آسفالت زیرپایم افتاد،که چون صورتِ آبله ای بود که هنوز زخمهایش خوب نشده بود،درمیان صدای جیرجیرکها که به کنسرتی شبیه بود، باصدای تیزو یکسره بی هیچ سکوتی می خواندند و آرامشِ فضا را برهم می ریختند. صدای دوکودکی نظرم رو جلب کرد دو پسر بچه،یکی پا برهنه ودردستش چوبی بود ودیگری که قدبلندتری داشت ونحیف. لباسهایشان کهنه و پرچرک،موهایشان ژولیده ،نگاهشان معصوم وبر لبشان خنده وشادمانی موج می زد... دنیای این کودکان محدود به سایه تک درخت انجیر و جوے آبی بودکه درآن شنا می کردند،گویی آنها با واژهٔ پارک،سرسره ،تاب،اسباب بازی ،خوراکیهای خوشمزه بیگانه بودندو درعوض دایره لغات ذهنشان پر بود از گرسنگی، کتک ،عطش گرما،سرمای سوزان ،برهنگی،اعتیاد،تنهایی... همینطورکه دایره لغات کودکان را در ذهنم ورق می زدم با اشاره دست آنهارا صدا زدم ودو کودک به سمت من آمدند. ادامه دارد... ✍ @chaharrah_majazi
🔴 کتابی که ۱۴۰۰ سال پیش خبر از چگونگی آفرینش منظومه شمسی می دهد❗️ {آيا آفرينش شما مشکل تر است يا منظومه شمسی؟ جوانب آن را بهم آورده غلظت آن را بالا برد و آن را ساخت و شب و روز را برای آن درست کرد! “زمين و سيارات را نوآوری نمود} واژه «سَـمْـک» به معنی: غـلظت و تراکم و کـلـفــتیِ بهـم برآمده است. يعنی جمع و جور و کلفـت و متراکم شده. و واژه «رَفع» در آيه نيز به معنی: "بالا بردن و افزايش دادن" است که از معانی آن است. 💢نکات آيات: ۱ـ‌ زمين و سيارات در ابتدا به هم متصل بوده اند، بعد از هم باز شده و بلند شده اند. ۲ـ ميان سيارات ستوندهای نامرئی وجود دارد. ۳- ميان سيارات تعادل وجود داد. 👇👇👇👇 ۱- منظومه شمسی در ابتدا در کـنـار هـم تشکیل شده و بعدها از هم فاصله گرفته اند. علت اين که قرآن دور شدن آنها را "بلند کردنِ" آن ها توصيف نموده اين است که بالای ما قـرار دارنـد و دور شـدن آن‌ها نسبت به ما حالتِ "بلند شدن و بالا رفـتنِ آنها" دارد. ۲- سيارات منظومه شمسی با نيروی جاذبه که انسان آن را بصورت ستون های از موج تصور می کند و به شکـل سـتـون آنـ را رسم می کند با هم نگـه داشته شده اند. ۳ـعـلـتِ کشيده نشدن سيارات بطرف همديگر و يا هل ندادن همديگر وجود نيروی جذب و دفع متعادل ميان آنها است. زمين در حرکت خود دور خورشيد که رو به دور شدن از خورشـيـد است خود را از خورشيد دفع می کند (که به آن نيروی گريز از مرکز گفته می شود). نيروی کشش خورشيد و دفع زمين به يک اندازه است، به اين خاطر نه خورشيد می تواند زمين را بطرف خود بکشد و نه زمين از مدار خود دور خورشيد خارج شده و به بيرون از منظومه شمسی. در نتيجه نيروی دفع (نيروی گريز از مرکز) آن نيز بيشتر می شود که برابر می شود با نيروی جاذبه بيشتر شده خورشيد، و هنگامي که از خورشيد دور می شود و نيروی جاذبه خورشيد کمتر می شود سرعت حرکت آن نيز کمتر می شود، و به اين شکل هميشه نيروی جذب و دفع (نيروی گريز از مرکز) برابر است. اين وضع در رابطه با همه اجرامی که در مرکز هستند و اجرامی که در مداری دور آنها می گردند صادق است، مانند زمين و ماه. 🌙🌎🌙 📚معجزات علمی قرآن @chaharrah_majazi
