نام گذشته اش #مایکل_بوث (سرباز آمریکایی)،دین او هم مسیحی یهودی بوده است.
نام امروزش #شیخحامدحسینوقار،سرباز مکتب تشیع و مبلغ دین اسلام.
سرگذشت کسانی که به دین اسلام مشرف می شوند،همواره شنیدنی است،به ویژه اگر بدانیم که انسان حقیقت جویی، پیچ و خم های بسیاری را پشت سر گذاشته و دست آخر،تحصیل #علوم_اسلامی را تنها مایه ی رفع عطش خود یافته است.
کتاب«حجره ای برای #گانگستر» ترجمه ای است از«over the wall»
کتابی که «مایکل بوث» دیروز و شیخ «حامد حسین وقار» امروز،سرگذشت مسلمان شدنش را در آن شرح داده است.
این کتاب را حتما بخوانید
پ.ن:
بخشی از متن کتاب:
وقتی کسی به دین اسلام در می آید یا بهتر بگوییم،برمیگردد،
تا پایان عمر با پرسش های زیادی رو به رو میشود:چرا مسلمان شدی؟
چه کسی در این راه کمکت کرد؟
نظر پدر و مادرت درباره مسلمان شدن تو چیست؟
اتفاق دیگری که می افتد این است که فرد زیر بمباران تعریف و تمجید ها قرار میگیرد.
مورد معروفش این است که«خوش بحالت،تو یک مسلمان واقعی هستی،چون تحقیق کرده و از میان میلیون ها طریق دیگر اسلام را انتخاب کرده ای»
اگر کسی چنین سوالاتی را از من بپرسد، من بین مسلمان زاده و تازه مسلمان تفاوتی نمیبینم!
در واقع تولد در یک خانواده مسلمان نعمت به نظر می رسد.
اما تنها مایه ی امتیاز فرد بر دیگران، #تقوا است
هر کس تقوای بیشتری داشته باشد بهتر است
فرقی نمیکند که مسلمان باشد یا تازه مسلمان!
صفحه ایشون در اینستاگرام👇
@shaykh_hamid
@chaharrah_majazi
ترور رسانه
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️ ✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـ
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
🍃
🍃🍃
🍃💠🍃
🍃💠💠🍃
🍃💠💠💠🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_و_پنجم
#ابراهیم_حسن_بیگے
«لیلیان براگدون» در کتاب خود می نویسد:
پس از محو سلطنت و استقرار جمهوریت، شاه و ملکه، خواهر شاه و بسیاری از وزرا و بستگان خانواده ی سلطنتی، به جرم خیانت، محکوم و با گیوتین سر بریده شدند.
متعاقباً هزاران تن از مظنونین یا هواداران سلطنت به قتل رسیدند.
چارلز دیکنز در داستان دو شهر ماجرای موحش انقلاب فرانسه را به بهترین نحو تشریح کرده و نشان داده است که چگونه خشم دیوانه وار، چشم انقلابیون را کور کرده بود و همه ی مخالفان را سر می بریدند.
انقلابی که برای آزادی و حفظ حقوق بشر و نجات از استبداد به وجود آمده بود، خود تبدیل به یک دیکتاتوری وحشت آور شد.
در انقلاب روسیه نیز چنین اتفاقی رخ داد؛ حکومت کارگری در دفاع از طبقات محروم جامعه، به سر کار آمد و بعد خودش تبدیل به یک قدرت عظیم علیه همان طبقه کارگر شد.
برخی انقلاب های بزرگ همیشه پس از پیروزی، ماهیت اصلی خود را از دست می دهند و طبقه ی جدید حاکم، به بهانه حفظ انقلاب، مرتكب همان فجایعی می شوند که طبقه ی حاکم قبلی به دلیل آن فجایح، منهدم شده است، اما در حکومت علی چنین اتفاقی نمی افتد؛ على مخالفان را قلع و قمع نمی کند و تکیه ی شدید او بر رضایت و نظر مردم است؛ آن هم نه رأی و نظرات دوستداران و اطرافیان خود.
علی در جنگ صفین، تن به خواست مخالفانش داد.
با این که می دانست شکست خواهد خورد، اما حاضر نشد اصول و قانون اساسی حکومتش را زیر پا بگذارد.
کشیش گفت:
در عجبم جرج، از علی و می اندیشم که اگر «رافائيل» نان روستایی و کشاورز ایتالیایی را نمونه و سمبلی برای کشیدن تابلوی مادر مسیح قرار داد تا بدین وسیله هرگونه مفهوم و معنای پاکی و نیک دلی انسان را در آن ظاهر سازد، یا اگر تولستوی و ولتر و گوته در فکری و اجتماعی خود، از روح هنری رافائیل الهام گرفتند.
#انتشار_پیشرفتها
#توهین
#یمن
#صلوات
#خیراندیش
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃
🍃🍃
🍃💠🍃
🍃💠💠🍃
🍃💠💠💠🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_و_ششم
#ابراهیم_حسن_بیگے
اما على هزار و چهارصد سال پیش، از آنان پیشی گرفته و با آن که در دورانی زندگی می کرد که بربریت و برده داری و کوته فکری و تنگ نظری حتی در پیشرفته ترین کشورهای آن عصر بیداد می کرد، می گوید:
به خدا سوگند، داد ستمدیدگان را از ستمکاران بستانم و دماغ ظالم را با این که او را خوش نیاید، به خاک بمالم.
یا آن جا که می گوید:
هیچ بینوایی گرسنه نماند مگر جمعیت ثروتمندی از حق او بهره مند شدند.
و یا هیچ نعمت فراوانی را ندیدم، مگر آن که در کنارش حق ضایع شده باشد.
جرج سرش را در تأیید سخنان کشیش تکان داد و گفت:
پدر ایوانف!
اگر ما تا فردا صبح هم بنشینیم و همین طور از فضایل علی بگوییم، باز سخنانمان پایانی نخواهد داشت.
حالا اگر موافقی، در ساحل دریا قدمی بزنیم و بحث خود را ادامه بدهیم.
کشیش از جا برخاست و گفت:
موافقم جرج. برویم.
* * *
خرید هایی که ایرینا انجام داده بود و سوغاتی هایی که یولا بسته بندی کرده بود و کتاب هایی که کشیش خریده بود، توی چمدان و ساک دستی آن ها جا نمی شد.
سرگئی به سفارش یولا، چمدانی مشکی رنگ خریده بود و دو ساعتی قبل از حرکتشان به طرف فرودگاه، آمده بود تايولا سوقاتی ها را توی آن بریزد، اما قبل از این که یولا بخواهد چمدان را پر کند، کشش بقچه ی کتاب قدیمی اش را داخل آن گذاشت و گفت:
این چمدان محکم تر و امن تر از ساک دستی و چمدان خودمان است.
#انتشار_پیشرفتها
#توهین
#یمن
#صلوات
#خیراندیش
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
با عرض پوزش به دلیل یک سری مشکلات برای تنظیم کننده داستان، متأسفانه امشب رمان قدیس انتشار داده نخواهد شد.🌹
از همراهی شما متشکریم❤️
میگویند وقتی رضاشاه تصمیم گرفت بانک ملّی ایران را تأسیس کند برای بازاری ها پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر به این کار نشد.
وقتی خبر به خانم فخرالدّوله مالک بسیار ثروتمند، دختر مظفّر الدین شاه و مادر مرحوم دکتر امینی رسید به رضاشاه پیغام فرستاد که مگر من مُرده ام که می خواهی از بازاریها پول قرض کنی؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم.
رضا شاه هم گفت: قاجاریه فقط یک مرد و نیم داشت، مردش خانم فخرالدوله و نیم مردش آغا محمد خان قاجار بود.
و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد...
#تاریخ
#سیاسی
@chaharrah_majazi
✨ آزادی انسان ✨
موضوع مورد بحث👇
⭕️ #آزادی یعنی چه؟ ⭕️
🔹موجودات زنده برای رشد و تکامل به سه چیز احتیاج دارند:
1⃣ تربیت
2⃣ امنیت
3⃣ #آزادی
🍃 تربیت 🍃
یڪ سلسله عوامل است ڪه موجودات برای رشدشان به آن نیاز دارند.
🌾امنیت 🌾
یعنے یڪ موجود زنده از ناحیه ی یڪ دشمن و یڪ قوه خارجے آنچه دارد از او سلب نشود.