کتابی که قرن ها پیش خبری شگفت از آفرینش منظومه شمسی می دهد...❗️ #بخوانید 🌸 با ما همراه شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
💖بــســمــ ا... « » همینطورکه دایره لغاتِ کودکان را در ذهنم ورق میزدم،با اشاره دست، آنهارا صدا زدم و دو کودک به سمت من آمدند گفتم:سلام خوش میگذره؟ پسربزرگتر گفت:آره گفتم:اسمت چیه گفت:امید گفتم:به به،چه اسم قشنگی از داداش کوچیکه پرسیدم،اما لکنت زبان داشت و کلمات نامفهوم میگفت چندبار داداش بزرگه خواست بجای داداش کوچیکه حرف بزنه اما نذاشتم،گفتم:باید خودش یادبگیره اسمشو بگه رو به پسرکوچولو گفتم نکنه اسمت تدبیره؟! داداش بزرگه خنده اش گرفته بود وقتی امید می خندید،دندانهای پوسیده وسیاهش نمایان می شد و برگونه راستش فرو رفتگے بامزه ای ایجادمی شد... 👀دوباره پا پیچِ پسرکوچیکه شدم وگفتم تازمانیکه اسمت رو نگی تدبیر صدات می کنم دوباره دوتایی زدن زیرخنده ومقداری از آب دهن پسرکوچیکه ریخت رو صورتم و امید با آرنجش ضربه ای به بازوی دادش کوچیکه زدو خنده هاشون قطع شد بهشون گفتم:اشکال نداره پیش میاد دیگه... دستمو بردم داخل کیفم ازلابه لای خرت و پرتهای بهم ریخته یه بیسکوییت شکلاتی درآوردم دادم به امید گفتم:به داداشی هم بدي، تنها نخوری خداحافظی کردم و هنوز چند قدمی بر نداشته بودم که صدای کشمکش دو تا داداش بالا گرفت دوباره برگشتم و با تقسیم عادلانه خوراکی به دعوای دوبرادر خاتمه دادم به امیدگفتم:توبزرگتری باید هوای داداش کوچیکه روداشته باشی امیدلبخندی زد وگفت :باشه خانوم با لبخندی بی خداحافظی از آنجا دورشدم . ____________________________ 🌿باردومی که بچه هارودیدم پسرکوچیکه روی آسفالت جلوی خونه شون نشسته بود خونه شون شبیه مغازه های کوچولویی بودکه در روستاها دیده میشد...که محدود به چندقفسه آهنی با یک درب کوچک زنگاری... گویا هیچوقت قلموے رنگ به خود ندیده بود. جلوتر رفتم،پسرکوچیکه بادیدن من خندید و امید که با بچه محله هاشان درحال بازی بود،بادیدن من بازی رو رها کرد....به سمت من اومدوسلام داد منم مقداری خوراکی ویه تعداد لباس پسرانه بهش دادم وگفتم :اینا مال تو و داداشه ✨برق خوشحالی رو توی چشمای امید دیدم یه خانوم حدود بیست وهشت ساله درآستانه درِ خونه ظاهرشد،زنی گندم گون وکوتاه قد،باچشمانی درشت وابروهایی پرپشت واصلاح نشده با شال سیاه رنگی که خبراز مصیبت تازه میداد و چتری های جلوی مویش که به طور نامنظمی کوتاه شده بودومیان این چتری های کوتاه وبلند انبوهی از موهای سفیدو زردخودنمایی می کرد خیره به چهره زن درتصور خویش می اندیشیدم،آخرین باری که این زن به آرایشگاه رفته کی بود؟ آیا وقتی درمقابل آینه می ایستداز زن بودنش متنفرنمی شود؟ چهره زن خشن وافسرده بودوکمانی ابروهای پرپشتش به این افسردگی دامن می زد... ادامه دارد... ✍ @chaharrah_majazi
در آغاز، ما با طراوٺ گُـــــل هاے بهارے بہ دنیا آمدیم... ســاده بودیم... همچون بنفشه هاے کنارِ جویبار! اکنون باید هزار بار بمیریم تا آن طراوٺ وسادگے نخستین را، . 🔹🔶🔷 ✍ @chaharrah_majazi
ســـــــــــاده بــــــودیم...! 💐💐 ✍ #ماه_نویس #خوندن پست رو از دست ندیدا😍 ما رو همراهی کنید👇 http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
زبان آفتاب پرست دو برابر خودش است! ⚜♦️⚜ 📚راز هایی از جهان آفرینش به بپیوندیـــــد http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
#طرح_حفظ #قسمت_۱۵ 🔹موضوع:نماز جماعت 🔸آیه:وَاْرْکَعُواْ مَعَ اْلرَّ ٰکِعِین 🔺ترجمه:و به همراه رکوع کنندگان رکوع کنید. (بقره/43) 🔍 @chaharrah_majazi
لحظہ هاے بے تو بودن لحظہ هاے انتظار مرگ تدریجے تمام فصل ها بود. این را از زبان ساعت دیوارے خانہ فهمیدم، آنگاه ڪہ در نبودنت دچار دور و تسلسل شده بود، سرش گیج می خورد از واژه دوباره انتظار، حتے شعرها هم قافیه نداشت و نبض شعر چو خطے صاف انتظار قدم هایت را مےکشید... من درتمام خطوط شعرهایم نبودنت را آه کشیدم...! 💞 💞 ✍ @chaharrah_majazi
لُــــقمِــہ اے براے خانم ها😉 زن ها باید با تشکر کردن از مردشون اونو به تخت پادشاهی برسونن. زن ها باید بدونن موقعه ای که همسرشون در حال انجام دادن کار مفیدی برای خانواده هست ازش تشکر کنن. #همسرانہ 💑 #عشق_برتر 💞 @chaharrah_majazi
💖بـــســمــ ا... «» شایدمشکلات وگرفتاریهایش آنقدر زیادبود که هیچوقت به فکرش خطور نمی کرد،بایدکمی به خودش برسد تا از زن بودنش فاصله نگیرد چه فکرهای باطلی می کردم.لابد خودش همه این قضایا را خوب می فهمید حتی بهتر از من،آخر زن است دیگر و همه زن ها دوست دارند ظاهری آراسته وزیبا داشته باشند،همه زنها دوست دارند وقتی مقابل آینه می ایستند آینه به آنها بگوید:{تو زیباترین وآراسته ترین زن روی زمین هستی} حتما آن زن در خانه اش آینه ای داشت وآن آینه بارها به آن زن گفته بود که چقدرناگهان زودپیر شدی وچقدر آشفته وافسرده به نظر میرسی و همین زبان آینه برای زن بس بودکه در خود بیشتر مچاله شود... 🎈غرق دراین افکاربودم ناگهان زن با صدای گرفته ای گفت:خانوم؟خانوم؟ افکارم را از لابه لای اندیشه های پراکنده و غمناک بیرون کشیدم و متوجه حرفهاي زن شدم که میگفت:{خیلی ممنون امید از شما خیلی تعریف می کرد} گفتم:خواهش میکنم وعذرخواهی کردم بخاطرتموم اونروزهایی که ازکنار این حاشیه می گذشتم وآنها را نمی دیدم وشاید امید را دیده بودم ولی توجه نکرده بودم کودکی او چگونه سپری می شود گفتم:خانه شما اینجاست؟! زن گفت:بله وپرده قهو ه ای رو کنار زد وگفت:تموم زندگی من روی این قالی کهنه است.پدر این بچه ها چندروزیست مرده،چندسال پیش ازش جدا شدم چون معتادبودوبچه ها روکتک می زد و آنها را وادار می کردبه گدایی بروند،بخاطرهمین طلاق گرفتم وبچه هارو پیش خودم آوردم 🎭چندسال پیش هردوتا بچه ها را باخودش به گدایی می برد، نزدیک مدرسه ها که میشد امید رو به بهانه اینکه دفتر و قلم ندارد به گدایی برده و هرکسی وسیله ای یا پولی می داداز بچه ها می گرفت. یادم میاد یه بار امید یه دفتر مشق نداشت که مشق هاشو بنویسه وپدرش تنها دفتری رو که مغازه لوازم تحریر بهش داده بود رو بزور از دست امید کشیده بود و امید مقاومت کرده بود که دفتر رو نده. دفترپاره شدوامید ازپدرش کتک خورد... آنروز روز سختی بود،چون