☘ آزادی ☘
یعنے جلوی راه موجود زنده را نگیرند، پیش رویش مانع ایجاد نڪنند.
🔅 مثال:
🌳فرض ڪنید شما بخواهید گیاهی را رشد بدهید.
علاوه بر همه ی شرایط دیگر باید محیط برای رشد او مناسب باشد.
مانعے در ڪار نباشد.
مثلا اگر شما نهالے را در زمین بڪارید در حالے ڪہ بالای آن یک سقف بزرگ باشد حتی اگر این نهال، نهال چنار باشد امڪان رشد برای آن نیست.🌳
🌟نتیجه 🌟
هر موجود زنده ای که می خواهد راه رشد و تڪامل را طی ڪند یڪی از احتیاجاتش #آزادی است.
پس #آزادی یعنے چه؟
🔥 یعنے نبودن مانع 🔥
⁉️سوال:
از نظر شما به چه ڪسے #انسان_آزاد مے گویند؟
نظرات خود را برای ما ارسال کنید🙂
#آزادی_انسان
#استاد_شهید_مرتضی_مطهری
💌 @chaharrah_majazi
🍃
🍃🍃
🍃💠🍃
🍃💠💠🍃
🍃💠💠💠🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_و_هشتم
سرگئی رو به ڪشیش ڪرد و گفت:
«لابد خوش حالید که بر مے گردید چون با خیال راحت می توانید ڪتاب هایے را ڪه خریده اید بخوانید و بعدش هم ڪتاب درباره ی علے بنویسید؛ درست مثل دوستان جرج جرداق.
ڪشیش گفت:
«از من گذشته سرگئے. دیگر عمر زیادی باقے نمانده است، اما به تو یڪ توصیه ی جدی دارم و آن این که از خودت یڪ ماشین فعال و پر بازده اقتصادی نساز.
هر قدر هم ڪه پول داشته باشے و از امڪانات بالای زندگے بهره بگیری، اما بی نیاز از غذای روح نیستے و ڪتاب غذای روح آدمی است.
زمانی برای خودت در نظر بگیر و مطالعه
ڪن؛ مخصوصا زندگے نامه افراد بزرگ و نامدار جهان را بخوان و الگوی زندگے ات قرار بده، اگر تنها به یک ماشین بزرگ پولساز تبدیل شوی، مثل هر ماشین دیگری فرسوده خواهے شد و ماشین های مدل بالاتر جایت را می گیرند.
پس پسرم! سرگئے عزیز، طوری زندگی ڪن ڪه علاوه بر بهره جویی از دنیا، چیزی هم برای آخرتت ذخیره ڪنی.
عیسے مسیح دنیا را ڪشتگاه آخرت می داند؛ یعنی یک دهقان هر آن چه ڪشت مے ڪند، خودش به تنهایے همه ی محصولاتش را نمی خورد.
او به اندازه ی نیازش بر مے دارد و بقیه را در اختیار دیگران قرار می دهد. پس دیگران را فراموش نڪن.
من در ڪلام هیچ پیامبری چون ڪلام علے ندیدم ڪه این همه به فکر مردم گرسنه و پابرهنه ی جامعه باشد.
علی گویا خدمت به مردم را بر خدمت به خود و خانواده اش برتری داده است. سعی ڪن راهی را ڪه من در پیری شناختم، تو در جوانی بشناسی.
توصیه مے ڪنم، دربارهی علی مطالعه کنی.
سرگئی گفت:
«چرا علے؟ مگر مصلحان و مشاهیر بزرگ در تاریخ و فرهنگ خودمان ڪم داریم؟
کشیش گفت:
«نه پسرم، ڪم نداریم؛ درباره ی آنها نیز بخوان، اما بدان که مرتبه و مقام على بين همه ی آنها چیز دیگری است...
#ابراهیم_حسن_بیگے
#انتشار_پیشرفتها
#توهین
#یمن
#صلوات
#خیراندیش
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
🍃
🍃🍃
🍃💠🍃
🍃💠💠🍃
🍃💠💠💠🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_و_هفتم
ایرینا به سرگئے نگاه ڪرد و گفت:
«می بینے سرگئے؟ همه فڪر و ذڪرش شده ڪتاب های قدیمے!