برای اولین بار یأس ونا امیدی رو درچهره امید دیدم و ازنگاهش فهمیدم که امید آرزو می کردهرگز چنین پدری نداشته باشد بعداز دوسال پدرش به بیماری سرطان کبد مبتلا شدوالان چندروزی میشه که مرده 🌀این زن که طاهره نام داشت گفت: ازعهده خرج ومخارج بچه ها نمی تونستم بربیام،تو خونه های مردم کارگری می کردم بعداون ماجرا ازدواج مجدد داشتم بامردی که ازقضا اونم معتاد و شیشه ای از آب دراومد،حالا دیگه تصمیم دارم بچه هارو به یتیم خانه بسپارم چون نمیتونم شکمشون رو سیر کنم گفتم:خوب مگه نمیتونی دوباره کار کنی و بچه ها رو پیش خودت نگه داری؟! گفت:میبینی که حامله ام وهمسر دوم ناپدری بچه ها،گفته مسئولیت بچه های تو رو به عهده نمیگیرم. 🔅 خیلی ناراحت شدم. آنقدر ذهنم رو لابه لای چتریهای سفید شده زن درگیرکرده بودم که متوجه نشدم دوباره حامله است. طاهره آهی کشید وحرفهای خودش رو ادامه داد...همون روزهایی که برا کارکردن تو خونه های مردم به یه محله دور رفته بودم،وقتی اومدم دیدم چشمهای هردوتابچه هام ازشدت گریه سرخ شده. پرسیدم امیدچی شده‌؟! امید با صدایی که ازشدت گریه و فریاد زدن گرفته بودگفت:مسعود، ناپدری اش،اورا به درختی بسته بودو یه ترکه چوب به داداش کوچیکه داده بود و بهش گفته بود امید رو باید با این چوب بزنی وداداش گریه میکردکه من داداشمو نمیزنم ولی ناپدری گفته بود اگه نزنی با این قیچی که تو دستامه انگشتهاتو قیچی می کنم وداداش چندبار منو زدگاهی یواش وگاهی ازترس مسعود محکم و محکم... وقتی به این قسمت ماجرا رسید چندقطره اشک از گوشه چشم طاهره سرازیر شد و پیشانی اش چین افتاد منم از شدت ناراحتی دستهایم رابالای سرم گذاشتم وپیش از آنکه اشکهایم فرصت ریزش پیداکنند،اشکهایم را پنهانی جرعه ،جرعه نوشیدم. آخه قرار بود سنگِ صبور طاهره باشم و اگر گریه می کردم شاید نقشم درخاطرش درهم می ریخت و زن بیشتراحساس استیصال ودرماندگی می کرد. ادامه دارد... ❄️ @chaharrah_majazi
ڪسانے ڪہ قالے مے بافند یڪ نگاه بہ نقشہ دارند یڪ نگاه بہ قالے و بر اساس آن قالے آویختہ ے خود را مے بافند. ما نیز باید چشم بہ نقشہ قرآن داشتہ و بر اساس آن تارو پود زندگی خود راببافیم. ✨🌿✨ ✍ @chaharrah_majazi
🍃از نقشہ قــــالے تا نقشہ مــــــا🍃 ✍ #چشم_های_بی_قرار #بخونیدش_حتما 😍 با ما همراه باشید👇 http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
💢آیا می دانید که خداوند انسان را بر چهار قسم خلق نموده است؟ اول: بدون پدر و مادر مثل: حضرت آدم. دوم: از پدر و‌ مادر مثل: حضرت حوا‌. سوم: از مادر بدون پدر مثل: حضرت عیسی. چهارم: از پدر و مادر مثل: من و شما 📚 آیا می دانید؟ (مؤلف: رضا جاهد ص۲۹) @chaharrah_majazi
۱۶ 🔸موضوع:توکل به خدا 🔹آیه:وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤمِنُون 🔺ترجمه:و مومنان باید بر خداوند توکل کنند (آل عمران/160) 🔍 @chaharrah_majazi
هرکه به ریخت و پاش افتخار کند با تهیدستی خرد و خوار می شود. 🍃امام علی(ع)🍃 با ما همراه باشید👇 http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