بعد رو به ڪشیش گفت:
«همین ڪتاب هاست ڪه ما را به این روز انداخته!»
ڪشیش قبایش را تا ڪرد، روی بقچه ڪتاب قدیمے گذاشت و گفت:
-ندیده بودم هیچ وقت از ڪتاب های من شڪایتے ڪنی ایرینا؛ چشمت خورده به پسر و عروست، سر ڪتاب های من غر میزنے؟!»
آنوشا عروسڪ به دست از اتاقش بیرون آمد، عروسڪش را به طرف ڪشیش گرفت و گفت:
«بابابزرگ! این عروسڪ مال شما باشد. من دیگر نمے خواهمش.»
ڪشیش عروسڪ را از او گرفت، لبخندی زد و گفت:
«چه عروسڪ قشنگے است! حیف است مامان بزرگت با این عروسڪ بازی نڪند.»
عروسڪ را داخل چمدان گذاشت و گونه ی آنوشا را بوسید. ایرینا گفت:
«معلوم نیست چه بلایے سر خانه و زندگے ام آمده است؟!»
سرگئے دستش را گذاشت روی شانه ی مادرش و گفت:
«غصه نخور مادر! مگر دوست پدر نگفته بود ڪه دزدها قبل از خروج از خانه دستگیر شده اند؟! پس نگران چه هستے؟»
يولا گفت:
«حالا ڪه همه چیز به خیر گذشته است. این مدت ڪه این جا بودید، به ما خیلے خوش گذشت.»
سرگئے به ساعتش نگاه ڪرد و گفت:
«حالا یڪی - دو ساعتی وقت هست ڪه راه بیفتم. بهتر است بنشینیم.»
سرگئے و ڪشیش روی مبل نشستند. يولا به آشپزخانه رفت و ایرینا مشغول جمع ڪردن وسایل و بستن ساڪ دستے و چمدان ها شد.
#ابراهیم_حسن_بیگے
#انتشار_پیشرفتها
#توهین
#یمن
#صلوات
#خیراندیش
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
ترور رسانه
مرگ عشق نزدیک شده بود. شادی،محبت،شور،غرور،خشم،دیوانگی و مستی،هرکدام سیاه پوش به باغ دلبرانه ی عشق،بر
تولد عشق بود و جشنی بزرگ در باغ او برپا بود.همه دعوت بودند.
قبل از رفتن همهمه ای بین جمع برای کادوهای عشق برپا شد.
عشق زیبارو بود و خوش اندام و به این دلیل هرنوع لباسی در هررنگ به او می آمد و وصله ی تنش میشد،شبیه آونگ ساعتی اونگ دار!
لحظه ای هرکس عشق را در ذهن خود با رنگ لباس مورد نظر خود مجسم کرد،ناگهان عشق مقابل چشم خیال همگی با لباس های متنوع به رقص درآمد و آهوی عقلشان را مانند پلنگی درید و بوم مستی شان را رنگ و لعاب بخشید.
ساعتی نگذشته بود که بازار به تصرف دعوت شدگان جشن درآمد.
تنها شور بود که از سر همگی به آسمان چشمک میزد.
پس از دریدن دل بازار،محبت با لباسی زرد،غرور با لباسی خاکستری،خشم با لباسی قرمز،دیوانگی با لباسی آبی،آرامش با لباسی نارنجی،شادی با لباسی سفید،سلامت با لباسی سبز،زمان با لباسی خاکی،مستی با لباسی قهوه ای و غم با لباسی سیاه برای کادوی عشق راهی خانه ی او شدند
و سال های بی انتها همراه عشق در باغ او محو طنازی های دلبرانه اش شدند.
✍زهراافکارآزاد
🌀 @chaharrah_majazi
ترور رسانه
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️ 🍃 🍃🍃 🍃💠🍃 🍃💠💠🍃 🍃💠💠💠🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـد
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
🍃
🍃🍃
🍃💠🍃
🍃💠💠🍃
🍃💠💠💠🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_و_هشتم
همه گل ها زیبایند، اما وقتی به گل فروشی می روی زیباترین و خوشبوترینش را انتخاب می کنی.
سرگئی گفت:
اما من به عنوان یک مسیحی، چرا باید به سراغ یک شخصیت مسلمان بروم؟
کشیش گفت:
از دین حصاری برای زندگی و اندیشه هایت نساز پسرم!
همه ادیان الهی درون، مایه ی مشترکی دارند.
تو می توانی به عنوان یک مسیحی، آیین دینی خودت را داشته باشی. لازم نیست به جای کلیسا به مسجد بروی، اما می توانی مغز و درون مایه ی سایر ادیان الهی را بشناسی و از آن ها پیروی کنی.
این را بدان سرگئی که خدای همه ی ما یکی است و خداوند چون ما، بندگانش را بر اساس ادیانشان طبقه بندی نمی کند.
شاقول خدا بر روی اعمال ما می ایستاد نه روی دینمان.
سرگئی گفت:
من اما پدر، دوستان مسلمان زیادی دارم؛ آنقدر که شما را شیفته ی علی می بینم، آن ها را ندیده ام.
چگونه است مردی چون شما که از کودکی در خدمت کلیسا بوده، از علی چنین یاد می کند و شیفته ی علی می شود، اما مسلمانان اغلب چیزی از علی #نمی دانند؟
کشیش گفت:
ممکن است من تو را که پسرم هستی نشناسم یاتو مرا که پدرت هستم نشناسی؛ همان گونه که بسیاری از مسیحیان هم مسیح را نمی شناسند.
به همین دلیل است که می گویم باید حصارها را بشکنی و به انسانیت بندگان خدا، بیش از آبشخور دینشان بها بدهی.
سرگئی گفت:
پس فردا که به مسکو برگشتی، کنار تابلوی کلیسایت، تابلوی دیگری هم نصب کن و بنویس مسجد امام علی!
کشیش این کنایه ی سرگئی را به دل نگرفت و گفت:
اگر از امثال افرادی چون تو نمی ترسیدم، حتما این کار را می کردم.
ایرینا و یولا و آنوشا که آمدند، آن ها ساکت شدند. يولا سینی چای را روی میز عسلی گذاشت.
#صلوات
#کنترل_ذهن
#شب_جمعه
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃
🍃🍃
🍃💠🍃
🍃💠💠🍃
🍃💠💠💠🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_و_نهم
آنوشا روی زانوهای کشیش نشست و سرش را به سینه ی او چسباند.
کشیش موهای او را نوازش کرد، گونه اش بوسید و گفت:
تابستان منتظر شما هستم که بیاید به مسکو.
می خواهم با آنوشا در میدان سرخ مسکو عکس بیندازم.
آنوشا به سرگئی نگاه کرد و گفت:
ما تابستان به مسکو می رویم پدر؟
سرگئی گفت:
بله دخترم، چرا نرویم؟!
اما حالا باید بابابزرگ و مامان بزرگ را برسانیم به فرودگاه تا تابستان که نوبت ما هم برسد.
***
فرودگاه مسکو، در آن وقت شب، آنقدر شلوغ بود که هر کسی سعی می کرد ساک و چمدان هایش را بردارد و با عجله از سالن فرودگاه بزند بیرون کشیش و ایرینا، هر دو خسته و خواب آلود ساک و چمدان هایشان را برداشتند و راه افتادند به طرف در خروجی که پرفسور در آنجا انتظارشان را می کشید.
او به محض دیدن کشیش جلو آمد، همدیگر را در آغوش گرفتند و کشیش، شرم زده از او عذرخواهی کرد که مجبور شده است این وقت شب به فرودگاه بیاید.
بین راه توی ماشین لادای سفیدرنگ پرفسور، ایرینا میخواست که ماجرای سارقان به منزلش را از زبان پرفسور بشنود و او همه ی ماجرا را شرح داد و در نهایت گفت:
اول باید به اداره ی پلیس برویم.
لازم است مأموری با ما بیاید تا مهر و موم در خانه را باز کند.
وقتی در را مهر و موم کردند، من آنجا بودم.
خوشبختانه چیزی از لوازم منزل به هم نریخته بود، جز اتاق کار کشیش.
ایرینا به محض ورود به خانه، همه جا سرک کشید. خدا را شکر کرد که چیزی از وسایل منزل به سرقت نرفته است.
#صلوات
#کنترل_ذهن
#شب_جمعه
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.