لُــــقمِــہ اے براے آقایون😉 یه احساس پنهونی درون زن بهش میگه: «نمی خوام خواسته هام رو بهش بگم ،اگه عشقش بهم حقیقی باشه خودش از نیاز های من مطلعه.» آقایون دقت کنید☝️ #همسرانہ 💑 #عشق_برتر 💞 @chaharrah_majazi
💖بــســمـ ا... «» اشکهایم را پنهانی جرعه ،جرعه نوشیدم. آخه قراربود سنگ صبور طاهره باشم واگر گریه می کردم شاید نقشم درخاطرش درهم می ریخت و زن بیشتراحساس استیصال ودرماندگی می کرد ___________ گفتم:طاهره تصمیم خوبی نگرفتی. تو با یک انتخاب غلط،دوباره درمسیر اشتباه افتادی و ابتدا وانتهای این جاده ای که انتخاب کردی غلط واشتباه بود طاهره گفت:تصمیم خودم رو گرفتم وبا بهزیستی درمیان گذاشتم،ازاین مسعود طلاق می گیرم این طفل معصوم هم به دنیا بیاد میدمش به یه خانواده ای که بچه ندارند،بچه هارو هم میسپارم یتیم خونه تازمانی که بتونم دوباره کارکنم ویه خانه خوبی برا بچه ها اجاره کنم اونوقت میارمشون پیش خودم. گفتم :عجله نکن بچه ها به محبت مادرانه تو بیشتراحتیاج دارند منم سعی می کنم کمکتون کنم طاهره با لبخند تلخی گفت:ممنونم خیلی وقت بود که باکسی دردودل نکرده بودم خوب شدامروز اومدین گفتم:درست میشه غصه نخور باهمدیگر خداحافظی کردیم... بالاخره آنروزهم با واگویه های غم و اندوهِ طاهره سپری شد. 💝بعد آنروز چندین بار به سراغشان رفتم بار آخری که رفته بودم خبرخوشی بهشون بدم که قراراست ماهانه کمکی به خودش وبچه هاش بشه،با صحنه عجیبی روبرو شدم طاهره مقابل در خانه نشسته بودوسر خود را میان دودستهایش گرفته بود وبیشتر از آخرین باری که دیده بودمش مچاله شده بود. با دیدنش لبخندروی صورتم ماسید و درحالی که طاهره بغض کرده بود... گفت:بچه هارا بردند،امیدم رفت،علیرضا رفت... باخودگفتم:داداش کوچیکه «تدبیره»اسمش علیرضا بود. پرسیدم کی بچه هاروبرده؟کجا برده؟ گفت:زنگ زدم اورژانس اجتماعی آمدوبچه ها را برد. به این قسمت حرفش که رسید گریه امانش نداد،منم تموم آن گریه هایی رو که جرعه ،جرعه نوشیده بودم این بارگذاشتم قطره قطره سرا زیرشوند. نمی خواستم سنگ باشم نمی خواستم صبور باشم حتی نمی خواستم ازاین ماجرا چیزی بنویسم تا دیگران بخوانندوسنگ صبور شوند آخر از صبوری بودن ما چه حاصل، که عمری تنها سنگینی واژه سنگش را با خود حمل می کنیم؟ وکاری ازما ساخته نیست طاهره گفت:این اولین باری بودکه بچه ها را اینقدرخوشحال می دید بچه ها وقتی سوار ماشین شدند کلی خوشحال بودند ومی خندیدند شاید فکر می کردنداین ماشین تنها وسیله ا ی بود که آنها را به مقصد آرزوهایشان نزدیکترمی کرد.... @chaharrah_majazi
نگاه کن آینه را... ڪسے صادق تر از آینہ نیست تو از آن دو خط بے ڪلام پیشانے ات و از آن دو خط موازے ڪہ هرگز به هم نمے رسند، خواهی رسید به درد هاے مشترڪ... تو از آن خطوط بے ڪلام بہ خیابانے خواهے رسید ڪہ ڪودڪے درپے دویدن بہ دنبال توپ ناگاه بہ جوانے رسید ڪہ دست پیرے را گرفتہ بود و آنسوے خط مے برد...! 🔅💠🔆 ✍ @chaharrah_majazi
اکثر افراد در کمتر از هفت دقیقه به خواب می روند! 🔅💠🔆 #چهار_راه_جذابیت 📚فراز هایی از جهان آفرینش http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8